eitaa logo
پروانه های وصال
8هزار دنبال‌کننده
29.4هزار عکس
22.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
من تمام سال را با اربعینت زنده ام ادعایی هم ندارم، عاشقی یعنی همین تا 🏴 💚
🌷 گداے تو از هرڪسے ڪه پا بخورد تورا ڪه داشتہ باشد غمِ چہ را بخورد تمام دغدغہ‌اش حسرٺ همین جملہ‌سٺ خداڪند ڪه مسیرم بہ بخورد 🌺 💚
کانال امام حسین (_۲۰۲۱_۰۹_۱۶_۱۰_۳۰_۵۰_۹۸۴.mp3
4.71M
🖤 🎙حمید علیمی‌ خوشا بحال زائرای کربلا 😭 حرم پناه قلب تنهای منه💔 🏴
نان تست7 عدد سینه مرغ چرخ شده1 عددتخم مرغ1 عدد عددسیر رنده شده3 تا 4 حبه بیکینگ پودر یک قاشق چایی خوری شیربه میزان لازم سس خردل 1قاشق نمک، فلفل و ادویه کاری به میزان لازم روغن سـرخ کـردن یبه میزان لازم کنجد به میزان لازم سینه مرغ را چرخ کرده و نان‌های تست را در شیر خیس کرده و اجازه دهید تا نرم شود، سپس با دست فشار دهید و شیر اضافه آن را بگیرید.(توجه داشته باشید که نان ها نباید حالت خمیر پیدا کنند فقط در حد نرم شدن کافی است سپس مرغ، ، نان تست و سیر را مخلوط کرده، تخم‌مرغ‌ها را نیز اضافه کنید. نمک، فلفل، ادویه‌کاری و بکینگ پودر و سس خردل را هم اضافه کرده و خوب هم بزنید .از مواد برداشته به صورت دونات شکل دهید و روی ان را کنجد بپاشید و در روغن شناور سرخ کنید.
موارد زیر به ازای یک نفر هست: روغن: 1 قاشق غذاخوری پیاز: 1 عدد متوسط سیر: 1 حبه گوشت خورشتی (مورد علاقه‌خودتون): 60 گرم رب گوجه: نصف قاشق غذا‌خوری ادویه کاری: نصف قاشق چای‌خوری قیسی: 50 گرم (که میشه نصف لیوان) نمک (همیشه کم کم بزنید و بچشید) زعفران (تُک قاشق چای‌خوری - دمی هم میشه) . آب جوش هم تا روی مواد بریزید. . بعد از ریختن گوشت به سیر و پیاز 7-8 دقیقه سرخ کنید، کاری و رب رو که زدید دوباره 7-8 دقیقه سرخ کنید و بعد آب جوش بریزید. . پخت اولیه به مدت 2 ساعت (گوشت تقریبن بپزه - پخت 90 درصدی)، پخت دوم (بعد از قیسی و نمک و زعفرون و یکم آب) 20 دقیقه (روی حرارت ملایم رو به کم). . به ازای هر پیمونه برنج، 1/5 پیمونه آب. نمک و روغن هم به اندازه خودتون. اول با حرارت زیاد، و بعد از اینکه آبش رفت، در قابلمه رو ببندید و حرارت رو کم کنید. 💕💚💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺻﺪﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺻﻮﺗﯽ ﻗﻠﺒﯽ ﺭﺍ ﻧﺸﮑﻨﺪ ﻋﯿﺐ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭا ﺩﺍﺩ ﻧﺰﻥ ﺍﻭﻝ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﺭا ﺗﺮﻭﺭ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯽ ﺑﻌﺪ ﺁﺑﺮﻭﯼ آن‌ها را ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﺮﮎ دل‌ها را ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺑﺎن‌ها ﻣﯽﺷﻨﻮﺩ ... 💕💙💕
توقع زیاد در زمان های قدیم شخصی برای خرید كنیز به بازار برده فروشان رفت و مشغول گشت و تماشای حجره ها شد. به حجره ای رسید كه برده ای زیبا در آن برای فروش گذارده و از صفات نیك و توانایی های او هم نوشته بودند و در آخر هم نوشته بودند، اگر بهتر از این را هم بخواهید به حجره بعدی مرا جعه فرمایید. در حجره بعدی هم كنیزی زیبا با خصوصیات خوب و توانایی های بسیار در معرض فروش بود و ضمنا بر بالای سر او هم همان جمله قبلی كه اگر بهتر از این را می خواهید به حجره بعدی مراجعه نمایید. آن بندۀ خدا كه حریص شده بود از حجره ای به حجره دیگر می رفت و برده ها را تماشا می نمود و در نهایت هم همان جمله را می دید. تا اینكه به حجره ای رسید كه هر چه در آن نگاه كرد برده ای ندید. فقط در گوشه حجره آینه ی تمام نمای بزرگی را نهاده بودند خوب دقت كرد و ناگهان خودش را تمام و كمال در آینه دید. دستی بر سر و روی خود كشید. چشمش به بالای آینه افتاد كه این جمله را بر بالای آینه نوشته بودند: چرا این همه توقع داری؟ قیافه خودت را ببین و بعد قضاوت كن. 💕🧡💕
🌿 انسان تمام خوبیها را با یک بدی فراموش میکند 💫 و خدا تمام بدیها را با یک خوبی فراموش میکند 💫یاد بگیریم که گاهی مثل خدا باشیم ‌‌ ــــــــ🌱ــــــــ 💕💜💕
پروانه های وصال
#افزایش_ظرفیت_روحی 180 🔶 اگه به دعاها نگاه کنیم میبینیم زیاد حالت عشق و عاشقی وجود نداره. در واقع پ
181 ✅ به لطف خدا مباحث اولیه برای بحث افزایش ظرفیت روحی به پایان رسید وتا اونجا که امکانش بود سعی کردیم نکاتی رو در مورد قوی تر شدن روحیه خودمون تقدیم حضورتون کنیم. 🔸 در پایان این مبحث یه مرور اجمالی و جمع بندی بر روی مباحث خواهیم داشت. 🔹 هر انسانی که به دنیا میاد لازمه که با قوانین دنیا اشنا بشه تا بتونه ارتباط درستی با دنیا برقرار کنه. شرایط دنیا طوری هست که انسان در هر صورت باید خودش رو قوی کنه وگرنه در سختی ها و رنج های فراوان روزگار حتما شکست میخوره و ناامید و افسرده خواهد شد. 🔶 برای همین ضروری هست که قدرت روحی خودش رو با استفاده از راهکارهایی افزایش بده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و پنجاه و سوم و چون نگاه نوریه ب
رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و پنجاه و چهارم در سکوتی ساده، طوری نگاهم می‌کرد که انگار پیش رساله اعتقاداتش، مشق الفبا می‌کنم که منتظر شد خطابه‌ام به آخر برسد و بعد با لحنی لبریز آرامش و اطمینان آغاز کرد: «فکر می‌کنی ما برای چی گریه می‌کنیم؟ برای چی عزاداری می‌کنیم؟ فکر می‌کنی برای چه مشکی می‌پوشیم؟ برای چی هیئت راه میندازیم و غذای نذری پخش می‌کنیم؟ فکر می‌کنی ما برای این کارا هیچ فلسفه‌ای نداریم؟» به قدر یک نفس به انتظار پاسخ من ساکت شد و بعد با احساسی که در سینه‌اش جوشش گرفته بود، پاسخ تک تک پرسش‌هایش را داد: «گریه می‌کنیم چون خاطرش برامون خیلی عزیزه و همین گریه و عزاداری هر ساله، باعث میشه یادمون نره که چقدر عاشقش هستیم! لباس مشکی می‌پوشیم که حتی وقتی ساکتیم و گریه نمی‌کنیم، یادمون نره چقدر دوستش داریم! تو خیابون پرچم می‌زنیم و غذای نذری پخش می‌کنیم تا همه بفهمن امروز چه خبره و این آقا کی بوده! هیئت می‌گیریم و توی هیئت‌هامون در مورد اون امام کلی سخنرانی انجام میشه، از اخلاق و رفتارش، از الگوی زندگیش، از اینکه چطوری عبادت می‌کرده و چقدر به فکر فقرا بوده و هزار چیز دیگه!» و بعد به چشمانم دقیق شد و با صدایی آهسته پرسید: «فکر می‌کنی وقتی شب و روز این همه به یاد کسی بودی و براش گریه کردی، سعی نمی‌کنی مثل اون رفتار کنی؟!!! وقتی این همه عاشقش شدی، دلت نمی‌خواد تو هم شبیه اون بشی؟!!!» برای نخستین بار احساس کردم آهنگ کلماتش دلم را سِحر کرده است! بی‌آنکه بخواهم در پیچ و خم افکارش گرفتار شده و گرچه باور داشتم آنچه می‌گوید، توجیه قابل قبولی برای حرکات پُر هیاهوی شیعیان نیست، ولی برای لحظاتی در برابر طوفان احساسش کم آورده بودم که تنها نگاهش می‌کردم تا سرش را به دیوار تکیه داد، باز نگاهش را در سیاهی شب به سایه دریا سپرد و زیر لب که نه، در اعماق جانش زمزمه کرد: «وقتی داری به عشقش گریه می‌کنی و باهاش حرف می‌زنی، یه حس عجیبیه؛ حس اینکه داره نگات می‌کنه، به حرفات گوش میده، حتی جوابت رو میده!» و شنیدن همین چند کلمه کافی بود تا مجلس بحث و درس برایم به مجلس عزا تبدیل شود که من به امید شفای مادرم، کم با امامان شیعه نجوا نکرده و دردهای دلم را برایشان زار نزده بودم و دست آخر هیچ جوابی نگرفته و پیش چشمانم مادرم را از دست داده بودم. دوباره سینه‌ام از مصیبت مادر سنگین شد و آنچنان دلم به درد آمد که باز کینه کهنه قلبم از زیر خاکستر وجودم سر برآورد و با صدایی گرفته ناله زدم: «آره خیلی خوب جواب میده...» مجید همانطور که سرش را به دیوار بالکن تکیه داده بود، صورتش را به سمتم چرخاند که هنوز متوجه منظورم نشده بود و من در برابر نگاه منتظرش تیر خلاصم را زدم: «الان چهار پنج ماهه که جواب من و تو رو دادن، الان چهار پنج ماهه که مامانم شفا گرفته...» و پیش از آنکه قلب پلک‌هایش از نیشی که به جانش زده بودم، بشکند و اشکش جارش شود، تا مغز استخوان خودم آتش گرفت و آنچنان زبانه کشید که خنکای این شب زمستانی هم نمی‌توانست آرامم کند که از کنارش بلند شدم و با همه دردی که در سر و کمرم می‌پیچید، به سمت آشپزخانه دویدم تا به خنکای آب پناه ببرم. با دست‌هایی که از یادآوری حال زار مادرم به رعشه افتاده بود، لیوان بلوری را از سبد آبچکان برداشتم و خواستم شیشه آب را از یخچال بردارم که انگشتان لرزانم طاقت نیاورد، لیوان از دستم رها شد و پیش پای مجید که به دنبالم به آشپزخانه آمده بود، به زمین خورد و درست مثل وجود من و شاید شبیه قلب مجید شکست. پایش را از روی خُرده شیشه‌ها بلند کرد و با نگرانی به سمتم آمد تا کمکم کند، ولی نمی‌توانستم حتی نزدیکی حضورش را تحمل کنم که خودم را عقب کشیدم و برای برداشتن لیوان دیگری، درِ کابینت بالا را باز کردم که قدم دیگری به سمتم برداشت و پیش از من، دست بُرد تا برایم لیوانی بیاورد که از تلخی تنفری که بار دیگر مذاق جانم را می‌زد، به آستین بلوزش چنگ انداختم، دستش را عقب کشیدم و جیغ زدم: «برو عقب!» در ایوان چشمان کشیده‌اش، نگاهش به نظاره پرخاشگری‌ام مات و متحیر مانده و شاید فهمیده بود که زود رنجی دوران سخت بارداری هم به عقده نهفته در سینه‌ام اضافه شده که خودش را عقب کشید تا راحت باشم. نویسنده :ولی نژارد با ما همراه باشید🌹 رمان های عاشقانه مذهبی 💍