🕯بار الها🕯
تو یاریم کن
تا با کنایه غبار ناراحتی
بر روابطم،و با بی حرمتی
چراغ دلی را به خاموشی ننهم
🌷 #شبتون_بخیر🌙
آرامـش شب نصیبتان
فردایتان پراز خوشی
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 🌸🍃
✨خدایا 🙏
🌸به حق این
🌿روز فرخنده و مبارک
🌸و به حرمت امام جواد (ع)
🌿و دستان کوچک علی اصغر (ع)
🌸تمام مریضها را شفا
🌿تمام قلبها را جلا
🌸تمام مشکلات را حل
🌿تمام دعاها را مستجاب
🌸تمام خانه ها را غرق در
🌿شادی و سرور کن
آمیـــــــــــن🙏
🌸🍃
رفیقی می گفت:
دنیا یک خانه بزرگ است و آدمها هر کدام مانند یکی از وسایل خانه هستند.
بعضی کارد هستند تیز، برنده و بیرحم.
بعضی کبریت هستند و آتش به پا می کنند.
بعضی کتری هستند و زود جوش می آورند.
بعضی تابلوی روی دیوار هستند، بود و نبودشان تاثیری در ماهیت خانه ندارد.
بعضی قاشق چایخوری هستند، و فقط کارشان بر هم زدن است.
بعضی رادیو هستند و فقط باید بهشان گوش کرد.
بعضی تلویزیون هستند، و بدجور نمایش اجرا می کنند. اینها را فقط باید نگاه کرد.
بعضی قابلمه هستند، برایشان فرقی نمی کند محتوای درونشان چه باشد، فقط پر باشند کافیست.
بعضی قندان هستند، شیرین و دلچسب. و بعضی دیگر نمکدان، شوخ و بامزه.
بعضی یک بوفه شیک هستند، ظاهری لوکس و قیمتی دارند، اما در باطن تکه چوبی بیش نیستند.
بعضی سماور هستند، ظاهرشان آرام، ولی درونشان غوغایی بر پاست.
بعضی یک توپ هستند، از خود اختیاری ندارند و به امر دیگران اینطرف و آن طرف می روند.
بعضی یک صندلی راحتی هستند، میشود روی آن لم داد، ولی هرگز نمیتوان به آنها تکیه کرد.
بعضی کلاه هستند، گاهی گذاشته و گاهی برداشته میشوند ولی در هر دو صورت فریبکارند.
بعضی چکش هستند، و کارشان کوبیدن و ضربه زدن و خرد کردن است.
و اما...
بعضی ترازو هستند، عادل و منصف. حرف حق را میزنند، حتی اگر به ضررشان باشد.
عده ای تنگ بلورین آب هستند، پاک و زلال اینها نهایت اعتمادند.
برخی آینه اند، صاف صیقلی بدون کوچکترین خط و خش، اینها انتهای صداقتند.
عده ای، چتر هستند، یک سایبان مطمئن در هجوم رگبار مشکلات.
عده ای دیگر لباس گرم هستند، در سرمای حوادث و تن پوشی از جنس آرامش.
عده ای مثل شمع، میسوزند و تمام میشوند، ولی به اطرافیان نور و گرما و آرامش میدهند.
🔹 این مهم است که:
ببینیم ما در زندگی نقش کدام یک از این وسائل خانه را بازی میکنیم.
پس مراقب خودمان باشیم، یک خطای در زندگی یک عمر افسوس خوردن است.
خداوند متعال نگهدار همه عزیزان باشد.
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
🌺🧚♀️ #دل_تکانی
🌷🍃اسفند را دل تنکانی کنید
به دلتان چوب بزنید که ببینید
از کجایش خاک بلند می شود!
🌷🍃واژگونش کنید
تا ببینید چطور می افتند
آن دسته از بی ثبات هایی که
جا خوش کردند ...
بشوییدش که ببینید
چقدْر سیاهی روان می شود،
🌷🍃آدم هایش را جابجا کنید تا ببینید
زیر سرشان چه پنهان شده ...
خالی کنید بی مصرف هایِ
بلا استفاده ای را که
سالهاست قلبتان را اِشغال کردند ...
🌷🍃شما در خانه تان
ُ قلبتان در شما زندگی می کند!
🌷🍃باور کنید
تکاندن دلهایتان واجب تر
از خانه هایتان است.
🌷🍃"اسفند را دلتکانی کنید"
❄️🌨☃🌨❄️
http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸چشمانت را باز کن
به رویای تقدیر لبخند بزن
شاید نقش نگاهت
روی شبنم صبحگاهی
نوید آغاز بدهد
لحظه ها را مدیون عشق کن
بگذار شوق ماندن
سفره نگاهت را آبی کند
🌸روزی نو از راه رسید
الهی که رزق و روزی تون فراوان
و تنتون سلامت باشد
همراه با بهترین ها
🌸زندگیتون
متبرک به نگاه پروردگار🌹
🌸🍃
🔘داستان کوتاه
مرد جوانی کنار "نهر آب" نشسته بود و غمگين و افسرده به سطح آب زل زده بود.
"استادی از آنجا می گذشت."
او را ديد و متوجه "حالت پريشانش" شد و کنارش نشست.
مرد جوان وقتی استاد را ديد بی اختيار گفت:
عجيب "آشفته ام" و همه چيز زندگی ام به هم ريخته است. به شدت "نيازمند آرامش" هستم و نمی دانم اين آرامش را کجا پيدا کنم؟
استاد برگی از شاخه افتاده روی زمين را داخل نهر آب انداخت و گفت:
به اين "برگ" نگاه کن وقتی داخل آب
می افتد خود را به جريان آن می سپارد و با آن می رود.
سپس استاد "سنگی بزرگ" را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت.
سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در "عمق" آن کنار بقيه سنگ ها قرار گرفت.
استاد گفت: اين سنگ را هم که ديدى،
به خاطر سنگینی اش توانست بر نيروی جريان آب "غلبه" کند و در عمق نهر قرار گيرد.
حال تو به من بگو آيا آرامش سنگ را
می خواهی يا آرامش برگ را؟!
مرد جوان مات و متحير به استاد نگاه کرد و گفت:
"اما برگ که آرام نيست."
او با هر "افت و خيز" آب نهر بالا و پائين می رود و الان معلوم نيست کجاست!
لااقل سنگ می داند کجا ايستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جريان دارد اما محکم ايستاده و تکان
نمی خورد.
من آرامش سنگ را "ترجيح" می دهم!
استاد لبخندی زد و گفت:
پس چرا از جريان های مخالف و "ناملايمات" جاری زندگی ات می نالی؟!
اگر آرامش سنگ را برگزيده ای
پس، تاب "ناملايمات" را هم داشته باش و "محکم" هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده.
استاد اين را گفت و بلند شد تا برود.
مرد جوان که "آرام" شده بود نفس عميقی کشيد و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد.
چند دقيقه که گذشت موقع خداحافظی مرد جوان از استاد پرسيد:
"شما اگر جای من بوديد آرامش سنگ را انتخاب می کرديد يا آرامش برگ را؟!"
استاد لبخندی زد و گفت:
من "تمام زندگی ام" خودم را با اطمينان به "خالق" رودخانه "هستی" و به جريان زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور يار دارد از افت و خيزهايش هرگز "دل آشوب" نمی شوم و من آرامش برگ را می پسندم…
*خود را به خدا بسپار و از طوفانهای زندگی هراسی نداشته باش چون خدا کنار تو و مواظب توست.*
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5