eitaa logo
پروانه های وصال
8.1هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
22.7هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه های وصال
..چهارتا چیز یاد بگیری ..مامانت تجربه های خوبی داره .. با دوتا دستام چشمام رو مالوندم تا پفش بخوابه
مراسم عقدی کیارش هفته اینده است ... لبخندی زدم ..ناخود اگاه یاد مسخره بازی های اون روز افتادم ...اما خاطره بعدش لبخندم رو زهر کرد ..مامان امد سمتم وگفت :پاشو برو دراز بکش ..خوب نیست بشینی .. با غرغر رفتم تو اتاق ودراز کشیدم ...خسته بودم ازاین وضعیت ..خسته ...وای هنوزباتولدش میایی خسته گی در کنی ..خودش میاد ودیگه اصال استراحت درست ودرمون نداری ..به قول مامان مادر شدن یعنی همین ...پوف کردم ونگاه کردم دیدم گوشی ارسن خونه مونده ..موبایلش رو برداشتم ...هیچی نداشت که سرگرمم کنه ..مثل دیروز باز اون افکار توذهنم هی غل میخوردن کمرم درد میکرد حسابی ...شنیده بودم ..بچه که اولین تکونش رو بخوره ..جلوی هرکسی که باشی ..شبیه همون میشی ..محمد منصور من هم جلوی پدر ارسن تکون خورد واسه اولین بار ..یعنی شبیه اون میشه ؟؟...یاخرافاته ؟؟؟ مامان با کاسه فرنی داغ امد داخل ..با خوش حالی اروم نشستم وکاسه رو گرفتم ...مامان با لبخند نگاهم میکرد ..منم لبخند زدم وگفتم :ممنون شهره جون .. بااخم گفت :نگو شهره ..مادر نیستم که اینطوری میگی؟؟؟.. راست میگفت بازم هرچی میشد مامانم بود ..م..ا..د..ر بود .. لبخند زدم وگفتم :مرسی مامانم ...راستی ارسن صبحانه خورد ؟؟؟. مامان لبخند زد وگفت :ای پدر سوخته منو از کله شیش اورده اینجا بعد دخترم نمیگه مامان صبحانه خوردی یانه ؟؟..فکر اون شوهرشه ... بازم سوتی دادم .سریع گفتم :ببخشید ..شما خوردین .. مامان خندید وبوسیدم وگفت :خدا ازاین بیشتر نزدیکتون کنه ...شوخی بود ..با شوهرت خوردم صبحانه شما خواب بودی گلم ... چقدر دوست داشتم با مامان دردو دل کنم مثل اون دفعه ..اما میدونستم نمیشه ..یعنی درک نمی کنه ...چقدر امروز بدتر میکرد ..بس لگد میزد هی ...ای درد میگرفت هر ضربه اش .... کم کم لگد هاش زیاد شدچهره ام تو هم جمع شد ..مامان سریع کاسه رو از تو دستم گرفت وگفت :چته مادر ؟؟.. مچاله شدم وگفتم :مامان ...اییییی ...خداااا... مامان سریع گفت :چرا ازاالن ..دکترت میگفت دوهفته دیگه ...هیس ..عمیق نفس بکش .. وای که داشتم له میشدم ..یهو طاقتم تموم شد ویک جیغ کشیدم ..بازم رو تموم بدنم عرق سرد نشسته بود ..بازم همون افکار سیاه رنگ امد جلوم ...زور درد داشت نابود میکرد ونفسم رو تنگ میکرد ...مامان سعی داشت ارومم کنه دید نمی تونه ..کاری انجام بده ..گوشی برداشت شماره ارسن رو گرفت ..مثل مار به خودم میپیچیدم ...صدای داد های که میزدم کل خونه رو برداشته بود ...جدی جدی داشت نفسم تنگ میشد ...مامان درازم کشونده بود ولی من فقط توخودم مچاله میشدم تا اروم بشم ..صدای مامان امد که گفت :االن ارسن میاد ... با ولع نفس کشیدم وگفتم :مامان دارم میمیرم ... پیشونیم رو بوسید وگفت :هیس ...تحمل کن .. با همون دردی که داشت میکشتم ..مامان مانتوم رو اورد تنم کرد ..یک شال هم انداخت سرم ...دیگه داشتم بی حس میشدم .....بی جون وبی رمق ...دیگه صدای مامان رو هم نمیشنیدم ..بس داد زده بودم گلوم خشک شده بود ودرد ناک .. درخونه باز شد با شدت ..متوجه حضورش شدم ..بغلم کرد وروبه مامان گفت :خداروشکر نرفتم ..یعنی زیاد دور نشدم ازاین جا ... چنگ زدم رو دستش وگفتم :باید تا تواتاق عمل بیایی .. نفس باحرصش رو داد بیرون وحرفی نزد ...با بی جونی مشت زدم بهش وگفتم :میایی ..باید بیایی. سریع گفت :سپیده االن وقت بحث .. یهو یک دادی زدم که سرعتش رو بیشتر کرد ..واسم جالب بود که مامان کنارم نشسته بود وپابه پای من گریه میکرد ومدام به ارسن میگفت ..زودتر برو بچه ام ازدست رفت ... دیگه زوری نداشتم که داد بزنم ..فقط چنگ میزدم به بدنه اهنی ماشین .....زور میومد بهم ..وای خدا اگر تو ماشین زایمان کنم ؟؟... داشتم ازهوش میرفتم که مامان زد تو گوشم وگفت :سپیده االن وقتش نیست ..سپیده ... حس میکردم دارم میمیرم ونفسم باال نمیاد ...صدای مامان رو میشنیدم ولی نمی تونستم چشم باز کنم ..یهو درد غیر قابل تحمل شد ویک جیغ کشیدم ... مامان رو به ارسن گفت :تورو جون هرکی دوست داری تند برو ..یکم دیگه بچه اش به دنیا میاد ... ۹۶
پروانه های وصال
مراسم عقدی کیارش هفته اینده است ... لبخندی زدم ..ناخود اگاه یاد مسخره بازی های اون روز افتادم ...ام
رسید به بیمارستان ..تند بلندم کرد ...دست خودم نبود جبغ زدن هام ..روی تخت گذاشتم ودکتره با پرستار ها بردتم سریع داخل اتاق عمل ...دکتر دست میذاشت رو شکمم ومیگفت :زور بزن ..باید بچه ات رو دنیا بیاری ..هی نخواب .. میزد تو گوشم ومیگفت :االن وقتش نیست ...یاال زود باش ... چنگ زدم لبه های اهنی تخت رو ..مدام داد میزدم واسم خدا و مامانم رو میاوردم ...بگن مرگ رو توصیف کن همین لحظه ها رو میگم ... یهو صدای گریه بلند شد ...نفس کم اوردم ...پرستاره ..امد باال سرم ..فقط بدن خونی بچه ام رو دیدم ..بچه ای که نه ماه تو بطنم بود ..دیدم داشت کدر وتار میشد ...صدای گریه محمد منصورم کل اتاق رو برداشته بود ...متوجه شدم که پرستاره گذاشتش الی یک حوله سفید رنگ ودوباره امد سمتم ...اما دیگه توان نداشتم حتی نفس بکشم ... متوجه گذاشتن ماسک سبز رنگ اکسیژن شدم ...ودیگه نفهمیدم چی شد ... چشم که باز کردم بدنم کوفته بود ..داغون بودم به تمام معنا ..مامان تادید چشمام بازه با لبخند امد سمتم وگفت :من قربون این چشما بشم ..چه خبرته ؟؟چقدر میخوای بخوابی ؟؟ گلوم میسوخت ..با همون حال گفتم :بچه ام خوبه ؟؟.. مامان لبخندی زد وگفت :عالیه ..فقط خودت که میدونی یک ماه زودتر امده ..االن تو دستگاه هست ...چند روز دیگه احتماال میارنش که ببینیش ...انقدر نازه ..لپاش قرمزه.. قرمزه ... لبخندی زدم ویاد اون زمانی افتادم که پرستاره جلوم گرفته بودش ... دراتاق باز شد وارسن با یک دسته گل بزرگ امد داخل وسمتم ... لبخندی زدم که مامان رفت بیرون ...باال سرم ایستاد وپشت دستمو بوسید وبا لحن خواستنی گفت :خســـــته نبــــــاشی ...ننه سپیده .. لبخند بی جونی زدم وگفتم :تو دیدیش ؟؟.. نیشش باز شد وگفت :چی زایدی ..رستمه ..قربونش بشم ..سفیده وسرخ ... خوش حال بودم خیلی زیاد ..یک حس خاص داشتم ...یهو با اخم گفت:ببین با صورت عزیزم چیکار کردن ..رد دست مامان واون دکتره ..کبود شده .. یادم امد ازاون موقعی که میزد تو گوشم واصرار میکرد که بی هوش نشم .....دستموش رو اورد باال ..رودستش پر بود از خراش ..سریع گفتم :دستت چی شده ؟؟.. لبخندی زد وگفت :چیزی نیست .. ابرو داد باال وگفتم :بگو چی شده ؟؟. رو قلبمو بوسید وگفت :مرسی سپیده ..مرسی ...ممنون ...چطوری تشکر کنم من ؟؟... لبخندی زدم وگفتم :اقا بحث رو عوض نکن ... خندید وگفت :رد پنگول های یک گربه ماده است که خیلی نازه ...داشت زایمان میکرد ..اززور درد پنگول میکشید ... دستش رو گرفتم نگاه کردم وگفتم :ببخشید ..نفهمیدم خودم ... اروم کشیدم تو بغلش که درد ریخت تو وجودم ..کنار گوشم گفت :سپیده ..هنوزم میخوای سرحرفت باشی ؟؟ جوابی ندادم که الله گوشم رو بوسید ویک جعبه انگشتر خیلی خوشگل از تو جیبش در اورد وانگشتر رو بیرون اورد وخیلی اروم کردش تو دستم وگفت :صدباره میگم ممنون گلم ..خسته نباشی خوشگلم ... لبخند زدم به انگشتر نگاه کردم ...یک انگشتر که مثل گل بود ..برجسته وبسیار زیبا ..با حفظ همون لبخند گفتم :خیلی قشنگه ..ممنون ..کی میبینمش ؟؟.. خندید وگفت :خیلی زود .. با لحن با نمکی هم گفتم :کی میریم خونه ؟؟بدم میاد از بیمارستان .. دستش رو تو جیباش کرد وشونه ای باال داد وگفت :اینو دیگه نمی دونم .. شبش مامان با السرم بود...بی تاب دیدن بچه ام بودم ..نه میذاشتن از جام تکون بخورم نه محمد منصورم رو میاوردن ...قاشق کاچی رو دادم عقب وگفتم :مامان میخوام ببینمش .. مامان لبخندی زد وگفت :فکر کنم فردا ببینیش .. با این که کل وجودم درد بود رو تخت نشستم وگفتم :خوبم من .. سریع خوابوندم وگفت :لج بازی نکن .. نمی دونم چرا بغض داشتم ....یعنی کسی بود مثل من که 11ساعت از زایمانش گذشته باشه ونوزادش رو ندیده باشه .همیشه بعد از زایمان بچه رو میارن که شیرش بدن ...درسته بچه ام تو دستگاه ولی میتونم بلند بشم .. همون طور دراز کشیده با کمک مامان نماز خوندم وخداروشکر کردم واسه این که همه چیز تموم شده بود ...باید جدا میشدم از ارسن ...اما کی این موضوع رو بیارم وسط؟؟.. نگاه کردم دیدم مامان اروم خوابیده ..ساعت سه نصفه شب بود ..ارسن رفته بود ..نمی تونست بمونه ...گوشی مامان رو برداشتم وشماره ارسن رو گرفتم ..خواب الود گفت :بله مامان .. با بغض گفتم :ارسن .. یکم صداش هوشیار تر شد وگفت :جونم .. نذاشتم صدام بلغزه ..گفتم :میایی اینجا ... نگران تر گفت :چرا بغض کردی تو ؟؟..خودت چیزیت شده ..یا بچه ؟؟.. سریع گفتم :نه فقط بیا ... سریع گفت :من تو ماشین دم در بیمارستان هستم ..همین جام من ..بگوچی شده ؟؟.. ۹۷
AUD-20220812-WA0005.mp3
11.85M
..: امشب ۱۱ اسفند : یک مرتبه یاسین ۱۸ اسفند : دو مرتبه یاسین ۲۵ اسفند : سه مرتبه یاسین ۳ فروردین : چهار مرتبه یاسین.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بوسیدن پای پدر ✍از راه که می‌رسید بابا را میبرد حمام و لباس‌هایش را میشست. نشست کنارش و دست های زمخت و چروکیده‌اش را بوسید. بعد رفت پایین پاهای حاج حسن جوراب‌های حاجی رو درآورد، سرش را خم کرد و لب‌هایش را گذاشت کف پاهای بابا. 📚راوی: ابراهیم شهریاری
9.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✳️نمازشب راه سعادت و نیک بختی 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️دوران حیرت در آخرالزمان استاد 💚الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☃️خـدایـا امـشب 💫آرامشی از جنس ❄️فرشته هایت نصیب ✨هـمه دلها ☃️و شبی بی دغدغه 💫آرام و بـی نظیر ❄️قسمت عزیزانم بگردان ✨بـه امـید فردایی عـالـی ☃️شبتون آرام و خـوش 💫در پنـاه خالق بزرگ و مهربان ❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕یادخدا ✨آرام بخش دلهاست 💕روزت را متبرک كن ✨با نام و ياد خدا 💕خدا صداى ✨بنده هايش را دوست دارد 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو 💕سلام صبح آدینه تون بخیر 🌸🍃
سـ🌸ـلام روزتون پراز خیر و برکت💐 🗓 امروز  جمعه ☀️  ١٢   اسفند   ١۴٠١   ه. ش   🌙 ١٠   شعبان   ١۴۴۴  ه.ق 🌲  ٣    مارس   ٢٠٢٣    ميلادی 🌸🍃