eitaa logo
پروانه های وصال
7.9هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
21.2هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠‏مادر که دستش را بلند میکند بلاها از ما رد میشود💠 🔷استاد فاطمی نیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴یکی از نشانه‌های بی عقل شدن آدم در روایت اینه که.... این آلارم ها رو بشناسیم....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#درسهایی_ازحضرت #زهرا_سلام_الله_علیها #قسمت_هشتادوهفتم7⃣8⃣ و کمتر کشور اسلامی که در آن از این نسل
⃣8⃣ در کشورهای اسلامی به ویژه کشور ایران که از صدر اسلام مأمن و پناهگاه فرزندان فاطمه سلام الله علیها در عصرهای خفقان بوده است در هر نقطه ای یکی از نوادگان حضرت فاطمه سلام الله علیها آرمیده که محل آرامش و کانون اجتماع شیفتگان آل محمد (ص) است. این امام زادگان چنان عظمت و ابهت دارند که بهترین و پاک ترین نقطه هر شهر و دیاری محسوب می شوند. گرفتاران، افسرده دلان، بیماران و حاجتمندان با هزاران امید و ارزو به این مکان های مقدس گام نهاده و روح و جان خود را صفا می بخشند و این تفسیر کوثر است که خداوند متعال فاطمه سلام الله علیها و نسل فاطمه سلام الله علیها را برای پیامبر(ص) و امت او خیر کثیر و منشأ برکات قرار داده و هدیه نموده است. در هر صورت نسل پربرکت پیامبر(ص) از طریق فاطمه سلام الله علیها یکی از مهم ترین معجزات قرآن و جلوه ای از اعجاز اهل بیت علیه السلام است. ادامه دارد... ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 کسری بودجه معضل ۵۰ ساله اقتصاد کشور؛ 🔺: وعده بودجه بدون کسری و ضد تورمی محقق می‌شود. ✍🏻 چون بدون جاسوسان روی کاره شهدا را یاد کنید با صلوات🌸 اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُمْ 🌸
⭕️ایران بعد از 🔻قابل توجه اون بلوا کاران که میگفتند واکسن تاثیری نداره!! ممنون از آیت‌الله دکتر 💐
جوانی که برای یک دوره آموزشی به هلند رفته بود، میگفت : یه روز برای خرید لپ تاپ به بازار شهر ٱمستردام پایتخت هلند رفتم... به اولین مغازه فروش وسایل صوتی تصویری که رسیدم لپ تاب مورد نظرم رو قیمت کردم... فروشنده گفت: قیمتش ۶۹۵ یورو است. خداحافظی کردم و به مغازه بعدی رفتم و قیمت همان لب تاپ را پرسیدم... گفتند: ۶۹۵ یورو نخریدم و به هوای قیمت پایین تر به مغازه سوم و چهارم و ... بالاخره پنجمین مغازه رفتم ولی هر پنج فروشنده گفته بودند ۶۹۵ یورو. فروشنده پنجم که ایرانی تبار بود متوجه شد که من ایرانی هستم، موقع بیرون رفتن از مغازه اش گفت آیا شما واقعا میخواهید خرید کنید؟؟ گفتم بله، میخواهم بخرم. گفتند اگر واقعا قصد خریدن دارید بفرمایید همینجا بخرید ، زیرا قیمت این لپ تاب در سراسر هلند همین است و به هوای ارزانی خودتان را خسته نکنید اینجا هلند است نه ایران!!! قیمت اجناس همه جا یکسان و مقطوع است و چک و چونه زدن هم بی فایده! فکری کردم و با خود گفتم: راست می گوید، چون همه جا قیمت یکی بود. از فروشنده خواستم یک لب تاب برایم بیاورد و خودم نیز هفتصد یورو روی میز فروشنده گذاشتم و منتظر لب تاب و باقیمانده پولم که پنج یورو بود ماندم فروشنده کارتن لب تاب را به دستم داد و پول را شمرد من منتظر بودم پنج یورو به من برگرداند اما با تعجب دیدم که فروشنده یک اسکناس صد یورویی و یک اسکناس پنجاه یورویی و یک اسکناس پنج یورویی که میشد ۱۵۵ یورو را به من داد!!! گفتم آقا شما که گفتید قیمت مقطوع است و تخفیف ندارد؟!؟ پس این ۱۵۰ یورو اضافه رو چرا برگردوندید؟؟!! فروشنده خنده ای کرد و گفت: ببین عزیزم، این ۱۵۰ تا مالیاتی است که شهروندان هلندی باید بپردازند و مسافرها از پرداخت این مالیات معاف هستند برای همین آن را به شما پس دادم. در کمال ناباوری از مغازه بیرون رفتم و ناخودآگاه به یاد جمله سید جمال الدین اسدآبادی افتادم که میگفت... من در غرب اسلام دیدم و مسلمان ندیدم ودر شرق مسلمان دیدم و اسلام ندیدم!! 🍂🍁🍂🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با چوبی تو پاکت😋 موادلازم🔻 سینه مرغ بادمجون فلفل دلمه فلفل شیرین ادویه سیخ چوبی روغن سس باربیکیو دوستان کلیپ واضح هست و احتیاج به توضیح بیشتر نداره فقط بعد اینکه مواد رو سیخ زدید دوساعت در فریزر بمونه بعد برش بزنیدو سرخ کنید.
😋 🔸خمير يوفكا (من از شكل دايره اي استفاده كردم شما ميتونيد از هر مدلش كه دوست داريد برش بزنيد و استفاده كنيد) گوشت چرخ كرده ،پياز داغ ، قارچ ،فلفل دلمه نگيني شده ،ذرت ،پنير پيتزا و ادويه ها شامل نمك ،فلفل سياه ،پاپريكا ،پودر سير و اوريگانو براي درست كردن فيلينگ گوشت رو بهمراه پياز داغ و ادويه ها تفت ميديم سپس فلفل دلمه و ذرت رو اضافه ميكنيم و در نهايت قارچ رو اضافه كرده اجازه ميديم تا خوب پخته شود در انتها اگه دوست داشتيد ميتونيد كمي پنير پارمزان به مواد اضافه كنيد،خمير يوفكا رو كمي به محلول شير و تخم مرغ زده شده آغشته كرده و داخل قالب مافين گذاشتم و از مايه قارچ رو گوشت داخلش رو پركنيد و روش پنير پيتزا بريزيد و در فر ١٧٥ درجه به مدت ٢٠ دقيقه قرار دهيد يا تا زمانيكه لبه هاي خمير طلايي رنگ شود و پنير آب شود.
🥘 😋 ▫️برگ و ساقه کرفس خرد شده به همراه سبزی ▫️کرفس ۵۰۰ گرم ▫️۴۰۰ گرم گوشت خورشتی ▫️۱ پیمانه لوبیا چیتی نمک، زردچوبه، لیمو عمانی بمقدار لازم ▫️۱ ق غ رب ▫️۱ عدد پیاز 🔸پیاز و تفت بدید بعد بهش گوشت و اضافه کنید به همراه ادویه ها تفت بدید کرفس سرخ شده و لوبیا خیس خورده رو اضافه کنید و کمی تفت بدید بعد آب اضافه کنید. حدود نیم ساعت اخر پخت رب و با کنی روغن تفت بدید و اضافه کنید و لیموعمانی و یا پرک لیمو یا آبغوره اضافه کنید. بزارید خورشت جا بیوفته. مقدار کرفس و سبزیشو چشمی گفتم اخه من پاک شده میگیرم فقط سرخش میکنم بسته بندی دقیق نمیدونستم چقدره میتونید رب و حذف کنید یا لوبیارو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 🏥 داستان زیبای «این قانون بیمارستان» پیرمردی در حالی که کودکی زخمی و خون‌آلود را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت: «خواهش می‌کنم به داد این بچه برسید. ماشین بهش زد و فرار کرد.»🚘 پرستار گفت: «این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو قبل از بستری و عمل پرداخت کنید.»💳 پیرمرد گفت: «اما من پولی ندارم. حتی پدر و مادر این بچه رو هم نمی‌شناسم. خواهش می‌کنم عملش کنید. من پول رو تا شب فراهم می‌کنم و براتون میارم.»🙏 پرستار گفت: «با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.» اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت: «این قانون بیمارستانه، اول پول بعد عمل. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.»💸 صبح روز بعد همان دکتر سر مزارِ دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروز می‌اندیشید. واقعا پول این‌قدر با ارزشه؟ 🍂🍁🍂🍁
📚امر خدا زن فقیری که با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد. مرد بی‌ایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش می‌داد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد. آدرس او را به دست آورد و به منشی‌اش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد و به او گفت: وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است. وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و مشغول بردن خوراکی‌ها به داخل خانه کوچکش شد. منشی از او پرسید: نمی‌خواهی بدانی چه کسی این خوراکی‌ها را فرستاده؟ زن جواب داد: نه، مهم نیست. وقتی خدا امر کند، حتی شیطان هم فرمان می‌برد. 🍁🍂🍁🍂
💕هیچوقت حسرت زندگی آدمایی که از درونشون خبر نداری رو نخور هر قلبی یه دردی دارہ و نحوہ ابرازش هم متفاوته بعضی‌ها آن را توی چشماشون پنهان می‌کنند و بعضی ها توی لبخندشون! 🍁🍂🍁🍂
💠 پهلوان پهلوانان ✍در درگیری شکست محاصره سامرا شهید حسین پور آنقدر حماسه و رشادت از خود نشان داد که نیروهای عراقی به او لقب «اسدالسامراء» دادند یعنی ! و به این نام معروف بود! 🌸در عملیات سامرا فرماندهی نیروها را بر عهده داشت و به حق باید او را از اصلی ترین عوامل عقب زدن تکفیری ها از اطراف حرم امامین عسکریین علیهماالسلام دانست. 🌸خودش تعریف می کرد: «وقتی به سامراء حمله کردند ما یک خط پدافندی دور شهر ایجاد کردیم. آن روز ها حرم خالی شده بود. شبها محل استراحت ما داخل حرم بود. 🌸ضریح مبارک درش باز بود. من نمازم را کنار قبور مطهر امام هادی علیه السلام و امام عسکری علیه السلام می خواندم و همانجا استراحت می کردم!» 🌸هر چه نیروها و مجاهدین عراقی بیشتر با مرتضی کار می کردند بیشتر شیفته مرام او می شدند. 🌸عراقی ها به بزرگان و قهرمانان افسانه ای خود، مثل شهدایشان، لقب «بطل» می‌دهند؛ یعنی پهلوان. اما این مجاهدین مرتضی را «بطل الابطال» یعنی پهلوان پهلوانان لقب داده بودند! شهید مرتضی حسین پور فرمانده شهید حججی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ عليه السلام: 🍀 زياده گويى، موجب لغزش حكيم و خستگى بردبار است. پس زياده گويى مكن كه مايه رنج خواهى بود و تفريط مكن كه مايه اهانت خواهى بود 📚 غررالحكم حدیث ۲۰۰۹ 🍁🍂🍁🍂 اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
✨﷽✨ 🌹فرق استغفار و توبه چیست؟ ✍ «استغفار»، طلب رحمت خدا برای کلیه گناهان است که حتی انسان ممکن است خیلی از گناهانی را که کرده نداند ولی باید از آن‌ها استغفار کند. استغفار حتی در عبادت است چون اگر رحمت خدا و مغفرت او نباشد هیچ عمل صالحی از انسان پذیرفته نمی‌شود. استغفار ذکر است تا انسان به یاد خدا باشد و شیطان در او ورود نکند طوری که در حالات نبی مکرم اسلام (ص) آمده است که ایشان هر روز 70 مرتبه استغفار می‌کردند. عایشه از ایشان می‌پرسیدند ای رسول خدا شما چرا؟ حضرت می‌فرمودند: برادرم یونس (ع) لحظه‌ای از یاد خدا غافل شد سر از شکم ماهی در آورد. پس استغفار، برای طلب رحمت خدا و برای مؤمن همیشه لازم و ضروری است اما توبه، برای گناه است و معمولاً موردی است به طور مثال: کسی غیبت می‌کند سپس توبه می‌کند، بعد از توبه «استغفار» است، یعنی نخست انسان از سمتِ گناه، به سوی خدا باز می‌گردد و عهد می‌بندد که دیگر آن گناه را تکرار نکند؛ بعد از آن طلب مغفرت و بخشش از خداوند را دارد. معمولاً فعل استغفار در توبه مستور و پنهان است. 🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
قسمت هجدهم داستان دنباله دار #بدون_تو_هرگز : علی مشکوک میشود! …من برگشتم دبیرستان … زمانی که من ن
قسمت نوزدهم داستان دنباله دار :هم راز علی حسابی جا خورد و خنده اش کور شد … زینب رو گذاشت زمین … – اتفاقی افتاده؟ … رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم … از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون …- اینها چیه علی؟ … رنگش پرید … – تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟ … – من میگم اینها چیه؟ … تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟ …با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت… – هانیه جان … شما خودت رو قاطی این کارها نکن …با عصبانیت گفتم … یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟ … می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه … بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم …نازدونه علی به شدت ترسیده بود … اصلا حواسم بهش نبود… اومد جلو و عبای علی رو گرفت … بغض کرده و با چشم های پر اشک خودش رو چسبوند به علی … با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت … بغض گلوی خودم رو هم گرفت…خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش … چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد … اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین …- عمر دست خداست هانیه جان … اینها رو همین امشب می برم … شرمنده نگرانت کردم… دیگه نمیارم شون خونه…زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد … حسابی لجم گرفته بود …- من رو به یه پیرمرد فروختی؟ …خنده اش گرفت … رفتم نشستم کنارش … – این طوری ببندی شون لو میری … بده من می بندم روی شکمم … هر کی ببینه فکر می کنه باردارم … – خوب اینطوری یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه چی شد؟ …خطر داره … نمی خوام پای شما کشیده بشه وسط …توی چشم هاش نگاه کردم … – نه نمیگن … واقعا دو ماهی میشه که باردارم … بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
قسمت نوزدهم داستان دنباله دار #بدون_تو_هرگز :هم راز علی حسابی جا خورد و خنده اش کور شد … زینب رو
قسمت بیستم داستان دنباله دار : مقابل من نشسته بود … سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب … دومین دخترمون هم به دنیا اومد … این بار هم علی نبود … اما برعکس دفعه قبل… اصلا علی نیومد … این بار هم گریه می کردم … اما نه به خاطر بچه ای که دختر بود … به خاطر علی که هیچ کسی از سرنوشت خبری نداشت …تا یه ماهگی هیچ اسمی روش نگذاشتم … کارم اشک بود و اشک … مادر علی ازمون مراقبت می کرد … من می زدم زیر گریه، اونم پا به پای من گریه می کرد … زینب بابا هم با دلتنگی ها و بهانه گیری های کودکانه اش روی زخم دلم نمک می پاشید … از طرفی، پدرم هیچ سراغی از ما نمی گرفت … زبانی هم گفته بود از ارث محرومم کرده … توی اون شرایط، جواب کنکور هم اومد …تهران، پرستاری قبول شده بودم …یه سال تمام از علی هیچ خبری نبود … هر چند وقت یه بار، ساواکی ها مثل وحشی ها و قوم مغول، می ریختن توی خونه … همه چیز رو بهم می ریختن … خیلی از وسایل مون توی اون مدت شکست … زینب با وحشت به من می چسبید و گریه می کرد …چند بار، من رو هم با خودشون بردن ولی بعد از یکی دو روز، کتک خورده ولم می کردن … روزهای سیاه و سخت ما می گذشت … پدر علی سعی می کرد کمک خرج مون باشه ولی دست اونها هم تنگ بود … درس می خوندم و خیاطی می کردم تا خرج زندگی رو در بیارم … اما روزهای سخت تری انتظار ما رو می کشید …ترم سوم دانشگاه … سر کلاس نشسته بودم که یهو ساواکی ها ریختن تو … دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن… اول فکر می کردم مثل دفعات قبله اما این بار فرق داشت…چطور و از کجا؟ … اما من هم لو رفته بودم … چشم باز کردم دیدم توی اتاق بازجویی ساواکم … روزگارم با طعم شکنجه شروع شد … کتک خوردن با کابل، ساده ترین بلایی بود که سرم می اومد …چند ماه که گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن … به خاطر یه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشیده بود …اما حقیقت این بود …همیشه می تونه بدتری هم وجود داشته باشه … و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه … توی اون روز شوم شکل گرفت …دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجویی بردن… چشم که باز کردم … علی جلوی من بود … بعد از دو سال… که نمی دونستم زنده است یا اونو کشتن … زخمی و داغون… جلوی من نشسته بود … بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
قسمت بیستم داستان دنباله دار #بدون_تو_هرگز : مقابل من نشسته بود … سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب
قسمت بیست و یکم داستان دنباله دار : یا زهـرا اول اصلا نشناختمش … چشمش که بهم افتاد رنگش پرید…لب هاش می لرزید … چشم هاش پر از اشک شده بود… اما من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم … از خوشحالی زنده بودن علی … فقط گریه می کردم … اما این خوشحالی چندان طول نکشید …اون لحظات و ثانیه های شیرین …جاش رو به شوم ترین لحظه های زندگیم داد … قبل از اینکه حتی بتونیم با هم صحبت کنیم … شکنجه گرها اومدن تو… من رو آورده بودن تا جلوی چشم های علی شکنجه کنن …علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود … سرسخت و محکم استقامت کرده بود … و این ترفند جدیدشون بود …اونها، من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن … و اون ضجه می زد و فریاد می کشید … صدای یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمی شد …با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم … می ترسیدم … می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک … دل علی بلرزه و حرف بزنه … با چشم هام به علی التماس می کردم … و ته دلم خدا خدا می گفتم … نه برای خودم … نه برای درد … نه برای نجات مون … به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه … التماس می کردم مبادا به حرف بیاد … التماس می کردم که …بوی گوشت سوخته بدن من … کل اتاق رو پر کرده بود  بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
قسمت بیست و یکم داستان دنباله دار #بدون_تو_هرگز : یا زهـرا اول اصلا نشناختمش … چشمش که بهم افتاد
قسمت بیست و دوم داستان دنباله دار : علی زنده است ثانیه ها به اندازه یک روز … و روزها به اندازه یک قرن طول می کشید … ما همدیگه رو می دیدیم … اما هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمی شد … از یک طرف دیدن علی خوشحالم می کرد … از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شکنجه های سخت تر بود … هر چند، بیشتر از زجر شکنجه … درد دیدن علی توی اون شرایط آزارم می داد … فقط به خدا التماس می کردم …- خدایا …حتی اگر توی این شرایط بمیرم برام مهم نیست… به علی کمک کن طاقت بیاره … علی رو نجات بده …بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرکت های مردم … شاه مجبور شد یه عده از زندانی های سیاسی رو آزاد کنه … منم جزء شون بودم…از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان … قدرت اینکه روی پاهام بایستم رو نداشتم … تمام هیکلم بوی ادرار ساواکی ها … و چرک و خونک می داد …بعد از 7 ماه، بچه هام رو دیدم … پدر و مادر علی، به هزار زحمت اونها رو آوردن توی بخش … تا چشمم بهشون افتاد… اینها اولین جملات من بود … علی زنده است … من، علی رو دیدم … علی زنده بود …بچه هام رو بغل کردم … فقط گریه می کردم …همه مون گریه می کردیم بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا