هدایت شده از پروانه های وصال
🍃🍂دعــــــــــــــاے
جــــــوشن کبیــ6⃣1⃣ـــر🍂🍃
💦بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم💦
🌸✨یَا مَنْ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ یَا مَنْ هُوَ إِلَهُ کُلِّ شَیْءٍ یَا مَنْ هُوَ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ یَا مَنْ هُوَ صَانِعُ کُلِّ شَیْءٍ یَا مَنْ هُوَ قَبْلَ کُلِّ شَیْءٍ یَا مَنْ هُوَ بَعْدَ کُلِّ شَیْءٍ یَا مَنْ هُوَ فَوْقَ کُلِّ شَیْءٍ یَا مَنْ هُوَ عَالِمٌ بِکُلِّ شَیْءٍ یَا مَنْ هُوَ قَادِرٌ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ یَا مَنْ هُوَ یَبْقَى وَ یَفْنَى کُلُّ شَیْءٍ سُبْحانَكَ يا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ يا رَب ✨
💦بنام خداوند بخشنده بخشایشگر💦
🌸✨ اى آنكه اوست پروردگار همه،
اى آنكه اوست معبود همه،
اى آنكه اوست آفريننده همه،
اى آنكه اوست سازنده همه،
اى آنكه او بوده پيش از همه،
اى آنكه خواهد بود بعد از همه،
اى آنكه از هر چيز برتر است،
اى آنكه به همه چيز داناست،
اى آنكه بر هر چيز تواناست،
اى آنكه اوست ماندنى و هر چیز دیگر رفتنى
🍃پاک و منزهی تو
ای که جز تو معبودی نیست
فریاد رس فریاد رس،
ما را از آتش برهان اى پروردگار من🍃
〰🔱خـــــــواص این بنــــد🔱〰
◀️جهت دفع ترس از نکیر و منکــر▶️
@parvaanehaayevesaal💕
پروانه های وصال
#رمان_بانوی_پاک_من🥀 #قسمت_پنجاه_و_هشت روز ها به تندی میگذشت و من روز به روز بیشتر درگیر کار
#رمان_بانوی_پاک_من🥀
#قسمت_پنجاه_و_نه
با دایی یکم از این در و اون در حرف زدیم تا لیدا رفت حاضر شد و اومد.
نگاهم به دایی بود اما حواسم به لیدا که به مامانش گفت:مامان،زهرا کارتون داره.
زن دایی ازم خداحافظی کرد و رفت تو خونه.
وای زهرا توروخدا بیا فقط ببینمت لعنتی.
این دل تنگم داره نصفه میشه از نبودنت.
انقدر خودتو ازم مخفی نکن من به دیدنتم راضیم.
اه کارن خجالت بکش اون خواهر زنته نه عشقت که اینطوری دربارش فکر میکنی.
خیلی زود دست لیدا رو گرفتم و رفتیم.
تو راه خیلی ساکت بود.
پرسیدم:خانممون چرا ساکته؟
_از دست زهرا ناراحتم.
آره همینه موضوعی که میخواستم بحث رو بکشونم بهش.
_چرا؟چیشده؟
_نمیدونم چه مرگشه هرموقع تو میای میره تو اتاقش مثل موش قایم میشه.هرچی بهش میگم زشته بیا بیرون میگه نه راحت ترم اینجوری حوصله چادر سر کردن ندارم.
خب بگو دختر حسابی تو که تنبلیت میشه چادرسرت کنی پس چرا میندازی رو سرت؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:حالا چرا ناراحتی؟
_عه آخه زشته عزیزمن.تو با خودت نمیگی این دختره چرا انقدر خودشو میگیره و نمیاد بیرون موقعی که من میام؟
راستش آره لیدا کنم محتاج یک بار نگاهشم بخدا اما نمیتونم حرفی بزنم.
چون اولین کسی که متهم میشه خود منم.
_بیخیال عزیزمن.فکرشو نکن.
دیگه تا خونه حرفی نزدیم.شبم بدون شام خوابیدم.اینجوری راحت تر بودم.
تقریبا دوماه گذشت و من برای دیدن زهرا هی باید میرفتم دم دانشگاهشون تا یک ثانیه نگاهش کنم.چند بار دیگه هم با همون پسره دیدمش که بدتر اعصابم خورد شد و سر لیدای بیچاره خالی کردم.
یک بارم پسره با یک دختری دیگه اومد پیش زهرا و براش دسته گل آورد.
کاش میدونستم اون دسته گلو تو سرش خراب کنم عوضی.
هربار که عصبی میشدم از دست زهرا و پسره نکبت،سر لیدا یا کارمندای شرکت خالی میکردم اونام طفلیا صداشون درنمیومد مخصوصا لیدا.
منو خیلی دوست داشت وصبوری میکرد.
منم تاجایی که میتونستم بهش احترام میگذاشتم و خوب باهاش رفتار میکردم.یک روز که همه خونه مادرجون دعوت بودیم سر میز شام،لیدا یکهو حالش بدشد و دوید طرف دستشویی.
اون شب بازم زهرا نبود و درس رو بهونه کرده بود.
رفتم پیش لیدا،بقیه هم نگران شدن و اومدن.
_چرا اومدین چیزی نشده که خوبم.
مادرجون رفت جلو و آروم لپشو بوسید.
_قربون نوم و بچه خوشگلش بشم؟
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#رمان_بانوی_پاک_من🥀 #قسمت_پنجاه_و_نه با دایی یکم از این در و اون در حرف زدیم تا لیدا رفت ح
#رمان_بانوی_پاک_من🥀
#قسمت_شصت
_نوه چیه مادرجون؟
زندایی با ذوق گفت:مبارکه دخترم.
لیدا با عصبانیت گفت:چی میگین شماها؟من هنوز خودم بچه ام.اینا برای استرسه مگه نه کارن؟
دستمو به کمرش گرفتم و گفتم:آره عزیزم حالت خوبه؟
اروم سرشو تکون داد و به سینه ام تکیه داد.
بقیه ازمون دور شدن.
روی موهاشو بوسیدم و گفتم:چیزی نیست نگران نشو فردا میریم دکتر.
کمی که حالش بهتر شد بردمش بیرون پیش بقیه.
یکم که نشستیم لیدا گفت خسته ام منم بااجازه جمع بلندشدم و حاضر شدم تابریم خونه.
تو ماشین هیچحرفی بینمون زده نشد.فقط سکوت بود و سکوت.
خیلی سردرد بودم و فکرای تو سرم بهمم ریخته بود.
دلم میخواست زودتر برسیم خونه تابخوابم.
ندیدن زهرا،فکر بچه دار شدنم،کارای شرکت...همه و همه دست به یکی کرده بودن عذابم بدن.
تا رسیدیم خونه لیدا سریع رفت تو اتاق و خوابید منم یکم تلوزیون دیدم و بعد رفتم خوابیدم.
اما چه خوابی!؟
همون خوابی که چند وقت پیش دیده بودم رو دیدم.
همون خانم بچه به بغل و مرد اسب سوار.نمیدونستم کی بودن.صورتشون پر نور بود و هیچی مشخص نبود.
از خواب که بیدارشدم صدای اذان مسجد محله میومد.دلم خیلی گرفت.لیدا اروم خوابیده بود اما من...
دیگه خواب به چشمام نیومد تا ساعت کارم.
بدون صبحانه مثل هرروز از خونه زدم بیرون و خودمو رسوندم به شرکت.
تا ظهر درگیر کار بودم اونقدری که فراموش کردم باید لیدا رو ببرم دکتر.
خودش آخر وقت کاریم زنگ زد و گفت:کارن قرار بود بریم دکتر.من از صبح حالت تهوع دارم.
انگار آب سردی رو تنم ریختن.وای خدا خودت رحم کن،لطفا اون چیزی نباشه که فکرش ازدیشب داره آزارم میده.
_باشه میام عصر بریم.
ظهر زودتر کارمو تموم کردم و رفتم خونه،لیدا رو برداشتم رفتیم دکتر.
بعد از گرفتن آزمایش و مشخص شده جوابش داشت سرم گیج میرفت تو آزمایشگاه.
من؟بچه؟اونم درست چند ماه بعد ازدواج؟
لیدا هم دست کمی از من نداشت جفتمون دمق بودیم.
من از لیدا توانایی ندیدم که بتونه بچه داری کنه.یعنی میتونه بچمو بزرگ کنه و درست تربیتش کنه؟یعنی من میتونمپدرخوبی باشم براش؟
این سوالا تا شب تو سرم چرخ میزد.
به لیدا گفتم فعلا به کسی چیزی نگه تا موقعیتش پیش بیاد و جفتمون بتونیم بااین قضیه کنار بیایم.
لیدا همش حواسش به رفت و اومدا و خورد و خوراکش بود که زیاد یا کم نشه.
میگفت نمیخوام هیکلم بهم بریزه.
هوف اون به فکر چیه من به فکر چیم؟!
من احمق به فکر این بودم که حالا که مطمئنم یک حسی به زهرا دارم با این زندگی و بچه ای که قراره بیاد باید چیکارکنم؟
چجوری بچه ای رو بزرگ کنم که به مادرش جز احساس مسئولیت چیزی ندارم؟
چجوری تو روی بچه ام نگاه کنم و بگم زهرا خالته؟
ندیدن زهرا و دلتنگیشم تیشه میزد به ریشه این رابطه.
خیلی حالم داغون بود و حلال مشکلاتمو هم نمیدونستم.
کاش میشد زمان برگرده عقب و من عجولانه تصمیم به ازدواج نگیرم.
میدونستم زهرا با اون پسره دوسته و به من فکرم نمیکنه اما چه کنم که این دلم حرف حساب حالیش نیست؟
هرچند دوستی زهرا با یک پسر هم خارج از تصورات من نسبت به اون بود.نمیتونست دوستی درکار باشه.شاید یک عشق پنهانه..شایدم نامزد..
اه چی میگی کارن؟اگه نامزد بودن تو خبر داشتی.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
⚠️ #تلنگر
🔖هر گاه عیبی در من دیدی به خودم خبر بده نه کسی دیگر را
✳️چون تغییر آن دست مــن است
💌ڪار اولت ثواب دارد و نصیحت است اما گزینه دوم غیبت و گناه است
⁉️چرا موقعی ڪه چیز منفی در ڪسی می بینیم، جز خودش همه را خبر می دهیم ما شهرت را با صحبت ڪردن در مورد یڪدیگر می دانیم نه با یڪدیگر...
💌جمله ای ڪه بر یڪ هتل نوشته بود شگفت زده ام ڪرد :
"اگر سبب رضایتت شدیم از ما سخن بگو و گرنه با خود ما بگو"
✳️بر خود تطبیقش دهیم تا غیبت از میانمان از بین برود نصیحت ڪن اما رسوا نڪن
🔖سرزنش ڪن اما جریحه دار نڪن بهشت وعده دور از دسترسی نیست اگر بی بهانه خوب باشیم
💕❤️💕
هدایت شده از پروانه های وصال
مشكل اينجاست
كه ما نه براى خودمان
بلكه براى آدمهاى اطرافمان زندگى ميكنيم!
لباسى ميپوشيم
كه مردم خوششان بياید ...
عطرى ميزنيم كه مردم لذت ببرند ...
رشته اى درس ميخوانيم
كه كلاس داشته باشد ...
با كسى ازدواج ميكنيم
كه دهن مردم را ببنديم ...
بچه دار ميشويم
كه برايمان حرف در نياورند ...
و اين داستان تا آخر عمر ادامه دارد !
ما اگر كارى براى دل مان ميكرديم
وضع مان اين نبود،
همين
@parvaanehaayevesaal💕
هدایت شده از پروانه های وصال
معمولا ازدواج به خاطر قیافه وموقعیت شکل میگیره و طلاق به خاطر اخلاق،
پس لطفا در معیارهاتون تجدید نظر کنید تا بعدها به خاطر اشتباه شما بچه ها قربانی نشن . . . . .
@parvaanehaayevesaal💕
هدایت شده از پروانه های وصال
💌💎💌💎💌💎💌
دیر زمانی نیست که دریافته ام
وقتی از کسی کینه ای به دل می گیرم، درحقیقت برده ی او می شوم؛
او افکارم را تحت کنترل خود می گیرد؛
اشتهایم را ازبین می برد؛
آرامش ذهن و نیات خوبم را می رباید و لذت کار کردن را از من می گیرد؛
اعتقاداتم را ازبین می برد و مانع از استجابت دعاهایم می گردد؛
او آزادی فکرم را می گیرد و هر کجا که می روم برایم مزاحمت ایجاد می کند؛
هیچ راهی برای فرار از او ندارم.
تازمانی که بیدارم، بامن است و وقتی که خوابیده ام، وارد رویاهایم می شود؛
وقتی مشغول رانندگی هستم یا وقتی در محل کار خود هستم، کنارم است؛
هرگز نمی توانم احساس شادی و راحتی کنم...
او حتی بر روی تُنِ صدایم نیز تاثیر می گذارد؛
او مجبورم می کند تا به خاطر سوء هاضمه، سَر دَرد و یا بی حالی دارو مصرف کنم؛
او لحظات شاد و فَرح بخش زندگی را از من
می دزدد؛
بنابراین دریافته ام
اگر نمی خواهم یک برده باشم، در دل نسبت به دیگران کینه و رنجشی نداشته باشم!
خود را در آیینه نگریستم
و دریافتم ارزش من بیش از یک فکر نا آرام است.
💌💎💌💎💌💎💌
@parvaanehaayevesaal💕
هدایت شده از پروانه های وصال
مناجات زیبای دکتر چمران
خدایا ...
از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت
اما شکایتم را پس میگیرم ...
من نفهمیدم! فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت، نگاهم به تو باشد ..
گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست ،
معنایش این نیست که تنهایم ...
معنایش این است که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت ...
با تو تنهایی معنا ندارد !
مانده ام تو را نداشتم چه میکردم ...!
دوستت دارم ، خدای خوب من
@parvaanehaayevesaal💕
هدایت شده از پروانه های وصال
🌕اسامی هفت آسمان و رنگ آنها از زبان حضرت علی علیه السلام
🌷امیرالمؤمنین عليه السّلام در مسجد جامع كوفه بود كه مردى از اهل شام در برابرش به پاخواست و پرسش هائى از آن حضرت نمود و از آن جمله اين بود كه عرض كرد:
✳️يا اميرالمؤمنين!
مرا از رنگ هاى آسمان ها و نام هايشان خبر بده!
💠🔹حضرت به او فرمود:
1⃣ آسمان دنيا نامش رفيع است و از آب و دود آفريده شده است.
2⃣ آسمان دوم نامش قيدوم است كه به رنگ مس است.
3⃣ آسمان سوم نامش ماروم است كه به رنگ برنج است.
4⃣ آسمان چهارم نامش ارقلون و به رنگ نقره است.
5⃣ آسمان پنجم نامش هيضمون (هيفون) و به رنگ طلا است.
6⃣ آسمان ششم نامش عروس است و آن ياقوت سبزى است.
7⃣ آسمان هفتم نامش عجما است و دُرّى است سفيد...
♦️حديث طولانى است مورد نياز از آن را نقل كرديم.
✍منبع:
📗الخصال،ترجمه فهرى، ج۲، ص: ۳۸۵
@parvaanehaayevesaal💕
#دعای_افطار
خدایا
به قلبها آرامش
به مشکلات راه حل
به دوستانم سلامتی
به دردمندان دوا
به بیکسان پناه و
به خانه ها شادی عطا کن
آمین
🌹 @parvaanehaayevesaal💕
شب
شـروع سـکـوت خـــــداسـت
او آمـده تـا
نـزدیـکـے زمـیـن
تـا تـو آرام تـر از هـمـیـشہ
بــہ خـواب بـروے
"شبتون پـر از یاد خدا"
⚡️⚡️✨🌟✨⚡️⚡️