شخصی بر سفره امیری مهمان بود، دید که در میان سفره دو کبک بریان قرار دارد، پس با دیدن کبک ها شروع به خندیدن کرد .
امیر علت این خنده را پرسید،
مرد پاسخ گفت:
در ایام جوانی به کار راهزنی مشغول بودم.
روزی راه بر کسی بستم آن بینوا التماس کرد که پولش را بگیرم و از جانش در گذرم اما من مصمم به کشتن او بودم.
در آخر آن بیچاره به دو کبک که در بیابان بود رو کرد و گفت: شما شاهد باشید که این مرد، مرا بی گناه کشته است...
اکنون که این دو کبک را در سفره شما دیدم یاد کار ابلهانه آن مرد افتادم.
امیر پس از شنیدن داستان رو به مرد میکند و میگوید:
کبکها شهادت خودشان را دادند...
پس از این گفته، امیر دستورداد سر آن مرد را بزنند
کشکول شیخ بهایی
💕💛💕
پروانه های وصال
#افزایش_ظرفیت_روحی 128 🔸 کسی که در یه رشته ای نفر اول بشه اما ادب نداشته باشه چنین فردی حتما بعدا ا
#افزایش_ظرفیت_روحی 129
✅ از نظر روانشناسی لازم نیست که همه چیز رو به بچه یاد بدی بلکه کافیه بچه رو #مودب بار بیاری. اون خودش هر درسی که واقعا لازم باشه رو حتما مطالعه خواهد کرد.
⭕️ معمولا افراد فکر میکنند که داشتن معلم خوب حتما باعث موفقیت انسان میشه در حالی که همیشه اینطور نیست.
💢 خصوصا اینکه اکثر افراد تعریفشون از معلم خوب اینه که همه چیز رو به طور کامل برای بچه توضیح بده!
اتفاقا چنین معلمی موجب میشه که بچه اصلا فرصت فکر کردن رو پیدا نکنه و ذهنش از خلاقیت بیفته.
👈🏼 در واقع مهم ترین عامل درس خوندن خلاقانه، داشتن ادب هست.
#داستان_غلام_سیاه_ارباب👇👇
تو آمریکا مراسم روضه بود
شب اول یه سیاه پوست هم اومدمراسم،براش یه مترجم گذاشتیم.....
شبای بعد همینجور هی تعداد سیاه پوست ها زیاد میشد تا مجبور شدیم یه جای دیگه را هم مراسم بگیریم شب آخر ۱۵۰ تا سیاه پوست گفتن که میخان شیعه بشن...
پرسیدم برای چی میخایید شیعه بشید؟!!!
همه نگاه کردن به سیاه پوستی که شب اول اومده بود روضه !
ازش پرسیدم برای چی شیعه؟
گفت شب اول یه تیکه از روضه ی جوانی را خوندی!!!!👈 غلام سیاه امام حسین (علیه السلام)....
همونی که وقتی امام حسین سر جوان را گذاشت رو پای خودش جوان سه بار سرش رو انداخت و گفت جایی که سر علی اکبر(ع) بوده جای سر غلام سیاه نیست!!!
ولی امام حسین(علیه السلام ) سرش رو گذاشت رو پاهاش و جوان شهید شد....
من رفتم و گفتم بیایید که دینی را پیدا کردم که توش سیاه و سفید فرقی نداره...
زمعصیت سیه است روی نوکرت ارباب
بیا و بار دگر روسیاه را دریاب..🖤💔
💕💜💕
برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم
باید به سه مکان برویم:
① بیمارستان
② زندان
③ قبرستان
در بیمارستان میفهمید که
هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست
در زندان میبینید که آزادی
گران بهاترین دارایی شماست
در قبرستان در مییابید که
زندگی هیچ ارزشی ندارد
زمینی که امروز روی آن قدم میزنیم
فردا سقف مان خواهد بود
پس بیایید برای همه چیز فروتن
و سپاسگزار باشیم...
💕❤️💕
پيامــبر خــدا صلے الله عليــه و آله مے فــرمایند:🌿
🔷آن ڪــــه ساعتے ، خــوارے فراگرفتــن عــلم را تحــمّل نڪــند ، بــراے هميشــــه در خــوارے نــادانے خــــواهد مانــــد .
📚بحــار الأنــوار ، ج 1 ، ص 77 .
💕💚💕
#تڪحرف🍃
•آبروۍ ٺو همچوݧ یخے اسٺ کہ درخواست، آنرا قطره قطره آب میکند.
پس بنگر آنرا نزد چہ کسے فرو میریزی !
-مولا«علیه السلام🌿»
💕💜💕
#حرف_قشنگ🌿
گفتـــم خدایا؛
ازبیناون ھمھ گناهــےڪهڪــردم!...؛
ڪدومـــومیبخشـــے...؟!
لبخنــدزدوگفت↓
∞اناللهیغفرالذنوبجمیعا∞
💕💙💕
اسماعیل دولابی(ره)🌿
🔵هرجا حدیثی ، آیه ای ، دعایی به دلت خورد ، بایست ؛ مبادا یک وقت بگذری و بروی ، صبر کن ؛ رزق معنوی خیلی مخفی تر از رزق مادی است.
یک نفر از دری ، دیواری می گوید و در حقیقت خداست که با زبان دیگران با شما حرف می زند
💕❤️💕
#نان_خانگی 🍞 😋
▫️1ونیم پیمانه شیر ولرم
▫️1ونیم پیمانه آب ولرم
▫️1 پیمانه روغن مایع
▫️نمک ۱قاشق چایخوری
▫️10 گرم خمیر مایه فوری (۱قاشق غذاخوری)
▫️شکر۱ قاشق مرباخوری
▫️آرد اونقدر که خمیر به دست نچسبه
▫️بهبود دهنده ۲قاشق چایخوری سر صاف
🔸شیر، آب و خمیر مایه وشکر رو مخلوط کنین و 7-8 دقیقه بعد، روغن و نمک رو اضافه کنید و مخلوط کنین، آرد رو کم کم اضافه کنین و ورز بدین تا دیگه بدست نچسبه و نرم باشه.روش دستمال بزارین و 1-2 ساعت استراحت بدین.بعد به 4 قسمت تقسیم کنین، هرکدوم 500 گرم، باز کنین و داخل سینی هابزارین که کاغذ روغنی گذاشتین و نیم ساعت استراحت بدین، بعد داخل کاسه ای، 1 قاشق غذاخوری آرد رو با نیم پیمانه آب مخلوط کنید و دستتون رو داخلش کنین و با ناخنهاتون روی نون شکل بدین.پس باید دستتون تمیز باشه.بعد روشون ترکیب تخم نرغ و زعفران آب کرده بمالین و کنجد تخم خرفه و کمی زیره بپاشین.
در فر گرم شده 180 درجه به مدت نیم ساعت بپزین و درآخر اگر روی نون طلایی نشده بود شعله گریل را روشن کرده تا کاملا سطحش طلایی بشه
💕آرامش"به معنای آن نیست
که صدایی نباشد
مشکلی وجود نداشته باشد
یا کار سختی پیش رو نباشد
" آرامش" یعنی
در میان صدا،
مشکل و کارسخت
دلی آرام وجود داشته باشد
💕💚💕
⛱اگر برای شکرگزاری وقت صرف نکنی، هرگز نعمت بیشتری نخواهی داشت و تمامی نعماتی را هم که داری از دست خواهی داد.
وعده معجزه که با شکرگزاری رخ میدهد در این عبارت نهفته است: اگر شاکر باشی نعمت بیشتری به تو داده میشود.
راندا برن
💕💜💕
🔵 امام على عليه السلام:🌿
🔹گوش خود را به شنيدن خوبى ها عادت بده و به آنچه كه به صلاح و درستى ات نمى افزايد گوش مسپار، زيرا اين كار، دل ها را زنگار مى زند و موجب سرزنش می شود
#غررالحكم_حدیث_6234
💕🧡💕
پروانه های وصال
#رمان_بانوی_پاک_من🥀 #قسمت_سی_ام مادرجون اومد تو آشپزخونه و گفت:الهی بمیرم مادر همیشه ز
#رمان_بانوی_پاک_من🥀
#قسمت_سی_و_یکم
"لیدا"
از فردای روزی که فهمیدم کارن کار پیدا کرده درجستجو محل کارش بودم.میخواستم ببینم کجا کار میکنه،همکاراش کیان،اصلا اگه تونستم همکارش بشم تا دهن آناهید بسته بشه.
باید یک کاری میکردم که نه خیلی جلف و سیریش تصورم کنه نه خیلی مغرور و خودخواه.
باید دلشو به دست میاوردم.هرطوری که شده.مگرنه اسمم لیدا نبود.
صبح ازخونه زدم بیرون و با آدرس کمی که داشتم شرکتش رو پیدا کردم.ساختمون بلندی بود که نمای قشنگی هم داشت.
فکر کنم هنوز کارن نیومده بود پس وقت خوبی برای سرک کشیدن بود.
رفتم طبقه سوم شرکت نقشه کشی آریا.منشی،دخترجوون و آرایش کرده ای بود که با ناز گفت:جانم کاری داشتی؟
دلم میخواست خفه اش کنم دختره پررو رو.اگه کارن اینو میدید که اسم منو هم یادش میرفت.هوف کم دردسر که ندارم.یکیش آناهید اینم از این دختره.
_کاری نداشتم ببخشید
زود سوار آسانسور شدم و رفتم پایین.نباید میزاشتم پای کارن به اینجا باز بشه.
نمیدونم چرا انقدر بدجنس شده بودم اما از درون داشتم میسوختم که کارن رو کنار این دختره تصور میکردم.
کاش میتونستم مثل زهرا آروم باشم و سرم به کار خودم باشه اماحیف که نمیتونستم فکر کارن رو از سرم بیرون کنم.واقعاسخت بود برام.
یک تاکسی گرفتم و تاخونه فقط تو فکر این بودم که چیکار کنم پای کارن به اون شرکت باز نشه.هرچند نمیتونستم همچین کاری کنم چون کارن روی کاری که میکرد مصمم بود و من نمیتونستم منصرفش کنم.واقعا گیج شده بودم و احتیاج به استراحت روحی داشتم.
تارسیدم خونه مامان خبری داد که دنیا دور سرچرخ زد.
گفت مادرجون و عمه دارن دنبال دخترمناسب واسه کارن میگردن تا از بلاتکلیفی دربیاد.
نکنه کارن ازدواج کنه و این وسط فقط من ضربه بخورم؟!
دیگه خوابم نبرد و کلا بهم ریختم.خیلی داغون بودم و اینو فقط خودم میفهمیدم و خودم.
زهراهم که کلاس بود.یک گوشه اتاقم نشستم و زانو غم بغل گرفتم.تصور کارن کنار هر زن دیگه ای دیوونم میکرد.
نمیدونم همه عاشقا هم مثل منن یا نه!؟اما من دیگه دل تو دلم نبود تا کارن رو ببینم.دل تو دلم نبود تا خبر بد بعدی رو بشنوم.خدا خودت کمکم کن.
هی به مامان میگفتم چیشد مادرجون کسیو پیدا نکردن؟مامانم میگفت نه هنوز دارن کارن رو راضی به ازدواج میکنن.
آخه مگه به زور هم میشه کسی رو وادار به ازدواج کرد؟خیلی غصه داشتم و با کسی هم نمیتونستم حرف بزنم.
شب شده بود و من همچنان منتظر بودم که خبر برسه گارن گفته من اصلا قصد ازدواج ندارم تا خیال منم راحت بشه.
گوشی خونه زنگ خورد و من باعجله برداشتم.
_بله؟
_سلام دخترم خوبی مادر؟
_سلام مادرجون ممنون شماخوبین؟
_مرسی عزیزم خوبیم.میخواستم یک سوالی ازت بپرسم.تو دوستات دخترخوبی سراغ نداری که باشرایط کارن کنار بیاد برای ازدواج؟منظورم همین خارجی بودن و مسلمون نبودنشه.
کاش میتونستم بگم مادرجون خودم هستم.تا من هستم دوستام چرا؟!
اما بغض کردم و گفتم:پیدا کردم بهتون میگم
_دستت درد نکنه مادرجون خداخیرت بده.سلام برسون به همه خداحافظ
_خدانگهدار.
چقدر سخته منتظر یک خبر خوب باشی میون اینهمه اتفاقای بد.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#رمان_بانوی_پاک_من🥀 #قسمت_سی_و_یکم "لیدا" از فردای روزی که فهمیدم کارن کار پیدا کرده
#رمان_بانوی_پاک_من🥀
#قسمت_سی_و_دوم
اون شب من خواب به چشام نیومد.انقدر فکر کرده بودم داشتم دیوونه میشدم.همش تو هول و ولا بودم.صبح با نوازشای مامان بیدارشدم.
یک علامت سوال گنده اومد رو سرم آخه تجربه نداشت مامان ازاین کارا بکنه.
چشمام رو. باز کردم و گفتم:چیزی شده مامان؟
_نه عزیزمادر بخواب.
نه دیگه حتما یک چیزی شده مامان الکی نمیگه عزیزمادر.نکنه عطاباز خرابکاری کرده؟!
_مامان نگرانم گردیا بگو چیشده.
خم شد سرمو بوسید وگفت:بیا سر سفره تابرات بگم عزیزم.
وقتی از اتاق بیرون رفت،با یک عالمه سوال نشستم رو تختم.یک چیزی شده بود و من امیدوار بودم اتفاق بدی نباشه.
زود دست و صورتم رو شستم و موهامم مرتب کردم رفتم بیرون.
سرمیز فقط مامان و بابا بودن.سلام کردم و نشستم.
_چیشده؟
بابا،همونظور که روزنامه رو ورق میزد،گفت:عجله نداشته باش چایتو بخور.
به زور دو قورتی خوردم که باباشروع کرد به حرف زدن:مامان اینا که دنبال دختر برای کارن میگشتن،تو دخترای مناسب دور و اطراف به تو رسیدن و تو رو به کارن معرفی کردن.کارن هم گفته بزارین من تو شرکتم جابیفتم و کارم رو غلطک بیفته بعد درباره مسئله ازدواج با لیدا حرف میزنم.خواستم بهت بگم اگه مخالفتی داری ازهمین الان میتونی بگی.
زبونم بند اومده بود از ذوق.نمیدونستم چی بگم؟!فقط خیره شده بودم به لب های بابام و دوست داشتم بپرم جلو ماچش کنم.اصلا باورم نمیشد مادرجون منو انتخاب کرده باشه برای کارن.ای خدا شکرت به آرزوم رسیدم.پس اون همه ترس و نگرانیم بیخود بود.باید برم به آناهید و زهراخبر بدم.باید پوز آناهید رو به خاک بمالم.وای چقدر که خوشحال بودم.
باتشکری مختصر،ازسرمیز بلندشدم و رفتم سمت اتاق زهرا.میدونستم خوابه،برای همین بدون در زدن وارد اتاقش شدم.
غرق خواب بود و منم غرق خوشی.برای همین نتونستم و رفتم جلو و محکم تکونش دادم گفتم:وای زهرااا پاشوووو.دیوونه بیدارشو گرفته خوابیده.خبر دست اول دارم برات.زهراااا
زهرا نصف چشملش رو باز کرد وگفت:اه محدثه چته اول صبحی خوابم میاد خب.
_خواب چیه پاشو خبردارم برات.
نیم خیز شد وگفت:لابد لاکت خشک شده نه؟
_زهرا مسخره بازی درنیار دیگه.
_خب بگو عزیزم چیشده؟
شونه هاشو باذوق گرفتم و گفتم:مادرجون برای ازدواج منو به کارن معرفی کرده اونم قبول کرده.
یکهو انگار دست زهرا،سست شد و یک طرفه افتاد رو تخت اما تعادلش رو حفظ کرد و گفت:عه چه خوب!
_آره وااای زهرا نمیدونی چقدر خوشحالم دارم بال درمیارم خیلی خیلی ذوق دارم.وای من برم به آناهیدم خبر بدم دهنش بسته بشه دختره اعتماد به سقف.
زود از اتاقش رفتم بیرون و خودمو انداختم تو اتاق خودم و به آناهید زنگ زدم.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🔴 تداوم راه اندازی واحدهای تولیدی تعطیل شده در دولت روحانی و بازگشت کارگران به کار
🔹️ در شرایطی که دولتی ها با رها کردن اقتصاد کشور به دنبال تکرار تجربه تلخ برجام و به هم ریختن معیشت مردم با گروگان دادن آن به آمریکا هستند، رئیس دستگاه قضا یکی پس از دیگری واحد های تعطیل شده در دوران برجام را از متخلفان باز پس گرفته و راه اندازی مجدد می کند.
🔰پی نوشت: برخی از این واحد ها (رشت الکتریک) در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی به چند زن یعنی همسر کرباسچی (شهردار اصلاح طلب اسبق تهران)، همسر عبدالله نوری ( وزیر کشور منتسب به اصلاح طلبها و کارگزاران) و همسر غلامرضا قبه واگذار شده و بعد از واگذاری برای تغییر کاربری این کارخانه ها را با خاک یکسان کرده بودند.
•┈┈┈┈✾*"🕊️❄️🌸❄️🕊️"*✾┈┈┈┈•
✅نکته جالب #نمازشب خوندن
میدونی چیه؟
نکته جالب و اسرار آمیزش اینه که از #گناه بدت میاد…
خیلی عجیبه…
خیلی !
نمیدونم کی هستی..
ولی اگه عاشق و دیوونه و روانی #گناه کردن هستی بیا سمت #نمازشب..
💯به طرز عجیبی فرداش یه حس بازدارندگی از #گناه بهت دست میده…❣
اصلا مخت هنگ میکنه.
خودتم باورت نمیشه …ولی قطعا این اتفاق میوفته…👌
یه جورایی کششت کم یا از بین میره.
تویی که تا دیروز کلی زنای ذهنی داشتی الان فکرش نمیاد سمتت…
اصلا معجزه میشه انگار.😍
یه جورایی نیروی #شر از بدنت خارج میشه…
#💕💚💕
🏖اگر تغییر نكنیم نابود میشویم !
باید تغییراتی را در نوع نگاهمان به وجود آوریم.
کليدهاي اين تغيير عبارتند از:
كلید اول: خواستن
كلید دوم: خالی كردن ذهن از تعصب ها
كلید سوم: داشتن باور مثبت نسبت به خود
كلید چهارم: دست به عمل زدن
به یاد داشته باشیم كه عظمت زندگی به علم نیست به عمل است.
💕💜💕