فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_آشپزی
تاحالا ماکارونی پنیری پخت با مایکروفر خوردید ⁉️
اگه فرصت پخت پاستا با فر رو ندارید بهتون پیشنهاد میکنم این گیف رو ببینید 👍
پاستا تک نفره☺️
💓 💓.
6.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سمبوسه_جنوبی 😍😋
سيب زميني متوسط سه عدد
پياز يك عدد بزرگ
جعفري،تره خورشده يك فنجان
نمك،فلفل قرمز،زردچوبه
پياز رو نگيني خورد كنيد وتفت بدين،زردچوبه وفلفل قرمز رو اضافه كنيد،
سيب زميني رو بپزيد وقتي خنك شد بكوبيد، به تابه اضافه كنيد،نمك برنيد،تره وجعفري خورد شده رو اضافه كنيد وهمه مواد رو تفت بدين...
نون لواش رو مستطيلي برش بزنيد سه دفعه به شكل مثلثي تا بزنيد،ادوسانت بالاتر از نون رو برش بزنيد وقسمتي رو كه لاي بسته نون هست رو اريب برش بزنيد،مواد رو داخل لايه ي مياني بريزيد،و قسمتي رو كه برش زديد داخل لايه اول نون تا كنيد،واز همون قسمت ،
داخل روغن بندازيدوبا حرارت متوسط رو به كم سرخ كنيد وروي دستمال آشپزخونه بزاريد تا روغن اضافيش گرفته بشه😋👌
.
16.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ساندویچ مرغ
نمک فلفل پاپریکا پودر سیر
🌮
.
6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پیراشکی رولی آسان😍😋
یه غذای سریع و راحت
اگر پسندیدید از ۱ تا ۱۰ نمره بدید 😉. مواد لازم:
گوشت چرخکرده : ۲۵۰ گرم
پیاز یک عدد
نمک یک قاشق چایخوری
فلفل یک قاشق چایخوری
پودر سیر نصف قاشق چایخوری
رب گوجه ۳ قاسق غذاخوری
میکسی از پنیر های مورد علاقه ۲ فنجان
نان ترتیلا یا برش نان لواش ۸ عدد
کنجد به میزان لازم
دستور :
گوشت چرخکرده را داخل ماهیتابه با یک قاشق غذاخوری روغن تفت داده و نمک و فلفل و پودر سیر و پیاز نگینی خرد شده را اضافه نمایید خوب مخلوط کرده و در آخر رب گوجه اضافه نمایید. مخلوط را در یخچال قرار دهید تا کاملا سرد شود سپس پنیر های دلخواه رنده شده را اضافه نموده و مخلوط نمایید.
مواد را مانند ویدیو روی نان ها قرار داده و رول کنید. روی آن تخم مرغ همزده بمالید و و سپس به میزان دلخواه روغن کنجد روی آنها بریزید.
رول ها را در فر در دمای ۲۰۰ درجه سانتیگراد یا ۴۰۰ درجه فارنهایت به مدت ۲۰ دقیقه قرار دهید
.
🌷 آیتالله #بهجت(ره):
🔸متدیّن و #مؤمن کسی است که ببیند دوستانش دوستان خدایند یا دشمن خدا!
📚 در محضر بهجت، ج۲، ص٩۴
#تفکر_در_انتخاب_دوست_و_همنشین
.
پروانه های وصال
#ولایت 2 نقطه نهایی پاکی انسان ✅🔷 اگه قرار شده حرف خدا رو بشنویم، این پیامبر (ص) هست که حرف خدا رو
#ولایت 3
امتحان ولایت پذیری
✅ برای اینکه ببینی چقدر تونستی توی مبارزه با نفس موفق عمل کنی ؛
👈🏼 همون روز اول برو درِ خونۀ امیرالمومنین علیه السلام ، ببین به حضرت #تواضع میکنی یا نه؟
🔷 ببین اینکه بخوای عبد خدا بشی رو نمیتونستی نپذیری
اما آیا حاضری "دستور و برتری حضرت" رو بر خودت بپذیری یا "حسادت" میکنی؟
⭕️ آیا هنوز تکبر و برتری طلبی روحی داری؟
😒
💖🌺 اگه واقعا عبد خدا شده باشی، میری در خونۀ خدا و میگی:
"خدایا شما چه کسی رو دوست داری؟ من نوکرِ اون هم هستم...."😌
✅ فرق بین عبد واقعی و عبد دروغین اینجا مشخص میشه.
🎗
پروانه های وصال
حسرت زندگی منو داشت ..با خوش حالی اینجوری میگه ..ای که افشین خدا ازت نگذره شدم انگشت نمایی فامیل م
پیراهن مشکیش رو درآورد وبا همون رکابی که داشت دراز کشید وگفت :به هر حال یک چیزی بود
تموم شد رفت کشش نده ....مهم اینه که با خوب بودن منو تو ورفتارامون میشه یک سیلی تو دهن
اونای که با خوب بودن منو تو مشکل دارن ...
بلند شدم وگفتم :کارات رو به کجا رسوندی ؟؟..
نگاهم کرد وگفت :هیچی دیگه همون چیزی رو که گفتم رو دارم انجام میدم ..راستی من نهار
خوردم باکارمندا ...عصرم طرفای چهاربیدارم کن ...
سری تکون دادم که متوجه قرص قرمز رنگی شدم که از جیب لباسش بیرون بود ..برگشتم لبه
تخت نشستم وگفتم :راستی از کی قلبت درد میکنه چرا چیزی به من نگفتی ؟؟..
نگاهم کرد وگفت :چیزی خاصی نیست ...میدونی که گاهی که مشروب میخورم روم فشار میاد
...وزمانی که عصبی هم میشم همین طور ...
مشروب؟؟..مچ دستش رو گرفتم وگفتم :ولی تو که مشروب نمیخوری ..یعنی چی ؟؟..
اخمی کرد وگفت :واسه خوردنش باید از شما اجازه میگرفتم ؟؟..خودت میدونی که همون اول
ازدواج گفتم یکسری اخالق های خاص دارم که ترکشون هم نمی کنم ....
با جدیت گفتم :ولی یادم نمیاد که گفته باشی مشروب...
به گوشیش نگاه کرد وگفت :تو هم همون موقع نپرسیدی چه اخالق های میگفتی حتما برات
توضیح میدادم ...
با حرص گفتم :یعنی چی ؟؟....طاها تو واقعا مشکل داری نه ؟؟...دیگه چی نمی دونم ...یعنی شما
نگفتین ازاین اخالق های خاصــــتون ...
همین طور که سرش تو گوشیش بود گفت :پاشو برو از فضولی بدم میاد ...
من :باشه به رفتن رو که میرم اما اینوبدون اگر این فضولی حساب میشه ..اینو تو گوشت فرو کن
که منم پس آزادم ..کاربه کارم داشته باشی فضولی محسوب میشه وحق همچین کاری رو نداری
...
سریع گفت :خب ببین ..چیزای مثل اعتقاداتم که من مسیحی هستم
داشتم از تعجب پس میفتادم ...ادامه داد :واین چیزمهمی هم نیست دیگه مهم منو توییم که
مشکلی سر این موضوع نداریم ....
نگاهش کردم وگفت :میدونی با دروغات زندگی منو نابود کردی ..با نقش بازی کردنت ...با این که
خودتو مسلون نشون دادی ولی نیستی...میدونی که منو بدبخت کردی ...خیلی پستی طاها خیلی ...
سریع گفت :هی هی ..چی میگی ؟؟خب تو دین خودت رو داری من ..
با داد گفتم :از آدمی مثل تو بدم میاد ...از کسی که به خودش اجازه داده من وعقاید دینیم رو جدی
نگیره و
یهو با داد نسبتا بلندی گفت :همون قدر که تو محکم پای عقایدت ایستادی منم هستم اما بخاطر
عالقه ای که بهت داشتم ..حاضرشدم به ازدواج باتو وبه رسوم واداب تو ..فهمیدی ...خدا عیسی
مسیح که ...
دستم گذاشتم جلو دهنم که صدام بیرون نره ...دست مشت شده ام رو ازادکردم ومحکم زدم تو
گوشش واسه دروغ های که به من گفت ....واسه یک گناه بزرگی که خودم نمی دونستم مرتکبش
شدم و
منم مثل خودش گفتم :حضرت عیسی )ع(پیامبر خدا بود ...اگرچشمات روباز کنی میبینی صدتا راه
هم واسه اثبات وجود خدایی به اسم )اهلل (هست که تو...
تکونم داد وگفت :اصال تو این موضوع که شخصیه دخالت نمی کنیم ..تو دین خودت روداری ..ومنم
که تااینجا آمدم دین خودم رو ...من هیچ وقت نقش واست بازی نکردم ...اسم وفامیل منم از
زمانی که پدر بزرگم مسلمون شد اسمم رو تغییر داد بافامیلم واگرنه من اسم واقعیم آرسن هست
..حاال چون عادت کردی بگو همون طاها ....این درست نیست منم بخارتو وبودن باتو یکسری ار
قوانین روکه مربوط به دینم هست رو مجبور شدم کنار بذارم که امیدوارم .....
پریدم میون حرفش وگفتم :طاها شوخی میکنی دیگه ؟؟..
با کمی جدیت گفت :نه خانومی ...ببین من اصال سعی نکردم جلوی تو نقش یک ادم مسلمون رو
بازی کنم ..اگر میدیدی که رفت آمد دارم تو همون مسجدی که پدرت هم بود واسه این بود که
پدرم مسولیت های داره که گاهی منم واسه کمک بهش میرفتم ..ومثل این که تو اشتباه فکر
کردی که من مسلمونم ...
با ناباوری گفتم :اما پدر من که میگفت تو ..
ساعت مچیش رو باز کرد وگفت :پدرت اشتباه برداشت کرده ..درضمن چرا سخت میگیری خانواده
ات که ..
بلند شدم وگفتم :دیگر افراد خانواده من به من ربطی ندارن که چه عقایدی دارن ...گرچه من وتو
با این موضوع نامحرم هستیم اما جهت خط خردن اسمت ...میریم محضر ...میدونی چقدر بدبختم
کردی ..تو...
کالفه دستی تو موهاش کشید وگفت :سپیده چرا میگی نامحرمیم ؟؟...
دیگه کنترلی نداشتم باداد گفتم :از اونجایی که تو دین ومذهب من ازدواج با کسی که مسلمون
نیست حرامه واشتباه ...چرا نگفتی ؟؟..بودن با هم به چه قیمتی ؟؟...
چنان داد زدم که گلوم سوخت ودررو محکم بهم کوبیدم ..هنوز نرفته بودم که ومچ دستم رو گرفت
..ازتماس دستش با دستم حالم دگرگون شد انگار نمیشناختمش ..خیلی سخته وحشتناکه یهو
۵۱
پروانه های وصال
پیراهن مشکیش رو درآورد وبا همون رکابی که داشت دراز کشید وگفت :به هر حال یک چیزی بود تموم شد رفت کشش
بفهمی شوهرت....وای خدا حس میکردم یک غریبه است که دستام رو گرفته ...با جدیت گفت
:همون طور که تو ...
کلمه ای که الیقش باشه رو پیدا نمی کردم ...دستمو کشیدم بیرون وگفتم :ازجلوم برو تا یک بالی
سرخودم نیاوردم ....
با حرص گفتم :واسه این که ازدواج با تو حرام واشتباه بود ومنم متوجه نشدم ..وهرلحظه ای که
کنار تو بودم ..گناه حساب میشده ...بعد با داد گفتم :حاال فهمیدی ؟؟..زدی زندگیم رو ترکوندی
.....
لبخندی زد وگفت :خوب چرا حرامه ؟؟...واینم برای بار صدم میگم که منم از عقایدی که داشتم
..واسه داشتن تو ..توجه نکردم بهشون ....میدونی مخصوصا آداب ازدواج تو دین من یک چیز
دیگه است ..باید اصلش تو کلیسا ...
مشت محکمی زدم به میز شیشه ای وگفتم :ساکت باش ...
مکثی کرد وگفت :منو آرسن صدا بزن
دستمو مشت کردم وگفتم :فردا میریم تا اون اسم ها خط بخورن از شناسنامه هامون ..بعدشم
شما برو دنبال زندگی خودت ...
نگاهم کردوگفت :مگه نظر دینی شما چیه ؟؟..دررابطه با حضرت عیسی )ع(
نگاهش کردم وگفتم :کسایی که مسلمون هستن این باور رو دارن که حضرت عیسی )ع(بخاطر
جهل بش از حدی که مردوم اون زمان داشتن ...این حضرت به اذن خدا به آسمان ها میرند
وباظهور مهدی )عج(ایشون هم میان ...به پایان دنیا که اعتقاد داری ؟؟...این که با آمدن مهدی
موعود این دنیا تموم میشه ...
سری تکون داد وگفت :تو مسیحیت ما اعتقاد داریم که مسیح باز میگردد ..ونجات دهندگی به
حضرت عیسی نسبت میدیم ...زیرا او مامور شده که امت خویش را از گناه نجات بخشد ومسحیان
تو دین من با تعابیر زیادی از آمدن مصلح جهانی میگن وتعبیر میکنند به ملکوت خدا .الفاضی
همچون شیلو /روح راستین/وپسر انسان بار ها درایات انجیل برای بیان دوره آخر الزمان آمده
سرم خیلی درد میکرد ..دارم فرو میریزم ..نفس تازه ای کشیدم وگفتم :ببین من زیاد از کتاب
انجیل نمی دونم اما از اونجایی که با دبیر دینی مون بحث میکریدم ماهم اعتقاد داریم به آمدن
حضرت عیسی )ع(اما بشارت دهنده بطور قطعی خود حضرت عیسی نیست.بشارت دهنده /پرچم
دار انقالب وعدل جهانی ..حضرت مهدی علیه السالم است که برجهان حکومت خواهند کرد ...تو
که انجیل میخونی ..تا بحال با دقت بیشتر خوندی ؟؟...چون معلمون میگفت درقسمت های از این
کتاب آمده که خود حضرت عیسی )ع(از کسی بشارت میدهد که امام مهدی ما است ..اما یک عده
از مسیحی ها قبول ندارن ....
نگاهم کرد وگفت :تو این همه اطالعات رو از کجا داری ؟؟..فکرشم نمی کردم ...
پوزخندی زدم وگفتم :حاال درسته شَر بودم ..اما خب خیلی دوست داشتم ازادیان دیگه بدونم ..با
دبیر دینی مون خیلی حرف میزیدیم درباره اش ..خب تصمیمت چیه ؟؟..
با اخم گفت :یعنی چی چیه ؟؟..من کوتاه نمیام تو هم زنمی فهمیدی ....
رفتم عقب تر وگفتم :نیستم تا زمانی که خودت متوجه بشی که اسالم درسته ..چون من عقاید
خودم رو دارم ونمی ذارم که ....
مچ دستم رو محکم گرفت وگفت :سپیده ..منو تو زن وشوهریم ...و..اصال چرا انقدر مخالفی ؟؟..
نگاهش کرد م وگفتم :واسه خیلی از دالیل که یکیش این که تو دین من ..ازدواج با یک غیر
مسلمون حرامه واین که ..تو تاحاال فکر کردی اگر قبل ازاین که من بفهمم بچه دار میشدیم چی
میشد؟ ..تو دین من بچه ای که به دنیا میاد تو گوشش اذان واقامه رو میگن تا مسلمون بشه
...واین که ....
پرید میون حرفم وگفت :اون بچه ..غسل تعمید داده میشه واسم گذاری میشه روش ..هرزمانی هم
که این اتفاق افتاد همینی که گفتم میشه ...
با حرص خندیدم وگفتم :همیناست که نمیشه با هم باشیم ..یه کالم ..هرزمان ایمان آوردی به خدا
من ..حاضر به زندگی با تو هستم ...
با جدیت گفت :تو داری اشتباه راحت رومیری ..
یعنی سر کله زدن با یک زبون نفهم چقدر سخته ...رفتم سمت اتاقم وگفتم :بحث نکن ...خدا
یکیست واونم اهلل ..اون خدایی که بی نیازه وهمه عالم به او نیازمندن ..نه کسی فرزندن او ..ونه او
فرزند کسیست ...ونه هیچ کس مثل وهمتایی اوست .....
دنبالم آمد وگفت :خانوم الزمه بگم من خدایی تو رو قبول دارم ها اما به اون صورتی که تو دینم
هست ...
سری تکون دادم وگفتم :حرفم همونه که گفتم ...به اجبار نمی خوام توجیهت کنم ...
لبخندی زد وگفت :پس کوتاه آمدی ..
روی تخت نشستم وگفتم :نه اصال ...جهت خط خوردن اسممون فردا میریم محضر بعد شما برو
دنبال زندگی خودت ...منم همین طور
با عصبانیت گفت :معلوم هست چی داری میگی ..بخاطر بودن با تو مجبور شدم به رسم تو ازدواج
کنم وآیینی که واسه من بود رو کنار زدم ...عشقمون چی میشه ...من دوست دارم تو هم همین
۵۲
پروانه های وصال
بفهمی شوهرت....وای خدا حس میکردم یک غریبه است که دستام رو گرفته ...با جدیت گفت :همون طور که تو ...
طور...یعنی انقدر راحت داری میپذیری که جدا شیم از هم ...میدونی عشق ودوست داشتن چیه
اصال ؟؟..
سرم رو تکون دادم وگفتم :میدونم اما حاضر نیستم اون چیزی رو که خالف دینم هست رو انجام
بدم ..تو هم بهتربود اشتباه نمی کردی ...دوست دارم اما با وجود این چیزا تبدیل شده به یک
عشق ممنوعه ...امیدوارم که یک روزی خودت متوجه بشی اشتباه میری ...تو اصلیتت ارمنی نه ؟.
ادامه ۵۲