💕زندگی کوتاه است و پایان آن نامعلوم پس
همواره سعی کنید بهترین همسر ، بهترین
رفیق و حتی مهربانترین رئیس باشید تا زمان
وداع دنیایی زیباتر را به فرزند خود تحویل دهید
💕💚💕
مواد لازم :
آب ولرم سه چهارم پیمانه
شکر یک چهارم پیمانه
مایه خمیر 1 قاشق چایخوری
تخم مرغ 3 عدد
نمک 1 قاشق چایخوری
وانیل 1 قاشق چایخوری
کره (در دمای محیط) 100 گرم
آرد 4 پیمانه
طرز تهیه :
● آب ولرم، شکر و مایه خمیر که حتما باید نوع خوب و تازه و فعال باشه رو با هم مخلوط میکنیم. درب ظرف را بسته و ده دقیقه کنار میذاریم. نمک، وانیل و تخم مرغ ها رو اضافه کرده و مخلوط میکنیم. آرد رو کم کم اضافه میکنیم و هم میزنیم. در حین هم زدن کره رو که هم دمای محیط شده و کاملا نرم شده اضافه میکنیم و ورز میدیم تا خمیر نرم و یکدستی بدست بياد.
.
● مقدار آرد تقریبیه و ممکنه زیاد یا کم باشه. بعد از آماده شدن خمیر روشو پوشانده و دو ساعت یه جای گرم میذاریم تا خمیر ور بیاد. از خمیر توپ هایی به اندازه نارنگی جدا کرده و داخل یک سینی می چینیم ،کمی روشون رو چرب کرده و با پلاستیک میپوشونیم و دوباره یک ساعت استراحت میدیم.
.
● بعد از این مدت داخل روغن گرم و فراوون سرخ میکنیم. بعد از طلایی شدن از روغن خارج کرده و داخل پودر شکر می غلطونیم. کنار دونات ها رو با چاقو یک شکاف داده و با کرم پاتیسیر، نوتلا، مربا یا کاسترد پر می کنیم.
حتما بخونید 👌
یکی از صالحان دعا میکرد :
پروردگارا در روزی ام برکت ده »
کسی پرسید:چرا نمیگویی روزی ام ده ؟
ڱفت روزی را خدا برای همه ضمانت کرده است.
اما من بـرکت را در رزق طلب میکنم چیزیست
که خدا به هرکس بخواهد میدهد (نه به همگان)
اگر در مال بیاید ، زیادش میکند .
اگر درفرزند بیاید ،صــالحش میکند .
اگر درجسم بیاید ، قوی و سالمش میکند .
و اگر درقلب بیاید ،خوشبختش می کند.
💕❤️💕
🏖همه ما نابینائیم،
هر کداممان به نوعی،
آدمهای خسیس نابینا هستند چون فقط طلا را می بینند،
آدم های ولخرج نابینا هستند چون امروزشان را می بینند،
آدمهای کلاهبردار نابینا هستند، چون خدا را نمی بینند،
آدمهای شرافتمند نابینا هستند، چون کلاهبردارها را نمی بینند،
خود من هم نابینا هستم چون حرف می زنم اما نمی بینم که شما گوشهایی شنوا ندارید.
#ویکتور_هوگو
💕💙💕
💕ﺯﻣﺎﻥ ﭼﻴﺰ عجیبیست ...
ﻣﻴﺪﻭﺩ ...
ﺟﻠﻮ ﻣﻴﺮﻭﺩ ...
ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﻰ ﺗﺮﻳﻦ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻯ ﺯﻧﺪﮔﻴﺖ ﺭﺍ
ﻳﺎ كهنه ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻳﺎ ﻋﻮﺽ !!!
ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ ﻳﺎ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﻳﺎ
ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺸﺎن مشخص ﻣﻴﺸﻮﺩ !!!
ﺯﻣﺎﻥ ﺩﻳﺮ ﻳﺎ ﺯﻭﺩ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺛﺎﺑﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ
ﻛﺪﺍﻣﺸﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪﻧﻰ ﺍﻧﺪ
و كدامشان رفتنی !!!
ﻣﻦ میخواهم
ﺯﻣﺎﻥ ﺑﮕﺬﺭﺩ ﻭ ﺩﻧﻴﺎ ﭘﺮ ﺷﻮﺩ
ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻯ واقعی ....
ﺁﺩﻡ ﻫﺎیی ﻛﻪ ﻧﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﻛﻨﺪ
نه زمین ...
💕🧡💕
اولیـــــن قـــــدم ترڪـــــ #گنـــــاه❗️
گـــــام اول واســـــہ شروع ترڪـــــ گناه توبـــــہ و پشیمونے از گـــــناه هســـــتش.بعد توبـــــہ، اگـــــر تـــــصور ڪنے خـــــدا تـــــو رو نبخـــــشیده گـــــناه ڪـــــردے. پـــــیامبر میفرمـــــاید: توبـــــہ ڪـــــننده بـــــا بے گناه یڪسان استــــــــــ و هـــــر ڪـــــہ از گـــــناهے ڪـــــہ ڪرده ناراحتــــــــــ باشـــــد خـــــدا او را مـــــیبخشد.
💕💛💕
ببین خدا به موقع بهت یه حال خوب میده
حالا این حال خوب دادن رو باید با قلبت لمس کنی
نه با مادیات
یه لحظه یه جایی حالت انقد خوبه که دوس داری
دنیا همونجا خشکش بزنه و
تو برای همیشه توی همون حال خوب بمونی
این حالو خدا بهت میده
حال خوب خیلی نعمت بزرگیه
باید خیلی نظر کرده باشی تا خدا از این حالا بهت بده
قلبتم باید براش آماده باشه
اگه قلبت آماده نباشه اون لذت و لحظه رو از دس میدی
از فردا هر ثانیه منتظرش باش
میاد یهویی ، سعی کن ازش نهایت استفاده رو ببری
💕💚💕
#چادرانـــــہ🦋
خـــــواهرم...
ایـــــن چـــــادر تـــــا بـــــرسد بـــــہ دستـــــ تـــــو؛
هـــــم از ڪوچہ هاے مدینـــــہ گذشتـــــہ
هـــــم از ڪربلا، هـــــم از بـــــازار شـــــام!
چـــــادرتـــــ را در آغـــــوش بـــــگیر و بـــــگو
برایتــــــــــ روضـــــہ بـــــخواند...
#اَلٰلهُمَعَجِلِلوَلیِڪَالْفَرَجْ
💕❤️💕
#سواد_زندگی
❣🍃آرامش کامل
🎯خداوند می فرماید: «اگر ذهن خود را روی من متمرکز نگاه داری، من تو را در آرامش کامل نگاه خواهم داشت.» دقت کنید که این راه رسیدن به آرامش کامل است. چگونه؟
💗🍃افکارتان را تنها روی خداوند متمرکز نگاه دارید.
❌به صداهایی که در ذهن تان در حال پخش هست توجه نکنید، افکاری مثل، ای کاش فرزندم سر به
راه شود یا اگر از کارم اخراج شوم، چه بلایی بر سرم خواهد آمد؟ یا امکان ندارد که بتوانم از شر
این بیماری خلاص شوم، نباید روزتان را با چنین افکاری سپری کنید.
✔️هنگامی که روی چنین افکاری متمرکز می شوید، ممکن نیست که به آرامش برسید.
تمرکز کردن بر روی مشکلات، آنها را بهتر نخواهد کرد، بلکه به عکس آنها را بدتر خواهد نمود. بایستی کانون تمرکز خودتان را تغییر دهید.
🌺🍃 در طول روز این گونه فکر کنید که:
«من در دستان قدرتمند خداوند هستم. تمام کائنات برای نیکی رساندن به من دست به دست
هم داده اند. این مشکل خاص، برای من اتفاق نیفتاده است تا بماند، بلکه آمده است که بگذرد.
مشکلات و سختی ها هر چقدر هم که بزرگ باشند، با این حال پروردگارم، من را از تمامی آنها به سلامت گذر خواهد داد.»
🌺🍃این شیوه ی بهتر فکر کردن است. هنگامی این گونه تفکر کنید، آرامش عظیم تری خواهید داشت، شادی بیشتر و قدرتی برتر.
💕💙💕
⸤• 💌 ⸣
#ڪوتاه_سخـــــن 🌿
|•هر وقتـــــ بـــــہ دردے دچـــــار شدے،
بـــــا خودتـــــ بگو:
{خـــــدا رو شڪر ڪـــــہ بـــــہ مصیبتے گـــــرفتارم
نـــــہ معصیتے):
💕💛💕
هـــــرجـــــا خستـــــہ شدے استغفـــــار ڪـــــن
#اســـــتغفار امـــــان انـــــسان استــــــــــ...🌱
بـــــہ ایـــــن ڪارے نداشتـــــہ بـــــاش ڪـــــہ چـــــرا مـــــحزون شـــــدے
اذیتتـــــ ڪـــــردهاند؟
گـــــناه ڪـــــردے؟
غمـــــگین شـــــدے؟
اســـــتغفار ڪـــــن...
چـــــہ غـــــم خودتــــــــــ را داشتـــــہ باشے چه غـــــم دیـــــگران
تســـــبیح بـــــردار و استغفار ڪن تـــــا غمهایتـــــ بـــــرود...📿
#حـــــاجآقـــــادولابے🌿
💕💚💕
🌷نمازجمعه،نمازشب،نمازجماعت
🌷ای مومنین به نمازجمعه بشتابید،این برایتان بهتراست اگربدانید:
يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوٓا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَىٰ ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ ذَٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٩)جمعه
🌷نمازشب بخوان تابه مقام بالابرسی:
وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَىٰٓ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا (٧٩)اسراء
🌷نمازتان رابه جماعت بخوانید:
وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ (٤٣)بقره
يَا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَاسْجُدِي وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ (٤٣)آل عمران
💕💜💕
پروانه های وصال
#مردی_در_آینه #قسمت_نود: آدرنالین مثل بچه هايي که پشت سر پدرشون راه مي افتن، پشت سر دنيل راه ا
#مردی_در_آینه
#قسمت_نود_يک: نقطه مشترک
حس عجيبي داشتم ... از طرفي فضاي بيرون از ماشين نظرم رو به خودش جلب مي کرد ... از طرف ديگه زير چشمي به روحاني راننده نگاه مي کردم ... که چهره اش نشون مي داد نهايتا 10 سالي از من و ساندرز بزرگ تر باشه ...
و از طرف ديگه تمام وجودم عقب پيش دنيل بود ...
مي دونستم براي مسلمان ها، دين بر مليت ارجحيت داره ... و جايي که پاي مذهب شون وسط کشيده بشه ... پرچم براشون بي معناست ... اما برعکس ساندرز که با اون کشور و مردمش نقطه اشتراک داشت ... من کاملا يه بيگانه بودم ... بيگانه اي که هيچ سنخيتي با اونها نداشت ...
توي اون لحظات، دنيل براي من تنها نقطه اتکا شده بود ... کسي که در زبان و پرچم با اون مشترک بودم ...
با هم غرق صحبت بودن ... تا زماني که پاي من هم به ميان کشيده شد ...
- اين برادرمون هميشه اينقدر ساکت و دقيقه؟ ...
چه چشم هاي زيرکي داشت ... با وجود اينکه حواسش به جاده و حرف زدن با دنيل بود اما من رو هم زير نظر گرفته بود که دقيق داشتم به حرف هاشون گوش مي کردم ...
- من براي شما برادر نيستم ...
جا خورد ... چند ثانيه سکوت کرد و از توي آينه نيم نگاهي به دنيل انداخت ...
- عذرمي خوام اگه ...
پريدم وسط حرفش ...
- منظورم اينه که مسلمان نيستم ... چون شما مسلمان ها همديگه رو برادر خطاب مي کنيد اون جمله رو گفتم...
لبخند بزرگي روي چهره اش نقش بست ... طوري که دندان هاي جلويي نمايان شد ...
- اون رو که مي دونستم ... آقاي ساندرز قبلا گفتن مهمان غير مسلمان همراه شون هست يه طوري برنامه بريزيم که شما اذيت نشي ...
پيامبر اسلام، حضرت مسيح رو برادر خطاب مي کنن ... پيروان ايشون هم برادر ما هستن ...
چهره ام جدي شد ... فکر کرده بود منم مثل گذشته دنیل و کریس، مسیحی ام ...
از توي آينه بغل ماشين به دنيل نگاه کردم ... نمي دونستم چي بايد بگم ... يا اينکه ساندرز در مورد من چي به اون مرد گفته ...
سکوت ماشين، نظر همه رو سمت من جلب کرده بود ... و اون متوجه نگاه من از توي آينه شد ... چند لحظه بهم نگاه کرد و سرش رو سمت راننده چرخوند ...
- آقاي منديپ کلا به وجود خدا اعتقاد ندارن ...
در عين ترسي که از اون مسلمان و بودن در يه کشور اسلامي داشتم ... اعتمادم به دنيل بهم شجاعت و جسارت حرف زدن و واکنش نشون دادن، مي داد ... نگاهم از روي آينه بغل، چرخيد روي اون روحاني که حالا ديگه کاملا ساکت بود ...
- راست ميگه ... من دين ندارم ... شما بهش مي گيد کافر ...
نيم نگاهي به من کرد و نگاهش برگشت روي آينه وسط، سمت دنيل ...
- کاش زودتر گفته بوديد ... من بیشتر برنامه سفرتون رو مذهبي بسته بودم نه توریستی ـ سياحتي ...
اين بار منتظر نشدم، اول دنيل چيزي بگه ...
- منم واسه همين باهاشون اومدم ...
نگاهش روي من، ديگه نيم نگاه يه راننده پشت فرمون نبود ... نگاه عجيبي بود که مفهومش رو نمي فهميدم ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#مردی_در_آینه #قسمت_نود_يک: نقطه مشترک حس عجيبي داشتم ... از طرفي فضاي بيرون از ماشين نظرم رو به خ
#مردی_در_آینه
#قسمت_نود_دو: طبقه بندی شده
با تعجب داشت بهم نگاه مي کرد ... نمي تونست علت اونجا بودن من رو پيدا کنه ...
دوباره نگاهش برگشت روي دنيل ... انگار منتظر شنيدن حرفي از طرف اون بود ... يا شايد قصد گفتن چيزي رو داشت که مي خواست اون رو با توجه به شرايط بسنجه ... نگاهش گاهي شبيه يک منتظر بود ... و گاهي شبيه يک پرسشگر ...
در نهايت دنيل سکوت رو شکست ...
- رنگ هوا نشون ميده به زمان نماز خيلي نزديک شديم ... اگه اشکال نداره نزديک ترين مسجد توقف کنيم ... دلم مي خواد ورودمون رو به کشور اسلامي با نماز شروع کنم ...
و نگاهش چرخيد سمت خانومش ... اون هم لبخند زد و از اين پيشنهاد استقبال کرد ...
- منم بسيار موافقم ... اما گفتم شايد از اين پرواز طولاني خسته باشيد و بخوايد اول بريد هتل ... و الا چه بهتر ...
مرتضي دوباره نيم نگاهي به من انداخت ... از جنس نگاه هاي قبل ...
- فقط فکر اين رفيق مون رو هم کرديد که خسته نشه؟ ...
با شنيدن اين جمله تازه دليل دل دل کردن نگاهش رو فهميدم ... مونده بود چطوري به من بگه ...
- مي دونم من اجازه ورود به مسجد رو ندارم ...
از بريدگي اتوبان خارج شد ... در حالي که مي شد تعجب و آرام شدن رو توي چهره اش ديد ...
- قبل از اينکه بيام در مورد اسلام تحقيق کردم ... و مي دونم امثال من که کافر محسوب ميشن حق ندارن وارد مراکز مقدس بشن ...
حالا ديگه کامل خيالش راحت شده بود ... معلوم بود نمي دونست چطوري اين رو بهم بگه ... اما از جدي بودن کلامم ذهنش درگير شد ...
خوندن چهره اش از خوندن چهره ساندرز براي من راحت تر بود ... یه خصلت جالب ... خصلتي که من رو ترغيب مي کرد تا بقيه ايراني ها رو هم بسنجم ...
دلم مي خواست بدونم ذهنش براي چي درگيره ... حدس هاي زيادي از بين سرم مي گذشت ... که فقط يکي شون بيشترين احتمال رو داشت ...
مشخص بود که مي خواد من از اين سفر حس خوبي داشتم ... و شايد مي ترسيد اين ممنوع الورود بودن، روي من تاثير بدي گذاشته باشه ...
چند لحظه نگاهم روش موند و اون حالت هميشه، دوباره در من زنده شد ... جای ساندرز رو توی مغز من مال خود کرد ... حالا دیگه حل کردن معادلات روحي اون برام جالب بود ...
لبخند خاصي صورتم رو پر کرد ... مي خواستم ببينم چقدر حدسم به واقعيت نزديکه ...
- مشکلي نداره ... اين براي من طبيعيه ... مثل پرونده هاي طبقه بندي شده است ... يه عده مي تونن بهشون دسترسي داشته باشن ... يه عده به اجازه مافوق نياز دارن ... اين خيلي شبيه اونه ... به هر دليلي شما اجازه دسترسي داريد ... من نه ...
چهره اش کاملا آرام شد ... و مي شد موفقيت من روي توي اون ديد ... حدسم دقيق بود ... صفر ـ يک ... به نفع من ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ
وَ هُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ...
#یابقیةالله
دلم هوای تو کرده هوای آمدنت
صدای پای تو آید صدای آمدنت
چقدر وعدهی وصل تو را به دل بدهم
چقدر جمعه بخوانم دعای آمدنت...!!
#محسن_عرب_خالقی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
حتما بخوانید👇👇
داستان زن زیبا در سلول انفرادی مرد تنها!
هارون الرشید کنیزى خوش سیما به زندان امام موسى کاظم(علیه السلام) فرستاد تا آن حضرت را آزار دهد. امام در این باره فرمود: به هارون بگو: «"بَلْ أَنتُم بِهَدِیتِکُمْ تَفْرَحُونَ"؛ بلکه شمایید که به هدیه خود شادمانید. مرا به این کنیز و امثال او نیازى نیست.»
هارون از این پاسخ خشمگین شد و به فرستاده خویش گفت: «به نزد او برگرد و بگو که ما تو را نیز بهدلخواه تو نگرفتیم و زندانى نکردیم و آن کنیز را پیش او بگذار و خود بازگرد.»
فرستاده فرمان هارون را به انجام رساند و خود بازگشت. با بازگشت فرستاده، هارون از مجلس خویش برخاست و پیشکارش را به زندان امام موسى کاظم(ع) روانه کرد تا از حال آن زن تفحّص کند. پیشکار آن زن را دید که به سجده افتاده و سر از سجده برنمىدارد و مىگوید: "قدوس سبحانک سبحانک".
هارون از شنیدن این خبر شگفتزده شد و گفت: به خدا موسى بن جعفر، آن کنیز را جادو کرده است. او را نزد من بیاورید.
کنیز را که مىلرزید و دیده به آسمان دوخته بود در پیشگاه هارون حاضر کردند. هارون از او پرسید : «این چه حالى است که دارى؟»
کنیز پاسخ گفت: «این حال، حال موسىبن جعفر است. من نزد او ایستاده بودم و او شب و روز نماز مىگذارد. چون از نماز فارغ شد زبان به تسبیح و تقدیس خداوند گشود. من از او پرسیدم: سرورم! آیا شما را نیازى نیست تا آن را رفع کنم؟ او پرسید: مرا چه نیازى به تو باشد؟ گفتم: مرا براى رفع حوایج شما بدین جا فرستادهاند. گفت: اینان چه هدفى دارند؟»
کنیز گفت: «پس نگریستم ناگهان بوستانى دیدم که اول و آخر آن در نگاه من پیدا نبود، در این بوستان جایگاههایى مفروش به پر و پرنیان بود و خدمتکاران زن و مردىکه خوش سیماتر از آنها و جامهاى زیباتر از جامه آنها ندیده بودم، بر این جایگاهها نشسته بودند. آنها جامهاى حریر سبز پوشیده بودند و تاجها و درّ و یاقوت داشتند و در دستهایشان آبریزها و حولهها و هرگونه طعام بود. من به سجده افتادم تا آن که این خادم مرا بلند کرد و در آن لحظه پى بردم که کجا هستم . »
هارون گفت: «اى خبیث! شاید به هنگامى که در سجده بودى، خواب تو را در گرفته و این امور را در خواب دیده باشى؟»
کنیز پاسخ داد: «به خدا سوگند نه سرورم. پیش از آن که به سجده روم این مناظر را دیدم و به همین خاطر به سجده افتادم . »
هارون به پیشکارش گفت: «این زن خبیث را نزد خود نگه دار تا مبادا کسى این سخن را از او بشنود.»
زن به نماز ایستاد و چون در این باره از او پرسیدند، گفت: «عبد صالح (امام موسى کاظم علیه السلام) را چنین دیدم.»
وقتی هم از سخنانى که گفته بود، پرسیدند، پاسخ داد: «چون آن منظره را دیدم کنیزان مرا ندا دادند که اى فلان از عبد صالح دورى گزین تا ما بر او واردشویم که ما ویژه اوییم نه تو . »
این ماجرا چند روز پیش از شهادت امام کاظم علیه السلام رخ داد اما آن زن تا زمان مرگش به همین حال بود.
📚بحارالانوار
💕💚💕
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
┄┅─✵💝✵─┅┄
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨ حضرت محمد صلىاللّٰهعليهوآلهوسلم فرمودند:
اى على! از ارجمندى مؤمن در نزد خدا اين است كه برايش وقت مرگ، معيّن نفرموده است، تا زمانى كه قصد شرّى كند. آن گاه خداوند جانش را بستاند.✨
┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
#سلام_امام_زمانم❤️
میدانم که صبحی زیبا
خورشید رویتان میدرخشد
و من شادمانه تر از هر روز
سلام خواهم کرد...
السَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصْبِحُ وَ تُمْسِي❤️
#شرمنده_ایم_مولا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀