eitaa logo
پروانه های وصال
9.4هزار دنبال‌کننده
32.9هزار عکس
27.3هزار ویدیو
3.2هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
* 😋😍 مواد لازم دستور پخت شکر ۱ کیلو گرم سفیده تخم مرغ ۳ عدد جوهر لیمو ۱/۸ قاشق چایخوری آب به مقدار یک بند انگشت از شکر بالاتر ۱- شکر را در ظرف مورد نظر ريخته و آب را که بايد به مقدار يک بند انگشت بالاتر از شکر باشد اضافه مي‌کنيم و در صورت دلخواه كمي زعفران و بر شعله گاز قرار مي‌دهيم. ۲- بعد از اين که شربت قوام آمد، جوهر ليمو را داخل آن مي‌ريزيم. ۳- بعد از کمي حرارت دادن، مقداري از شربت را بين دو انگشت قرار مي‌دهيم، اگر به صورت کش‌دار شد، شعله را خاموش و صبر مي‌کنيم تا خنک شود در حدي که اگر سفيده را به آن اضافه کنيم پخته نشود. ۴- در اين زمان سفيده‌ها را به ميزاني که پف کند هم مي‌زنيم.و آن را به شربت اضافه و آنقدر هم مي‌زنيم تا مواد کاملاً سفيد و يکدست و کش‌دار شود. ۵- حالا انگشت پيچ ما آماده است، ما مي‌توانيم براي عطر و طعم آن به شربت گلاب هم اضافه کنيم. ۶- و در آخر با دارچين و خلال پسته و بادام در صورت تمايل آن را تزئين کنيم.*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
187.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جهان به کسانی که برای کوچکترین داشته ها شاکرند و بر نداشته ها کمتر غر میزنند، بیشتر میبخشد آن ها نعمات بیشتری را از هستی جذب میکنند امروز شکر گزار داشته هایمان باشیم... 🍁🍂
🌷🍃در این دوشنبه زیبا 🌼🍃خواهم زخدا خسته 🌷🍃و درمانده نباشـــے 🌼🍃محبوب خدا باشی و 🌷🍃شرمنده نباشی 🌼🍃ای دوست الهی دراین 🌷🍃عالم هستی 🌼🍃سرزنده بمانی 🌷🍃و سرافکنده نباشی 🌷🍃 تقدیم به شما 🌷🍃 🌷🍃
پروانه های وصال
#عبور_از_لذتهای_پست 25 💕ازدواج رو اگه بخوایم دقیق تر نگاه کنیم در واقع "مجموعه ای از رنج های جدید
26 🔵اگه بخوایم دقیق تر صحبت کنیم باید بگیم که شما وقتی میخوای ازدواج کنی ⬅️در واقع داری انتخاب میکنی که با کی میخوای "اختلاف نظر" داشته باشی😊 🔰🔶✔️🔷 💢اما جالبه اکثر افراد دنبال این میگردن که یه نفر رو پیدا کنن که هیچ اختلاف نظری باهاش نداشته باشن!😒 ⭕️عزیزم هیچوقت دو تا انسان، شبیه هم نیستن ➖بالاخره طرف مقابلت اختلاف نظرهایی با تو داره باید به زیبایی """تحمل""" کنی!!
✅ مسئولین محترم کشور سرعت و پهنای باند را افزایش دهید! 🔶 آقای رئیسی، آقای زارع پور با توجه به اقبال گسترده مردم به پیام رسان ایتا لطفا سخت افزار های لازم جهت افزایش سرعت این پلتفرم ایرانی را تامین کنید و با حمایت خود استفاده میلیون ها نفر از این برنامه را سریع تر کنید! امضای کمپین افزایش سرعت و پهنای باند ایتا در فارس من👇👇 farsnews.ir/my/c/164698
✍🏼حسن یزدانی علی کریمی رو آنفالو کرد
5.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فوری / مهم / نشرحداکثری 🔻صحبت های این جوان با غیرت را ببینید ما مثل شما سنگ به دست نیستیم دلمان نمی آید کسی را بزنیم اینگونه آمده ایم تا بگوییم : گول بازی مجازی را نخورید گول آن بازیگر که 4 میلیون فالور دارد را نخورید اگر ما به تو آنتن نمی دادیم که نمیشناختنتد ، حالا برای ما شاخ شدی؟ من 5 شبه اشک مادر شهید دیدم خواب ندارم. ...... اگاه باشید بازی مجازی و فیک را نخورید ماشالله به غیرت این جوان پرچم بالاست ✌️🇮🇷
8.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 گوشه‌هایی از اعترافات اغتشاشگران دستگیر شده بعد از حمله به بانکها و اموال عمومی
پروانه های وصال
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 گفت: معصومه میشه در و ببندی! درو بستم و کنارش رو زمین نشستم که گف
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 . . داشتیم آماده میشدیم که برگردیم خونه .. ساعت نزدیکای دوازده شب بود، مامان گفت بهتره بریم که عباس هم کمی استراحت کنه، ملیحه خانم آروم تر شده بود ... ولی بازم چند لحظه یه بار چشماش خیس میشد و دلش می خواست به عباس بگه که نره، حالش رو درک میکردم، بدجور بی طاقت بود، درست مثل من با این تفاوت که من نمیتونستم بروز بدم حالمو که مبادا عباس پاش گیر بشه و نتونه بره!! همه بعد خداحافظی رفتن بیرون، سریع رفتم اتاق عباس تا کیفم و بیارم .. نفهمیدم چیشد که کیفم گیر کرد به گوشه میز اتاقش و پرت شد پایین، چون زیپش باز بود همه ی وسایلام ریخت رو زمین درست کنار وسایلای پخش شده عباس کنار ساکش، سریع شروع کردم به جمع کردنش، عباس اومد تو اتاق و گفت: بقیه منتظرتن کجا موندی؟؟ سریع وسایلا رو ریختم تو کیفم و گفتم: اومدم اومدم بلند شدم که نگاهم گره خورد به نگاهش، نگاهم میکرد، با همون چشمای سیاهش، خوشحالی توی سیاهی بی انتهای چشماش موج میزد، احساس دلتنگی برای این چشمها از همین الان تمام وجودم رو آتش میزد، یعنی ممکن بود دیگه این چشمها نگاهم نکنه، 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس ❣️رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 #قسمت_شانزدهم . #بسم_رب_الشهداء . داشتیم آماده میشدیم که برگردیم
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 لب زد: ممنون بابت همه چیز معصومه، ممنون، خیلی اذیتت کردم، ببخش منو باید تمام تلاشمو میکردم تا گریه ام نگیره، سریع بدون نگاه کردن بهش، باهاش دست دادم و اومدم بیرون، داشتم کفشامو می پوشیدم در حالی که تو چارچوب در ِحیاط ایستاده بود گفت: یه خواهشی دارم کمی مکث کرد و گفت: لطفا فردا فرودگاه نیایید بدرقه، میترسم ... میترسم نتونم برم با دیدن شماها، به مامانمم اصرار کردم نیاد دستام رو بند کفشام خشک شد، منظورش اینه که آخرین ملاقاتمونه الان، منو بگو که به بدرقه ی فردا دلمو خوش کرده بودم .. در حالیکه که خودمو با بند کفشم مشغول کرده بودم گفتم: یعنی .. یعنی .. نمی تونستم جمله مو ادامه بدم، مگه این بغضِ لعنتی میذاشت حرف بزنم... خودش سریع گفت: یعنی نمی خوام بیایین دیگه، تو ام نیا، خواهش میکنم .. فقط محمد میاد که منو برسونه فرودگاه... محمد صدام میزد، خیلی وقت بود تو ماشین منتظرم بودن، دلم نمی خواست برم، من شاید دیگه هیچ وقت نمیدیدمش، وای نه، کاش خواهش نمیکردی عباس ... یعنی نمیبینمش دیگه، امکان نداره، من میبینمش، بازم میبینمش، من مگه چند وقته عباس رو دارم، اشکام به پشت چشمام رسیده بودن فقط یه تلنگر کوچیک کافی بود تا سیلی از اشک رو گونه هام سرازیر بشه، رومو برگردوندم، قطره ی سمج اشک خودشو رو گونه ام انداخت، پشت بهش سریع گفتم: خداحافظ عباس!! منتظر جوابش نشدم و راه افتادم سمت در و رفتم بیرون، نمی خواستم اینجوری برم، نمی خواستم اینجوری خداحافظی کنم، نمی خواستم ... وای که چه خداحافظی تلخی بود، اونقد تلخ که حس میکردم مزه ی تلخی اش تا ابد باهام میمونه .. سوار ماشین شدم و سرمو تکیه دادم به پنجره ... زیر لب فقط گفتم "دلم برات تنگ میشه " 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس ❣️رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹