eitaa logo
پروانه های وصال
7.9هزار دنبال‌کننده
29.1هزار عکس
22.1هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ ژله پیراهن 😋 برای تهیه این ژله ب شکل پیراهن ک خیلی راحته نیاز داریم ب دو بسته پودر ژله موز ک رنگش و طعمش سلیقه ای من دوس داشتم زرد باشه از ژله موز استفاده کردم طبق دستور روی پاکت دو بسته ژله رو با دو لیوان اب جوش مخلوط کردم و گذاشتم رو حرارت کتری تا ذرات ژله کاملا حل شه بعد یک لیوان بستنی وانیلی ک تو دمای محیط اب شده رو ب ژله خنک اضافه کردم و کاملا مخلوط کردم داخل ظرف یا قالب مورد نظر ریختم و دو ساعت گذاشتم یخچال تا بسته شه توجه کنید ژله باید خنک شده باشه بعد بستنی و اضافه کنید اگه داغ باشه ژله دو رنگ میشه من از خمیر فوندانت اماده استفاده کردم و یقه و دکمه و جیب هارو رو فوندانت بریدم و رو ژله گذاشتم چون سطح ژله خیسه ب راحتی ب ژله میچسبه برش های روی ژله با فوندانته ک فقط کافیه نگاه کنید و ب همون صورت برش بزنید و روی کار بزارید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂 🍂 #رمان 🍂 #خنده_های_پدربزرگ 🎅🎅 🍃 #قسمت چهاردهم .....................................
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂 🍂 🍂 🎅🎅 🍃 پانزدهم ..........................................................🍃 🍃اثری از ........................................ +میتونی این چوبا رو هم ببری پیش آتیش باباجون؟🎅 -آره.... اومدم... 🍃دراز کشیده بودم تو خاک ، زیر سایه درختی و آسمون رو نگاه میکردم تا حالا اینقدر آرامش از طبیعت نگرفته بودم 🍃بوی دود آتیش زیر کتری، بوی خاک خیس، بوی برگ درختها، بوی عطر گل هایی که در اطرافم بودن بوی علف هایی که زخمی شده بودن بوی روستا 🍃🍃 🍃همه اینا با صدایی که از زنگوله گوسفندها از دور بگوش میرسید صدای بلبلهای داخل شاخه ها بعضی وقتها قار و قار کلاغ آواز! اُلاغِ تو باغ همسایه صدای پارس سگ های گله و البته صدای مرغ و خروسها... همه یه سمفونی خیلی جالب و هیجان انگیز در عین حال آرام بخش درست کرده بودن 🍃من که همیشه گوشهام با صدای ماشین و موتور و نهایتا آهنگای دوبس!دوبس!! آشنا بود از این فضای سکوتِ صدادارِ! آکنده از بوهای متداخل واقعا لذت میبردم مخصوصا که روی خاکی خوابیده بودم که از شدت خنکی داشتم یخ میکردم 🍃خودم رو تکوندم و یه نگاه خنده دار به لباسای شیک و سوسولیم که دیگه با تکوندن هم تمیز نمیشد کردم😉 -اگه مامان با این سر و وضع ببیندت پوست سرت رو میکنه😁😁 بی اختیار یاد جمله های شیطنت آمیز سوگل افتادم که همیشه دلهره الکی به دلم میانداخت.😮 🍃یه نیشخندی زدم و رفتم سراغ بابامرتضی که با بیلش مشغول جابجا کردن خاک بود ⚡️⚡️⚡️ -بیا خستگیت رو بگیر منم الان برات چایی میریزم +باشه باباجون اینم سیراب کنم اومدم🎅 🍃چوبها رو برداشتم و اومدم سمت آتیش -علفای پای درختا رو گفتی کجا بریزم؟ +قربون دستت بِبَر ته باغ کنار دیوار سمت چپ که درخت نداره تا بعدا بسوزونمش🎅 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 +چقدر این چایی باغی امروز بهم چسبید🎅 دستت درد نکنه خستگی یه عمرم در اومد🎅 -نوش جونت من که فقط ریختم ... خودت دم کردی +آره اما خیلییی قشنگ ریختی!🎅 🍂بی اختیار اشکم جاری شد😥 🍂معلوم بود بعد از فوت مادربزرگ خیلی دل شکسته شده و تنهایی حسابی غصه دارش کرده +بخور باباجون تو هم بخور که بیشتر مزه بده... خداروشکر... هی....🎅 🍂یه آهی کشید و چاییش رو سر کشید صورتم رو قایم کردم که نبینه 🍂🍂🍂 کمی سعی کردم گذشته رو تداعی کنم.... واقعا چرا بابام جای به این باصفایی رو ترک کرده؟؟ چرا تو این چند سال اصلا ما رو اینجا نیاورده؟؟ یعنی اینجا از اتریش دورتر بوده؟؟😏 یا اومدنش سخت تر بوده؟؟ +خیلی فکر نکن باباجون ... خدا بزرگه....🎅 بالاخره تنهایی منم یه روزی تموم میشه... همه میان اینجا.... اینو مطمئنم...🎅 🍂بغض گلوم رو گرفت کاملا منظورش رو فهمیدم😓😪 🍂پیش خودم حس کردم این پیرمرد لحظه به لحظه و قدم به قدم داره غصه میخوره و فکر بچه هاشه که تنهاش گذاشتن آخه چرا!؟؟❓❓ جرات نکردم از بابام بپرسم -بابامرتضی .... چرا عمه فاطمه از پیشتون رفت؟؟ +تو که هنوز چاییت رو نخوردی !!🎅🎅 حالا یه وقت برات تعریف میکنم فعلا اگه دوست داری کمک کن وسایل رو جمع کنیم بریم یه سری پیش مش عیسی کارش دارم رفتم تو فکر!!🤔 مش عیسی برا چی؟؟🤔 دلم نیومد بگم نه .... فکر تنهایی این سالهاش مثل طوفان فکرم رو مخدوش میکرد 💥💥 +غصه نخور ... این دفعه از جای خلوت میریم خیلی اذیت نشی باباجون🎅 -باشه ..... بزار من الان خودم همه رو جمع میکنم ......شما خستگیت رو بگیر☺️😊 .....اصلا چند دقیقه دراز بکش😙 🍃🍃 ....میخواستم با این حرفها دیر رسیدنم! رو جبران کنم حتی نیومدن بابام رو!!... .................................................... 🍃🍃 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂 🍂 #رمان 🍂 #خنده_های_پدربزرگ 🎅🎅 🍃 #قسمت پانزدهم .....................................
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂 🍂 🍂 🎅🎅 🍃 شانزدهم ..........................................................🍃 🍃اثری از ........................................ 🍃🍃🍃 سر و صدای گنجشک ها توکوچه باغ اونقدر زیاد بود که به سختی صدایی شبیه اذان قابل شنیدن بود 🍃🍃🍃🍃 اگه میخواستی شاخه ها تو صورتت نخوره باید از وسط کوچه رد میشدی پیچ و خم جاده اجازه نمیداد بیشتر از 20 متر جلوتر رو ببینی 🍃🍃 +باباجون صد متر جلوتر امامزاده هست من میرم نماز میخونم و بعد میریم🎅 🍃🍃🍃🍃 🍃این رو گفت و سرعتش رو بیشتر کرد مردد بودم که پا به پاش برم یا آروم برم تا نمازش رو بخونه بعد بهش برسم -چشم نمیدونم شنید یانه خیلی عجله داشت 💥وقتی چشم رو گفتم که حداقل 10قدمی ازم دور شده بود 🍃🍃 دیگه صدای اذان نمیومد اما گلدسته ها معلوم شد 🍃چند نفری از دور و اطراف داشتن خودشون رو به امام زاده میرسوندن 🍂نفر که میبینم خودبخود دست رو صورتم میبرم دوباره داغم تازه میشه 🍂من که داشتم بیخیال از غم چهره از مناظر لذت میبردم دوباره حالم بد شد مجبور شدم سرم رو برگردونم 🍂رفتم یه گوشه نشستم که توی دید نباشم 🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂 +باباجون ببخشید تنها موندی پاشو تا بریم🎅 -ایرادی نداره +کاش میومدی داخل خیلی باصفاست آرامش عجیبی داره🎅 با خودم گفتم کاش میرفتم اما میدونستم چی مانعمه ⚡️⚡️⚡️⚡️ -سلام حاج مرتضی ....خوبی.... + سلام....سید باقر....زیارت قبول...کی اومدی؟؟🎅🎅 -سلامت باشی... قسمت خودتون بشه....دوسه ساعت پیش رسیدم ... گفتم اول بیام امامزاده عرض ادب کنم.. 🍂🍃 من دیگه نمیتونستم خودم رو قایم کنم فقط کمی عقب تر از دوتا پیرمرد باصفا حرکت میکردم... 🍃🍃🍃 +سیدجان نوه گلم رو دیدی؟...ارشیاخان! -س..سلام آقا سید... --سلام پسر گلم... ماشاءالله....ماشاءالله.. حاج مرتضی چه نوه رشیدی داری خدا بهت ببخشه + سلامت باشی...خوب تعریف کن ببینم سفر خوش گذشت...سلام ما رو رسوندی به آقا...🎅 🍃🍃🍃 دوتا پیرمرد گرم صحبت بودن اما من غرق در افکار... یعنی اینم صورتم رو ندید ؟؟ 🍃🍃💥💥 دیگه اینقدر فکرم درگیر بود که رد شدن مردم از کنارم رو هم متوجه نمیشدم فقط گاهی جواب سلام بابامرتضی منو بخودم میاورد... 💥💥🍃🍃 +یا الله....مش عیسی!!!....یا الله... کسی خونه نیست... ⚡️💥⚡️💥⚡️💥 تا بخودم اومدم دیدم پشت سر بابامرتضی تو یه حیاط بزرگ وایسادم... .................................................... 🍃🍃 رمان های عاشقانه مذهبي بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂 🍂 #رمان 🍂 #خنده_های_پدربزرگ 🎅🎅 🍃 #قسمت شانزدهم .....................................
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂 🍂 🍂 🎅🎅 🍃 هفدهم ..........................................................🍃 🍃اثری از ........................................ 💥💥💥💥💥 برا بار آخر تو آیینه خودم رو مرتب کردم🤗 ⚡️حسِ «از همه بهترم» تموم وجودم رو گرفت☺️ ⚡️فقط یه جوش کوچولو داشت دماغم رو بیریخت میکرد😥 ⚡️ اما وقتی نیم رخ میشدم پنهانش میکردم🌜 -آهان! حالا پوستری شدم!😎 💥💥💥 احساس کردم یکی پشت سرمه!.... قیافه اش از تو آینه واضح نبود..... اما تو دستش چیزی بود.... -اِ...اِ.....اِ.....اون دیگه کیه پشت سرم؟؟👺 💥💥💥 -پرت نکنی!....نامرد....👺 -سنگ رو بنداز دور...........-👺 -آی....آخ.....🤒 🎴🎴🎴🎴 🎴 با دیدن رنگِ خون و ترس صورتم توی هزار تکه آینه بشدت ترسیدم جیع کشیدم و فرار کردم به سمت حیاط پشت سرم....😱 🐮صدای ما....ما....ماهای فراوون بیشتر ترسوندم -....نیگا..... کنین.... حتی.... گاوها.....🐮 هم ...از.... قیافه ......خوشگلش!! ....میترسن....👺👺 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 -هه.........هه..........هه......... +باباجون باز چی شد؟؟.... عزیزِ باباجون!!... پاشو...🎅 +چرا اینقدر تو خواب داد میزنی؟؟...🎅 🍃🍃🍃 +اللهم صلی علی محمد و آل محمد🎅 +لعنت خدا به شیطون🎅 🍃🍃🍃🍃 +صلوات بفرست باباجون🎅 +بیا یه کم آب بخور 🍃🍃🍃 - دستت درد نکنه باباجون! 🍃🎅 +اِ... به به.... چه خوب!!!... نصف شبی شدم باباجون!!🎅 +...جون باباجون!... جونم!..... نوش جونت!....🎅 +بگیر بخواب باباجون دوباره خواب بد دیدی... ایراد نداره... راحت بخواب عزیزم...🎅 +اگه دوست داشتی میتونی اون پارچه رو بندازی تو صورتت و آروم بخوابی🎅 +باباجون من دیگه برم برا نماز!.. ......چیزی تا اذان نمونده🎅 🍃🍃 -باباجون؟!!... +چیه باباجون کار دیگه ای داری؟🎅 🍃 -آره....میشه بگی!؟ ..... میشه بگی این پارچه جریانش چیه!!؟ 🍃 +...باشه باباجون....پس بزار بنشینم..... +خوب ..... من میگم....اما ...اما تو هم میتونی برام این جریان کامبیز که اینقدر تو خواب صداش میکنی رو تعریف کنی؟🎅 .... البته.....البته اگه دوست داری؟؟🎅 🍂 -اِ.....مگه بابام نگفته بهتون!؟.... ....مگه جریان رو نمیدونید باباجون؟!!! +یه چیزایی گفت اما نه واضح....🎅 +از زبون پسر گلم بشنوم بهتره....🎅 🍃🍃 +آخه تا اونجایی که من فهمیدم کار بزرگی انجام دادی.... برا همین داری تاوانش رو میدی.....🎅 +کارهای بزرگ تاوان بزرگ داره.....هِییییی.....🎅 💥💥💥🍃💥🍃🍃 داشتم گیج میشدم...... -من و کار بزرگ؟؟..... سربه سرم میزاری باباجون!!؟؟؟ -من؟.....کار بزرگ؟😂....ممنون نصف شبی روحیه ام رو شاد کردی😂 ....اما وقتی میخندم ماهیچه های صورتم زیادی تحریک میشه😂..... 🍃 +نه باباجون..... شوخی نکردم..🎅 ..... خدا کنه همیشه دلت شاد باشه....🎅 ....اما من هرگز دروغ نگفتم....🎅 🍃🍃 +حالا چون نزدیک اذان شده من برم نمازم رو بخونم هر موقع دیدی وقت داری بنشینیم تعریف کنیم....🎅 -باشه باباجون....🤔 😴. 😊 🙂. 🤔 🍃🍃🍃🍃 +...یاعلی مدد....الله اکبر و الله اکبر.... .................................................... 🍃🍃 رمان های عاشقانه مذهبي بامــــاهمـــراه باشــید🌹
جان زهرا تومرا كرب وبلا زائــركن باهمين اشك شب جمعه مرا طاهركن گم شده هويتم بس كه گنهكار شدم المثناى مــــرا با كرمت صـــادر كن شب جمعست هوایت نکنم میمیرم السلام علیک یا اباعبدالله(ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نماز‌شب‌اڪسیر‌اعظم‌است. در‌میان‌نمازها، اڪسیرۍ‌ دیگر‌است. هرڪسے‌به‌هرجایی‌رسیده‌از‌برڪات شب‌رسیده‌‌است. نماز‌شب‌آدم‌را‌به‌طهارت‌مطلق،به‌مقام‌ محمودیت‌مطلق‌ڪه‌مقام‌شفاعت‌است میرساند! ❄️🌨☃🌨❄️
4_5981072586262446644.mp3
7.81M
💢 خوشبختی یعنی تو زندگیت امام حسین داری(شور بسیار شنیدنی) 🎤 کربلایی حسین سیب سرخی ❤️ شب زیارتی امام حسین(ع) .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️ خــدایــا صــفــحه ای دیــگــر از عــمــرمــان ورق خــورد روز را در پــنــاهت بــه شــب رســانــدیــم ⭐️ پــروردگــارا شــب را بــر همــه عــزیــزانــمــان ســرشــار از آرامــش بــفـــــرمــا و در پــنــاهت حــافــظــشــان بــاش 🌷شب زیباتون در پناه خدا 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا