eitaa logo
پروانه های وصال
8هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
21.2هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 اســتادے مے‌گفتــــــ🎙: «یادمــان باشــد ڪہ بــــه دنیـا آمــــده‌ایم تــا بہ هدفــــــــ آفریـــنش‌ خــویش، یعنےخُـــدایے شدن برســیم راه خـــدایـے شــدن هــم بندگے استــــــــ؛ فــقط بنــدگے 💕❤️💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میگویم :حجاب😧 میگویند: لااکراه فی الدین🙁 گویی فراموشش شده🤔 "قد تبین الرشد من الغی را"😌 میگویم... آرامش زن در حجاب نهفته است☺️ ❤️ 🍁🍂 🍁🍂
پروانه های وصال
‍ #رمان_بانوی_پاک_من #قسمت_شانزدهم واسه هیچکس قضیه اون روز و بحث بین من و عمه و کارن رو تعریف نکردم
عصر باصدای قار و قور شکمم بلندشدم.خیلی گرسنه بودم از دیشب هیچی نخورده بودم.سریع بلندشدم و ازیخچال غذارو درآوردم.میخواستم گرمش کنم که زنگ ایفون رو زدن. فکرکنم مامان اینا اومدن. _بله؟ _کارنم.دایی گفت بیام دنبالت شب شام هستین خونه مادرجون. پسره پررو چای نخوره پسر خاله شده.سلامم که بهش یاد ندادن.از لجبازی کردن بدم میومد برای همین گفتم:الان میام. آیفون رو گذاشتم و رفتم تو اتاق که حاضرشم.باید قلبش یک زنگی بهم میزدن تاببینن میام یا نه؟!بعدشم کارن رو چرا فرستادن دنبالم؟آدم قحط بود مگه؟اصلا خوشم نمیاد باهاش تو یک ماشین باشم.اماچاره نداشتم.سریع حاضرشدم. یک شلوار کتون سفید با مانتو بلند به رنگ سبز پسته ای.روسری بلند سبز و سفیدم رو روی سرم انداختم و با گیره قشنگی کنار صورتم لبنانی بستم. به لوازم آرایشی که مامان رو میز کنسولم چیده بود نگاهی کردم و پوزخند زدم.کی ازتون استفاده کردم که مامان شما رو چیده اینجا؟ چادرمو سرم کردم و با کیفم از اتاق زدم بیرون. کارن جلو در حیاط منتظر پشت به من ایستاده بود.یک لحظه نگاهم سمتش کشیده شد.ازپشت آقاتر به نظر میرسید اما زبونش تلخ بود. _سلام. برگشت سمتم و نگاهی به سر تاپام انداخت.سرتکون داد و نشست پشت فرمون. پوزخند نهفته کنار لبش از چشمم دور نموند.منو مسخره میکرد،مثل بقیه..اما برام مهم نبود.حرفای دیگران تاثیری رو عقیده ام نمیگذاشت.چون حرف خدا مهم تر ازحرف مردم بود. در عقب ماشین رو باز کردم و نشستم. ازتوآینه نگاه بدی بهم کرد و گفت:بنده راننده شخصی شمانیستم خانم.بیاجلو! ابروهامو بالا انداختم وگفتم:اولا شما با یک راننده هیچ فرقی ندارین برام دوما من یادم نمیاد اجازه داده باشم انقدر صمیمی با من حرف بزنین. اخم بین پیشانی اش خبر از حالت انفجارش میداد. بیخیال زل زدم به بیرون.ماشین هم بعد از دقایقی حرکت کرد.اون طوری که من کارن رو شناخته بودم آدم تودار و مغروری بود.عصبانیتش رو بروز نمیداد اما چشماش و حالت صورتش خبر از راز درونش میداد. درطول راه حرفی بینمون زده نشد.فکرکنم ازم ناراحت بود.شونه بالا انداختم و باخودم گفتم:خب بود که بود..بمنچه؟میخواست حرف نزنه. بالاخره رسیدیم به عمارت آقاجون‌. سریع پیاده شدم و درحیاط رو باز کردم،رفتم تو.باغچه بان زحمت کش آقاجون مشغول آب دادن به گل ها بود. خسته نباشیدی بهش گفتم و رفتم تو. سلامی بلند به همه کردم اما تنهاکسایی که زیاد منو تحویل گرفتن،مادرجون و اقاجون بودن. برای رعایت ادب و احترامم شده برای احوال پرسی جلو عمه و عمو و زن عمو و آناهید رفتم.اما زیاد تحویلم نگرفتن.مثل همیشه. 🍃 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
‍ #رمان_بانوی_پاک_من #قسمت_هفدهم عصر باصدای قار و قور شکمم بلندشدم.خیلی گرسنه بودم از دیشب هیچی نخو
رفتم کنار مامان و گفتم:چطوری مامان خانم؟ _خوبم دخترم. _چرا بهم زنگ نزدین که خبربدین کارن میاد دنبالم؟ _چون ده دفعه زنگ زدم برنداشتی از بس که خوش خوابی ماشالله. گونشو محکم بوسیدم و گفتم:قربون حرص خوردنت بشم من. بعد ازکنار مامان بلندشدم و رفتم تو اتاقی و چادر مشکیمو با چادر رنگی عوض کردم.تو اتاق آناهیتا و عطا مشغول نقاشی بودن و حسابی بهشون خوش میگذشت. رفتم بیرون که زن عمو مثل همیشه با متلک گفت:عه فکر کردم رفتی چادرتو دربیاری.نگو رنگشو عوض کردی. همه زدن زیرخنده.کارنم اونجابود و آشکار میخندید و مسخرم میکرد. با جدیت و لبخند گفتم:من زیبایی هامو فقط واسه یه نفر خرج میکنم زن عمو جان‌.این چادرم نشون بندگیه منه شاید رنگش عوض شه اما ترک نمیشه. بعد هم باهمون اعتماد به نفس رفتم سمت آشپزخونه و به سیمین خانم تو غذادرست کردن کمک کردم. داشتم کاهو خرد میکردم که مادرجون اومد کنارم و گفت:دستت درد نکنه گل دخترم. _این چه حرفیه سرشما درد نکنه مادرجون _راستش زهراجان..حرفاتونو شنیدم...من به بیتا گفتم دیگه ازاین حرفا به تو نزنه اما‌.... _میون کلامتون شکر مادرجون.من اصلا ناراحت نشدم چون این حرفا برام عادی شده.ناراحتیم نداره چون من براساس حرف و نظر مردم که زندگیمو نمیسازم.شما نگران نباشین پوست قشنگشتون خراب میشه. بعدم صورت پر چین و چروکشو بوسیدم. موقع ناهار دیگه کسی بامن حرفی نزد منم باخیال راحت غذامو خوردم.آناهید و محدثه هی زیرگوشم میخندیدن و اسم کارن رو میبردن.درصورتی که کارن هیچ توجهی به هیچ کدومشون نداشت و با غذاش بازی میکرد.انگار فکرش مشغول چیزی بود. بعد ناهار ظرفها رو هم من شستم و چای ریختم تا برای بقیه ببرم. سیمین خانم میگفت وقتی تومیای باری از رو دوشم برداشته میشه. چای رو که به همه تعارف کردم،نشستم کنار مادرجون و فنجونمو دستم گرفتم. ازصدای سرفه پدرجون فهمیدیم میخوان چیزی بگن.ماهم ساکت شدیم. _من خیلی خوشحالم که بعد از مدتها بااومدن شیرین و کارن،بازم دورهم جمع شدیم و میگیم و میخندیم.دخترم و نوه ام تازه اومدن ایران و هنوز هیچ جا رو ندیدن.این هفته برنامه گردش داریم.امروز که گذشت.فردا از صبح میریم کوه،ناهارم اونجا میخوریم عصرهم میریم قهوه خونه یک چای دبش همه مهمون من.شبم میبرمتون جیگرکی که یک دلی از غزا دربیارین.برنامه پس فردا رو هم، فردا میگم.حالا کی مخالفه؟ هیچکس جرات اعتراض نداشت چون همه از پیشنهادای پدرجون حسابی خوشحال بودن.محدثه و آناهید که تو پوست خودشون نمیگنجیدن. ازچهره کارن هم معلوم بود حسابی خوشحاله.من که کوه نمیتونستم برم شاید از عصر باهاشون همراه میشدم. بعد از خوردن چای و یکم گپ درمورد برنامه فردا،همه قصد رفتن کردن. بعد از برداشتن کیفم و عوض کردن چادرم،دور از چشم همه رفتم پیش پدرجون. باید بهشون میگفتم فردا من نمیتونم بیام تا ناراحت نشن از غیبت من. _ببخشید پدرجون من فردا کوه نمیتونم بیام کلاس دارم اما از عصر میام پیشون اشکالی که نداره؟ _نه دخترگلم میخوای کارن رو بفرستم دنبالت بیارتت جای ما؟ _ نه مرسی خودم میام. _باشه عزیزم هرطورراحتی. گونشو بوسیدم و بایک حداحافظی ازشون جداشدم 🍃 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
سبزه ام را می سپارم دست آقای نجف / طالعم دست علی باشد برایم بهتر است / اعتقاد هر کسی باشد برایش محترم / سیزده را دوست دارم زاد روز حیدر است / سیزده از هر شماره بهتر است / سیزده را خواستند نحسش کنند / دشمنان اهل بیت حذفش کنند / سیزده چون میرسد شادی کنیم / از علی مرتضی یادی کنیم. 🌹💐🌷🌸🌺
🍃مےزنم *سبزه گره* تا گرهی واگردد 🍃سالمان *سال_ظهور* گل زهرا گردد 🍃مےزنم سبزه گره نیتم اینست خـدا 🍃 یوسف گمشده ی اَرض و سما برگردد ❤️ اللهم عَجّل و سهل فے فرج صاحب الزمان ❤️
سلام .عزیزان ودوستان 🌴روزطبیعت برشما مبارک 💐الهی امروز.....🌺🌿 🌼غماتون گره خورده باشه 💐به هرچی شاديه 🌼درداتون گره خورده باشه 💐به هرچی سلامتيه 🌼لحظاتتون گره خورده باشه 💐به هرچی موفقيته 🌼دلاتون گره خورده باشه 💐به هرچی عشقه🌺🌿 🌼جيباتون گره خورده باشه💐 💐به هرچی پوله 💐و ان شاءالله💐 ۱۳ تا بدی ۱۳ تا بلا ۱۳ تازشتی ۱۳ تا غصه ۱۳ تا ناکامی ۱۳ تا مریضی از وجودتون دور بشه و ۱۳۹٨ تا شادی ، زیبایی لطافت و خوشی های پایدار 💐سهم دلهاتـون بشـه 💐 🌼سیزده بدر مبارک💐 🌺روزتـون 🌸به زیبایی طبیعت 🌺و طراوت باران 🌸و به شادابی بهار 🌺امروزتـون 🌸شـاد و پرانـرژی 🌺درکنار خانواده گرامیتان
🌸سیزده بدر ، سال دگر 🍀کرونا نباشد در وطن 🌸از عشق و مهر و عاطفه 🍀قلبی نباشد بی اثر 🌸خاموش و سرد و ناامید 🍀هرگز نباشد یک نفر 🌸هرگز نیفتد یک درخت 🍀از ضربه ی سرد تبر 🌸از جنگ و خونریزی ، زمین 🍀خالی بماند سر به سر 🌸هرگز نماند کودکی 🍀بی سایه ی سبز پدر 🌸تنها دلی که عاشق است 🍀باشد به هر جا معتبر 🌸از جان پاک عاشقان 🍀باشد جدا شر و خطر 🌸چشم انتظار هر آن که هست 🍀آید عزیزش از سفر 🌸بی غصه باشند مردمان 🍀سال دگر سیزده بدر ☘ سیزده بدر مبارک ☘
❌مشکل این است که ما آدم‌ها 💔درد اصلی خود را درک نمی‌کنیم ❣درد همه انسانها چه خوب و چه بد، دوری از خداست خوب‌ها یک جور، بدها یک جور
🔹🔸چرا به امام زمان لقب قائم داده اند 🔹 از حضرت امام باقر(ع) پرسیدند: مگر همه شما قائم به حق نیستید؟ فرمود: آرى! گفتند: پس چرا تنها دوازدهمین شما به این نام، نامیده شد؟ 🔺 فرمود: آن هنگام که جدّمان حسین(ع)به شهادت رسید، فرشتگان با اشک و آه، ضجه‌زنان گفتند: اى الله و اى سید ما! آیا نمى‌نگرى که با بنده برگزیده و فرزند برگزیده تو چه مى‌کنند؟ خداوند به آنان چنین وحى کرد: اى فرشتگان من آرام باشید! به عزّت و جلالم سوگند! حتما از آن‌ها انتقام خواهم گرفت، هر چند مدت‌ها بگذرد، آن‌گاه پرده را کنار زد و امامان پس از حسین(ع) را به فرشتگان نمایاند، در میان آنان یکى ایستاده بود و نماز مى‌خواند، پس خداوند به فرشتگان فرمود: با این شخص ایستاده (قائم) از آن‌ها انتقام مى‌گیرم. 📚 بحارالأنوار ج ۴۵ ص ۲۲۱ 💕❤️💕
خدایادراین لحظات شب دلهاے دوستانم را سرشاراز نور وشادے ڪن وآنچہ را ڪہ بہ بهترین بندگانت عطا میفرمایے بہ آنها نیز عطا فرما 🌟شبتون بخیر و آرام🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایاشروع سخن نام توست وجودم به هرلحظه آرام توست دل ازنام ویادت بگیرد قرار خوشم چونکه باشی مرا درکنار 🍁بسم الله الرحمن الرحیم🍁
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام باقر علیه‌السلام فرمودند: خداوند عزیز و با جلال از بنده مؤمنش با رنج و بلا دلجویی می کند، همچنان که شخص با هدیه ای که از سفر آورده، از خانواده اش دلجویی می کند و خدا مومن را از دنیا پرهیز می دهد، همچنان که طبیب بیمار را (از بعضی خوردنی ها و آشامیدنیها) پرهیز می دهد.✨ ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
ازهم بگشای دیده را باصلوات باخنده بگو شکرخدا راصلوات برگی بزنی بار دگردفتر عمر صبحست وبگو محفل ماراصلوات 💙اَللّهمّ صلِّ علی محَمّد وآل مُحَمَّدوَعجِّّل فرجهُم💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷ذالکم خیر لکم قرآن کریم درمورد ۸ چیز فرموده" ذالکم خیر لکم .....این براتون بهتراست 1...ایمان....آیه11 سوره صف 2...تقوا................16 عنکبوت 3...عبادت............16 عنکبوت 4...جهاد.....................11 صف 5...توبه......................54 بقره 6...نمازجمعه... ...... 9 جمعه 7...روزه....................184 بقره 8...صدقه.............. 280 بقره. 💕❤️💕
💖 با تو ای حضرت آقا به خداخوشبختم با توام با تو و بی چون و چراخوشبختم عشق یعنی همه جا نام شما را ببرم اینچنین است که من در همه جاخوشبختم ❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 زندگی کوچه سبزی است 🌾میان دل و دشت.. 🌸که در آن عشق 🌾 مهم است و گذشت.. 🌸زندگی مزرعه خوبی‌هاست 🌾زندگی راه رسیدن به خداست 🌸 سلام روزتون بخیر و نیکی 🌾 اول هفته تون شاد و زیبا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برسه‌اون‌روز که‌خستہ‌ازگناهامون جلـو امام‌زمان زانـوبزنیـم؛ سرمونوپایین‌بندازیم😔 وفقط‌یہ‌چیزبشنویم 💫سرتـوبالاکن من‌خیلی‌وقتـه‌بخشیدمت... عـزیزترینم،💙 امـام‌تنھـای‌مـن ببخش‌اگـه برات عباس و زینب نشدیم... ✨ 💕💚💕