eitaa logo
پروانه های وصال
7.9هزار دنبال‌کننده
29.1هزار عکس
22.1هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 داستان کوتاه گویند: "ملا مهرعلی خویی،" روزی در کوچه دید دو کودک بر "سر یک گردو" با هم دعوا می‌کنند. به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب "کور" کرد. یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس "چشم درآوردن،" گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند. ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، "گردو از مغز تهی است." گریه کرد... پرسیدند تو چرا گریه میکنی؟ گفت: از "نادانی و حس کودکانه،" سر گردویی دعوا می‌کردند که "پوچ بود و مغزی هم نداشت.!" "" دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز!!"" * بر سر آن می‌جنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها کرده و برای همیشه می‌رویم...* 💕🧡💕
🏖هر کس دنیا را از زاویه دید خود قضاوت میکند... گاهی بهتر است جای خودرا برای بهتر دیدن عوض کنید هیچوقت در زندگی تان به خاطر احساس ترس عقب ننشینید. همه ی ما بارها این جمله را شنیده ایم که «بدترین اتفاقی که ممکن است بیفتد چیست؟ مثلاً اینکه بمیرید؟ اما مرگ بدترین اتفاقی که ممکن است برایتان رخ دهد نیست …» بدترین اتفاق در زندگی این است که اجازه دهید در عین زنده بودن، از درون بمیرید. 💕💚💕
☆∞🦋∞☆ امام رضــا{؏}↯ هرڪــس در ماه رمضان یڪ آیہ از ڪتابـــــ خداےعزوجــل بخواند مثل کسے استـــــ کہ در غیــر آن،ختــم قرآن ڪـرده باشد منــبع:بحار‌الانوار.جلد۹۶.ص۳۴۱📚 💕💙💕
☆∞🦋∞☆ پیامبر خـــــدا(ص)🌿 🚨 دو گروه از دوزخیان را دیدم ڪه در این زمان هنوز نیامده اند... زنانے ڪه پوشیده ولے برهنه بودند... سرهایشان را مانند ڪوهان شتر برجسته مےڪنند، اینان به بهشتـــــ نمے روند و بوےبهشتـــــ را ڪه از فاصله اے بسیار زیاد به مشام مےرسد، استشمام نمےڪنند. میزان الحکم/ج۱/ص۵۳۰ 💕💙💕
☆∞🦋∞☆ آن ڪسے استـــــ ڪه از عهدهٔ نفس خویش برآید. خاصیتـــــ نفس اماره این استـــــ ڪه اگر تو او را وادار و مطیع خود نڪنے او تو را مشغول خود خواهد ساختـــــ ..🥀 ..🌱 💕💙💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📙داستان بسیار زیبا👌 👈 پسر جوانی، با وسوسه یکی از دوستانش به محلی رفتند که زنان روسبی، خود فروشی می کردند روی یک صندلی در حیاط آنجا نشست. در آنجا پیرمرد ژولیده ای و فروتنی بود که حیاط و صندلی ها را نظافت می کرد. 🌸 پیرمرد در حین کارکردن، نگاه عمیقی به پسرک انداخت و سپس پیش او رفت و پرسید: پسرم، چند سالت است؟ گفت: بیست سالم است. پرسید: برای اولین بار است که اینجا می آیی ؟ گفت: بله  پیرمرد آه پر دردی از ته دل  کشید و گفت: می دانم برای چه کاری اینجا آمده ای؛ به من هم مربوط نیست، ولی پسرم، آن تابلو را بخوان. پسرک به طرف تابلویی رفت که در یک قاب چوبی کهنه به دیوار آویخته شده بود. سپس با صدای لرزان شروع به خواندن شعر تابلو کرد 👈گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی صبر کن تا پیدا شود گوهر شناس قابلی  آب پاشیده بر زمین شوره زار بی حاصل است   صبر کن تا پیدا شود زمین بایری ❣ قطرات اشک بر گونه های چروکیده پیرمرد می غلتید … اشک هایش را پاک کرد و بغضش را فرو برد و گفت: پسرم، روزگاری من هم به سن تو بودم و به اینجا آمدم، چون کسی را نداشتم که به من بگوید  :  «لذت های آنی، غم های آتی در بر دارند»کسی نبود که در گوشم بگوید: 🔆  ترک شهوت ها و لذت ها سخاست هر که درشهوت فرو شد بر نخاست کسی را نداشتم تا به من بفهماند: به دنبال غرایز جنسی رفتن، مانند لیسیدن بر روی لبه است؛ عسل شیرین است، اما زبان آدمی به دو نیم خواهد شد.🗡 کسی به من نگفت :   اگر لذتِ ترک لذت بدانی ✨  دگر لذت نفس را لذت ندانی✨  پیرمرد این را گفت و دست بر پیشانی گذاشت و شروع به گریستن کرد.✨ 👈  چیزی در درون پسر فرو ریخت … حال عجیبی داشت، شتابان از آنجا بیرون آمد در حالی که شعر پیرمرد را زیر لب زمزمه می کرد: « گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی …» و دیگر هرگز به آن مکان بازنگشت... ‌💕💙💕
🔔 🔺هيچ وقت از خودمون پرسيديم قيمت يه روز زندگی چنده⁉️ 🔸ما که قيمت همه چيز رو با پول میسنجيم... 🔹تا حالا شده از خدا بپرسيم: 🍃قيمت يه دست سالم چنده؟ 🍂يه چشم بی عيب چقدر می ارزه؟ 🍃چقدر بايد بابت اشرف مخلوقات بودنمون پرداخت کنيم؟ 🍂قيمت يه سلامتی فابريک چقدره؟ و خيلی سؤال ها مثل اين... 🍁ما همه چيز را مجانی داريم و شاکر نيستيم... 🌺خدايا برای تمام نعمتهايت سپاس🙏 💕💙💕
🌿🌹آیا تا به حال پلی ساخته‌ایم؟ در زمان‌های دور دو برادر در کنار هم بر سر زمینی که از پدرشان به ارث برده بودند کار می‌کردند و در نزدیک هم خانه‌هایی برای خودشان ساخته بودند و به خوبی روزگار می‌گذراندند. برحسب اتفاق روزی بر سر مسئله‌ای با هم به اختلاف رسیدند. برادر کوچکتر بین زمین‌ها و خانه‌هایشان کانال بزرگی حفر کرد و داخل آن آب انداخت تا هیچ گونه ارتباطی با هم نداشته باشند. برادر بزرگتر هم ناراحت شد و از نجاری خواست تا با نصب پرچین‌های بلند کاری کند تا برادرش را نبیند و خودش عازم شهر شد. هنگام عصر که برگشت با تعجب دید که نجار بجای ساخت دیوار چوبی بلند یک پل بزرگ ساخته است. برادر کوچکتر که از صبح شاهد این صحنه بود پیش خود اندیشید حتماً برادرش برای آشتی دستور ساخت پل را داده است و بی‌صبرانه منتظر بازگشت او بود. رفت و برادر بزرگ را در آغوش گرفت و از او معذرت‌خواهی کرد. دو برادر از نجار خواستند چند روزی مهمان آنها باشد. اما او گفت: پل‌های زیادی هستند که او باید بسازد و رفت. 💕❤️💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفته هیچ‌ یک از خواهران و برادرانش بابت جایگاه پدرشون امتیاز ویژه‌ای نگرفتن!!! ازخاطرات هاشمی رفسنجانی: "وزیر نفت آمد...گفتم به مهدی کار محدودی واگذار شود که مزاحم درس او نباشد. قرار شد در هیأت مدیره سکوهای پارس جنوبی باشد!" جالبه بدونید توتال به خاطر رشوه به مهدی هاشمی، نیم میلیون یورو جریمه شد، اما مهدی هاشمی در ایران محاکمه نشد! بله؛ همینطور که می‌بینید هیچ امتیازی نگرفتن!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا