فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام مولای مهربونم ✋🌸
خورشیدمن ٺویے وبے حضورٺو
صبحم بخیرنمےشود
اے آفتاب من
گرچهره رابرون نڪنے
ازنقاب خود
صبحے دمیده نگرددبہ خواب من
الان در هر شرایطی که هستی،
بـاید بتونی، خودتو جمع کنی؛ و جمع کردن، یعنی اینکه بتونی
خودتو به آرامش دعوت کنی.
درونتو به آرامش دعوت کنی.
ذهن شلوغ و پر گفتگوتو به آرامش دعوت کنی.
ضربان قلبِ پُر تَپِشِتو به آرامش دعوت کنی.
من باید آرام باشم.
من آرامشمو حفظ می کنم.
قلب نا آرامم! آرام تر بزن.
فکر شلوغو متلاطمم! آرام باش.
وجودم، روح ِ ناآرامم، جسم ِ ملتهبم!
خواهش میکنم آرام باش؛ آرام ِ آرام.
💕💕💕
#حکایت
✍معروف است كه خداوند به موسی گفت: قحطی خواهد آمد، به قومت بگو آماده شوند !
موسی به قومش گفت و قومش از دیوار خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام سختی به داد هم برسند که این قحطی بگذرد ! مدتی گذشت اما قحطی نیامد ، موسی علت را از خدا پرسید خدا به او گفت من دیدم که قوم تو به هم رحم کردند ! من چگونه به این قوم رحم نکنم ؟
«به همدیگه رحم کنیم که خدا هم بهمون رحم کنه»
💕💕💕
✨﷽✨
#داستان_های_اخلاقی
✍️روزی جوانی نزد حضرت موسی (ع) آمد و گفت: ای موسی (ع) خدا را از عبادت من چه سودی میرسد که چنین امر و اصرار بر عبادتش دارد؟
🔆حضرت موسی (ع) گفت: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی میکردم. روزی بز ضعیفی بالای صخرهای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی بر او بیفتد. با هزار مصیبت و سختی به صخره خود را رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو و صدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکهای نقره نیست که از فروش تو در جیب من میرود.
میدانی موسی از سکهای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بینیاز است. دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر، خطر گرگی است که تو نمیبینی و نمیشناسی و او هرلحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست.
☀️ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمیرسد، بلکه با عبادت میخواهد از او دور نشویم تا در دام شیطان گرفتار آییم.
💠وهر كس كه از ياد خداى رحمان روى گرداند، شيطانى بر او مىگماريم كه همواره همراهش باشد.
📚سوره زخرف آیه ۳۶
💕💕💕
#متن_زیبا
ﭼﻮﺏ ﺗﻨﺒﻴﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﺎﻣﺮﺋﻴﺴﺖ ...
ﻧﻪ ﻛﺴﻲ ﻣﻴﻔﻬﻤﺪ ؛ ﻧﻪ ﺻﺪﺍﻳﻲ ﺩﺍﺭﺩ ...
ﻳﻚ ﺷﺒﻲ ﻳﻚ ﺟﺎﻳﻲ ...
ﻭﻗﺘﻲ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺑﻐﺾ ؛ ﻧﻔﺴﺖ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ ...
ﺧﺎﻃﺮﺕ ﻣﻲ ﺁﻳﺪ ...
ﻛﻪ ﺷﺒﻲ ﻳﻚ ﺟﺎﻳﻲ ...
ﺑﺎﻋﺚ ﻭ ﺑﺎﻧﻲ ﻳﻚ ﺑﻐﺾ ﺷﺪﻱ
ﻭ دلي ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻱ ...
ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻓﻜﺮ ﻧﻤﻴﻜﺮﺩﻱ ﺑﻐﺾ
ﭘﺎ پي ﺍﺕ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ ...
ﻭ ﺷﺒﻲ ﻳﻚ ﺟﺎﻳﻲ ...
ﻣﻴﻨﺸﻴﻨﺪ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﻧﻔﺴﺖ ...
ﻭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﺎﻻﺟﺒﺎﺭ ...
ﻫﺮ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺻﺪﺑﺎﺭ ...
ﻣﺤﺾ ﺁﺯﺍﺩﻱ ﺭﺍﻩ ﻧﻔﺴﺖ ...
ﺑﻐﺾ ﺭﺍ ﻣﻴﺸﻜﻨﻲ ...
ﺁﺭﻱ ؛ ﺍﻳﻦ ﭼﻮﺏ ؛ ﭼﻮﺏِ ﺧﺪﺍﺳﺖ .
💕💕💕
ژله آبنبات 🌺🌺
مواد لازم:👇👇
ژله با رنگ و طعم دلخواه
۱ بسته
آب جوش
۱ لیوان
آب سرد
۱/۴ لیوان
نی پلاستیکی
به تعداد لازم
طرز تهیه ژله آب نبات چوبی
ژله را با یک لیوان جوش مخلوط کنید و خوب هم بزنید تا حل شود.
آب سرد را به ژله افزوده و هم بزنید سپس در قالب استوانه ای یا لیوان ریخته و یا در ظرفی با عمق ۲ سانت ریخته و در یخچال قرار دهید تا بسته شود.
ژله را از قالب یا لیوان برگردانده و با چاقوی تیزی که در آب گرم زده اید به ۳ تا ۴ قسمت برش بزنید و اگر در ظرف مسطح ریخته اید آن را به شکل دایره قالب بزنید.می توانید در ژله دانه های انار هم استفاده کنید
نی پلاستیکی را داخل ژله کرده و ژله آب نباتی آماده شده را در ظرف مورد نظر چیده و تا زمان سرو در یخچال نگهداری کنید.
👩🍳👩🍳〰〰〰〰〰〰👩🍳👩🍳
پروانه های وصال
...وَ اسْتَحْمَدَ اِلَى الْخَلائِقِ بِاِجْزالِها به خانوادهی داغدیده میگویند: خداوند به شما صبر
🌟ام الائمه و مادر مومنین در ادامه فرمودند:
🌸و ثَنّى بِالنَّدْبِ اِلى اَمْثالِها وَ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ
ثَنّى از لغت تثنیه آمده است. تثنیه یعنی دوتایی، دوباره گویی، دوباره طلبی. یعنی خداوند دعوت کرده است به اینکه نعمتهایی را که از آن برخوردار هستید را دوباره طلب کنید. به عبارتی یکبار نخواهید! یکبار میگوییم: خدایا! توفیق خدمتگزاری به امام زمان علیهالسلام را نصیب ما کن!
وَ ثَنّى بِالنَّدْبِ اِلى اَمْثالِها
یعنی متوجّه باشیم که دوباره بخواهیم و فروتنی کنیم تا دوباره این نعمتها برای ما بیاید. بنابراین مردم را دعوت کرده است به امثال این نعمتها تا مردم دوباره بخواهند. از مردم خواسته است که مدام بخواهند و مرتب دعا نمایند. این که در دعا ها هم آمده به خاطر همین است.
ادامه دارد....👇👇👇
پروانه های وصال
🌟ام الائمه و مادر مومنین در ادامه فرمودند: 🌸و ثَنّى بِالنَّدْبِ اِلى اَمْثالِها وَ اَشْهَدُ اَنْ لا
...وَ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ
شهادت میدهم که خدایی غیر از الله نیست.
یک زمان میگوییم: اقرار میکنم و زمانی میگوییم: شهادت میدهم یا مینویسم؛
در شهادت، یک معنای دقیقی است. شهادت یعنی با تمام وجودم دارم اقرار میکنم. شاهد یعنی کسی که علم کامل دارد.
خداوند عالم الغیب و شهادت است؛ یعنی هم غیب را و هم شهادت را دقیق میداند و برای خدا فرقی نمیکند.
شهادت یعنی به تمام معنا علم دارد.
مثلاً میگوییم: الان هیچکدام از ما به اندازهی هیچ معلوماتی به میزان اعتقاد به خداوند و اینکه خودمان، خودمان هستم، نمیتوانیم شهادت بدهیم. لذا هر علمی هم که داشته باشیم، یک جاهای آن، غایب است. اما خودمان و نفسمان برای خودمان حاضر است و غایب نیست. قبل از اینکه منیّت شما برای شما حاضر باشد، خدا برای شما حاضر است.
لذا میگوییم:
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ
فطرت الله یعنی خدا حضور دارد در جان ما و ما خدا را مییابیم و وِجدان میکنیم.
این وِجدان که با تمام وجود است یکی از معانی لغت شهادت است. مثلاً در دعواها که میگویند: شاهد باشید! یعنی کسی که علم کامل دارد و شک نداشته باشد.
لذا...
وَ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ
یک شهادتِ به تمام معنا است.
🌸والْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ🌸
⚠️ غیبت خیلی تاریک میکند
🌷 مرحوم حاج اسماعیل دولابی:
🔸 دو نوع غیبت داریم که هر دو گناه است؛ یکی اینکه حواس و دلت با امامان نیست و حاضر نیستی، دیگری اینکه پشت سر مؤمنی حرف بیهودهای میزنی که او راضی نیست.
🔸 غیبت آتشی است که همه جا را به آتش میکشد. غیبت باعث دوری از همه و به خصوص از خدا میشود.
🔸غیبت خیلی تاریک میکند و راه باطل را به روی غیبت کننده باز میکند. کسی که غیبت نکند، راه امیرالمؤمنین علیه السّلام به روی او باز میشود.
🌸 حضرت ادریس علیه السّلام فرمود:
اگر کسی در بدو ورود به مجلسی بگوید بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ وَ صَلّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، در آن مجلس غیبت نمیشود؛ خدا از این ذکر، ملکی میآفریند که اگر کسی بخواهد غیبت کند، او را منصرف میکند.
📖 مصباح الهدی، تألیف استاد مهدی طیب
💕💕💕
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج💔
🌷۱۲ بارفرموده:
به خدا پناه ببرید،
ازخدا کمک بخواهید،
نیازبه ارتباط باخدا دارید:
🌷۱....فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ... (٢٠٠)اعراف
🌷۲...َ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ... (٩٨)نحل
🌷۳...ِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ.... (٥٦)غافر
🌷۴....فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ... (٣٦)فصلت
🌷۵...أَنْتُمُ الْفُقَرَآءُ إِلَى اللَّه...ِ (١٥)فاطر
🌷۶...انتم الفقراء.... (٣٨)محمد
🌷۷...َاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ..(٤٥)بقره
🌷۸..اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاة...َ (١٥٣)بقره
🌷۹...اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ...(١٢٨)اعراف
🌷۱۰َ..قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ (٩٧)مومنون
🌷۱۱...ِ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ (١)فلق
🌷۱۲...ِ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ (١)ناس
💕💕💕
••🌹💚••
🌷امام صادق(ع) فرمودند:
دعا کردن مسلمان برای برادر دینی خود، رزق را به سوی دعا کننده جلب میکند و بلا را از او دفع میکند و فرشتگان نیز به او میگویند دو برابر [آنچه برای برادرت خواستی] از آن تو است.
📚 ثوابالاعمال و عقاب الاعمال، ص۱۵۳
💕💕💕
#کلام_بزرگان
غصّهی رزق فردایت را نخور•🌾
خدا عبادت وعدهی بعد را نخواسته
است،ولی ماروزی سالهای بعدراهم
میخواهیم!!
درحالی که معلوم نیست تایک
وعدهی بعدزندهباشیم•🌥•
🖌°•حاجاسماعیلدولابی
✨💕💕💕
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﺖ!!
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺷﺘﺎﺏ ﻧﮑﻦ،
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺳﯽ،
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ،
ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ
ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﻣﻬﻢ ﻧﺒﻮﺩﻩ!!
ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺻﻼ ﻣﻬﻢ ﻧﺒﻮﺩﻩ!!
ﺷﺎﯾﺪ ﻣﻮﺟﺐ ﺍﻧﺪﻭﻫﺖ ﻧﯿﺰ
ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ!!
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﺳﺨﺖ ﻧﯿﺴﺖ...
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﻫﻤﻪ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ،
ﺑﻌﺪﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﯼ ﻭ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﯽ ﺗﺎﺑﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﯽ...
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ!
💕💕💕
دنیا قشنگ تر بود اگر🌸🍃
آدمها مثل سایه هایشان صاف و یکرنگ بودند!!
بیشمارند آنهایی که نامشان آدم است...
ادعایشان آدمیت...
کلامشان انسانیت...
رفتارشان صمیمیت...
حال، باید دنبال یکی گشت که
نه آدم باشد...
نه انسان باشد...
نه دوست و رفیق صمیمی...
تنها صاف باشد و صادق...
پشت سایه اش خنجر نباشد برای دریدن...
هیچ نگوید...
فقط همان باشد که سایه اش میگوید: "صاف و یکرنگ"🌸🍃
💕💕💕
#منبر_بزرگان
ادب دعا اینه که قبل از اینکه چیزی از خدا بخوای از خدا تشکر کنی
بابت چیزایی که داری؛
و اِلا بی ادبیه...
دعای بی ادب هم که مستجاب نمیشه!
[استادپناهیان]
💕💕💕
به نظر شما کدوم یک از دیالوگ ها قشنگ تره؟؟؟
1- پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت بهت زنگ میزنه باس جوابشو بدی...
حشمت فردوس-ستایش۲
2- هاردی : فردا دم آفتاب اعداممون می کنن. لورل: کاش فردا هوا ابری باشه…
3- تن تن: یه خبر خوب دارم یه خبر بد. هادوک: خبر بد چیه؟ تن تن: همش یه گلوله داریم. هادوک: و خبر خوب؟ تن تن: هنوز یه گلوله داریم!
4- شهاب حسینى: داشتم به صدات گوش میدادم؛ حواسم به حرفات نبود!
5- گفت: خیلی میترسم!
گفتم: چرا؟
گفت: چون از ته دل خوشحالم… این جور خوشحالی ترسناک است…
پرسیدم: آخر چرا؟
و او جواب داد: وقتی آدم این جور خوشحال باشد سرنوشت آماده است چیزی را از آدم بگیرد!
بادبادک باز – خالد حسینی
6- یه مورچه صدبارم که دونه اش بیفته صد دفعه ورش میداره…
واسه چی؟!!!
واسه اینکه امید داره… (پسرخاله)
7- ژان رنو :تا حالا کسیو کشتی؟
دنیرو: نه، فقط یه بار با احساساته یه زن بازی کردم....
8- خسرو شکیبایی می گفت:
بعضی وقت ها یکی طوری تو رو میسوزونه
که هزار نفر نمیتونن خاموشت کنن،
بعضی وقت ها یکی طوری خاموشت میکنه
ک هزاران نفر نمیتونن روشنت کنن!!!
💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴روایت سوزناکی از فرزند شهیدی که به حاج قاسم میگفت بابا!
▪️ فرزند شهید مدافع حرم حسین بواس؛ همون بچه ای که تو نماز به حاج قاسم گل می داد.
پروانه های وصال
#افزایش_ظرفیت_روحی 79 قبول اعمال 🔶 به اینجا رسیدیم که به نتیجه رسیدن در امور دنیایی لزوما به "تلا
#افزایش_ظرفیت_روحی 80
🔶 اگر ما نگاه خودمون رو به زندگی و امتحان درست کنیم یکی از اثرات خیلی مهمش اینه که کاملا وابسته و آویزان خدا خواهیم شد.
✅ وقتی انسان به مقدرات و امتحانات الهی نگاه میکنه ناخودآگاه از خود بیخود میشه و خود بینی و تکبرش فرو میریزه.
🔹 همونطور که گفته شد گاهی اوقات دستگاه امتحان خدا به یه بنده خوب اجازه نمیده که یه کار خوبی که قصدش رو داشته انجام بده.
مثلا گاهی خدا اجازه نمیده که یه بنده خوب، برای نماز شب بیدار بشه.
چرا؟
🔵 چون الان دستگاه امتحان میگه که اون آدم اگه الان برای نماز شب بلند بشه دچار عجب شده و خراب میشه.
🔶 دستگاه امتحان میگه: این آدم هنوز بلد نیست که امتحان #عجب رو به درستی پس بده.
برای همین اگه چند بار دیگه نماز شب بخونه دچار عجب میشه و از بین خواهد رفت.
فعلا ظرفیت پیدا نکرده و برای همین نباید امتحان عجب ازش گرفته بشه.
پروانه های وصال
#هوالعشق❤ ️ #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #ادامه_قسمت_پنجاه_و_هفتم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 به روایت حانیه...
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_و_هشتم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
یه هفته از اون اتفاق میگذشت و من جرأت نداشتم از خونه برم بیرون ، فقط فاطمه و بچه ها چندبار اومده بودن دیدنم و جالب بود برام که بین شقایق و یاسمین و نجمه تنها کسی که به نمازخوندن و حجاب من ایراد نمیگرفت شقایق بود.
عموهم که هرچی بهش زنگ میزدم بر نمیداشت و این بیشتر نگرانم میکرد.
.
.
.
مامان_ حانیه جان. مامان. بیا تلفن
_ کیه؟
مامان_ فاطمه
سریع دوییدم سمت تلفن
_ سلااااام .
فاطمه_ سلام خانوم. خوبی؟
_ مرسی عزیزم تو خوبی؟
فاطمه_ فدات. باخوبیت. میگما خانوم گل. امروز کلاس ، میای؟
_ مگه چهارشنبس امروز؟
فاطمه_ اره
_ وای نه فاطمه. میترسم.
فاطمه_ از چی میترسی ؟ اون موقع تنها بودن خطرناک بود، وگرنه اگه از کوچه های خلوت نری و دیروقت هم نباشه که چیزی نمیشه. تازه من با بابام میایم دنبالت .
_ نه مزاحم نمیشم
فاطمه_ ساعت 4/5 حاضر باش .خدانگهدارت.
منتظر هیچ مخالفتی از جانب من نشد و زود تلفن رو قطع کرد، منم دیگه بیشتر تو خونه موندن رو جایز ندونستم و بیخیال این ترس مسخره شدم.
_ مامان. من بعدازظهر با فاطمه میرم کلاس.
مامان_ باشه. راستی میخوام به امیرعلی بگم به دوستش زنگ بزنه دعوتشون کنه، که یه تشکریم کرده باشیم، بلاخره اگه اون نبود الان......
بدون اینکه حرفش رو تموم کنه ، پشتش رو به من کرد و مشغول ادامه گردگیریش شد.
نمیدونم چرا ولی دوست داشتم دوباره اون پسره رو ببینم ولی از طرفی نمیتونستم غرورمو بشکنم و دوباره تشکر کنم.
_ حالا نمیشه بیخیال شیم.
مامان_ خجالت بکش. خیر سرت جونتو نجات داده. از ادب و نزاکت به دوره.
_ اووووووو. حالا انگار منو از تو دهن اژدها دراورده.
مامان_ کمتر از دهن اژدها نبوده ، اگه اون نرسیده بود معلوم نبود الان کجا بودی.
راست هم میگفت، اگه اون نبود معلوم نبود چه بلایی سر من میومد.
مثله بچه های تخص شونمو بالا انداختم و گفتم_ هرجور دوست داری
.
.
.
در رو که باز کردم، همزمان فاطمه اینا رسیدن .
شیشه رو کشید پایین.
فاطمه_ سلام خانوم ترسو
چپ چپ نگاهش کردم، اما جلوی باباش روم نشد چیزی بهش بگم.
سوار شدم و بدون کوچیک ترین توجه ای به فاطمه رو به باباش گفتم _ سلام. خوبید؟ خاله جان خوبن؟
بابای فاطمه _ سلام دخترم. ممنون شما خوبی؟ خاله هم خوبن سلام رسوندن.
_ ممنونم.
فاطمه _ قدیمیا میگفتن که جواب سلام واجبه ظاهرا
_ علیک
فاطمه_ خب؟ چه خبرا؟ خوش میگذره خوردن و خوابیدن؟
_ بزار برسیم کاملا خبرا رو برات شرح میدم
پرو خانوم.
.
.
.
با دیدن مسجد دوباره اون اتفاق برام تداعی شد. "ای خدا اخه من چرا همش باید ضایع بشم جلوی این پسره؟"
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_و_هشتم
#ح_سادات_کاظمی
پروانه های وصال
#هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_پنجاه_و_هشتم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ یه هفته از او
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_و_نهم
به روایت حانیه..... .
❣❣❣❣❤️❤️❤️❤️❣❣❣❣
مامان_ حانیه بیا این میوه هارو بزار رو میز. الان میان دیگه.
داشتم از استرس میمردم ، وای اصلا نمیدونستم چرا. وای خدا.
مامان به فاطمه هم گفته بود بیاد که هم کمک کنه هم پیش آقاشون باشه😂
یعنی چقدر جالب و شیرین بود عشق این دوتا .
میوه هارو از مامان گرفتم گذاشتم رو میز و بعد هم رفتم از پشت پنجره خیره شدم به حیاط. با نشستن دستی روی شونم. جیغ کشیدم و برگشتم عقب.
فاطمه_ چته دیوونه؟ عه
_ عه خب ترسیدم.
فاطمه_ چرا انقدر بی قراری؟ خبریه؟
_ چه خبری؟
فاطمه_ چمدونم والا. گفتم شاید خبر لیلی و مجنونی چیزی باشه.
_ مسخره
فاطمه_ نه جدا.
واقعا احتیاج داشتم با یکی حرف بزنم. دسته فاطمه رو گرفتم و کشیدمش تو اتاق.
_ خب. قول بده به کسی نگی.
فاطمه_ همین الان میرم میگم
_ عه توام.
کل ماجرا رو براش تعریف کردم. از دربند گرفته تا ماجرای مسجد و اون شب رو که خودش میدونست.
فاطمه_ خب؟
_ خب به جمالت بالام جان.
فاطمه_ این چیش بده؟
_ بابا من روم نمیشه دیگه به این بگم سلام.
با صدای زنگ در که خبر از اومدنشون داد استرس منم بیشتر شد . عادت نداشتم تو مهمونیا چادر سرم کنم. یه تونیک آبی تا زیر زانو با شال و شلوار مشکی.
با فاطمه رفتیم دم در کنار مامان و بابا و امیرعلی برای استقبال.
بعد از سلام و علیک و آشنایی خانواده ها که با اب شدن من همراه بود، با مامان رفتیم تو آشپزخونه برای پذیرایی.
مامان_ بیا این چایی ها رو ببر.
_ نه.
مامان_ چی نه؟
_ من نمیبرم.
مامان _ حرف نزن بدو.
بعدم سریع سینی چای رو داد به من و خودش از آشپزخونه رفت بیرون
امیر علی هم طبق معمول شد فرشته نجات منو اومد سینی چای رو از من گرفت و رفت . منم شالمو مرتب کردم و رفتم بیرون.
همه مشغول بودن و خیلی زود باهم صمیمی شده بودن. مامان با خانوم حسینی (مامان امیرحسین ) بابا هم با اقای حسینی. فاطمه و پرنیان هم با هم. پرنیان دخترخوبی بود ولی من ازش خجالت میکشیدم چون فکر میکردم الان اونم همه چیزو میدونه. امیرعلی چایی هارو تعارف کرد و رفت نشست پیش امیرحسین.
فاطمه و پرنیان داشتن حرف میزدن اما اصلا متوجه صحبتاشون نمیشدم چون اصلا تو حال و هوای اونجا نبودم همش نگران بودم دوباره یه سوتی بدم و ابروم بره. چندبار هم منو به بحثشون دعوت کردن اما هربار تشکر کردم و گفتم نظر خاصی ندارم و ترجیح میدم شنونده باشم.......
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_و_نهم
#ح_سادات_کاظمی