eitaa logo
پاسخ به شبهات وسئوالات ونکات اخلاقی وداستانهای آموزنده تاریخی جذاب، مفید ،شیرین
1.7هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
4هزار ویدیو
80 فایل
https://eitaa.com/joinchat /4020764681C7aaad105a7 ارتباط با ادمین و ارسال سوالات @Adminpasohk
مشاهده در ایتا
دانلود
میگفت بودنت بوی نون سنگکِ تازهٔ صبحِ جمعه رو میده، بوی چوب سوختهٔ وسط جنگل، بودنت صدای بارون روی شیروونی چوبی میده، صدای خندهٔ بچه واسه خوشحالی کارنامه، میگفت بودنت بوی وانیل و شکلات داغ میده وسط یه روز سرد زمستون، بوی کولر آبی همراه یه کاسه آلوچهٔ نمک‌زده وسط گرمای تابستون، میگفت وقتی هستی انگار آدم سرِ ثانیه آخر چراغ قرمزو رد میکنه، انگار ثانیه آخری که غذا بسوزه یادش میاد که زیر گازو خاموش کنه، انگار بابات میخواسته مچتو بگیره و در رفتی، میگفت وقتی هستی همون حسی رو داره که بعد از ده ساعت کار میای خونه و لش میکنی رو تخت، همون حسی که جای رد کش جورابتو میخارونی، همون حسی که بچه یه ساله بدقلق، دستاشو وا میکنه که بپره بغلت. میگفت یه‌جوری بودنت خوبه انگار صدای سرخ شدن سیب‌زمینی میده وسط روغن زیاد، صدای جیغ نوجوونی رو میده که کنکور قبول شده، صدای خنده دوتا دوست صمیمی رو میده که صورتشون سرخ شده، بودنت صدای معلم دبیرستانمو میده که میگه «تو نه پشت‌سریت»، صدای کارمند بانکو میده وقتی زنگ‌زده بگه تو قرعه‌کشی برنده شدی، میگفت دوست‌داشتنت یه‌جوری خوبه انگار از خواب میپری ولی هنوز کلی تایم داری بخوابی، حس روزی که رییست فردا رو تعطیل میکنه، یه‌جوری خوبه انگار وسط دعوا جوابای خوب به موقع یادت اومده، انگار وقتی بی‌پول بودی صدای اس‌ام‌اس واریز شنیدی، انگار یکی نشسته واست روز تولدت با پیانو آهنگ تولدت مبارک نواخته، انگار کیف پول و مدارکتو گم کردی و یکی زنگ زده گفته پیدا شده، بودنت یه‌جور خوبه انگار فروشنده بهت کلی تخفیف داده، انگار رفتی ‌رو ترازو و‌ رسیدی به وزن ایده‌آل، انگار اونم همینقدر که دوسش داری، دوسِت داره... 💬رهداد عضو کانال شوید ومعرفی کنید 👇👇👇 @pasokh0
🌺داستان کوتاه درس آموز 🌺 مرﺩﯼ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﯽ ﻣﺎﺩﺭ، ﻫﻤﺴﺮ ﻭ فرزندش ﺭﺍ ﺑﺮﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﺰﺩ اربابی ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، وی ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺵ ﺍﺧﻼﺹ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ کارها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺷﮑﻞ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽﺩﺍﺩ. یک ﺭﻭﺯﯼ ﺍﻭ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﻧﺮﻓﺖ... ﺑه همین ﻋﻠﺖ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻢ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﻧﮑﻨﺪ. ﺯﯾﺮﺍ ﺣﺘﻤﺎ ﺑه خاﻃﺮ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺩﺳﺘﻤﺰﺩﺵ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ در روز بعد ﺳﺮﮐﺎﺭﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ارباب ﺣﻘﻮﻗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩ. ﮐﺎﺭﮔﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ تشکر کرد و ﺩﻟﯿﻞ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩ. ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑه شدت ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﮐﻢ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩ... ﻭ ﮐﺎﺭﮔﺮ باز هم ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ و علت این کار را ﺍﺯ ﺍﻭ نپرسید. ﭘﺲ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺍﺯ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﺍﻭ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ به همین ﻋﻠﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺣﻘﻮﻗﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﺯ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ! ﮐﺎﺭﮔﺮ ﮔﻔﺖ: ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﺯﻧﺪﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺩﺍﺩﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ برای ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﺩ ﻭ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺩﯾﻨﺎﺭ از حقوقم ﮐﻢ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯾﺶ ﺑﻮﺩﻩ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ.ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﻨﺪ ﺭﻭح هاﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﻗﺎﻧﻊ ﻭ ﺭاضی اند ﻭ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﻭ ﮐﺎﻫﺶ ﺭﻭﺯﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎن ها ﻧﺴﺒﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻨﺪ... عضو کانال شوید ومعرفی کنید 👇👇👇 @pasokh0
🌺از خاطرات طنز جبهه 🌺 بعدازظهر یکی از روزهای خنک پاییزی سال 64 یا 65 بود. کنار حاج محسن دین شعاری، مسئول تخریب لشگر27 محمد رسول الله"صلی الله علیه و آله و سلم" در اردوگاه تخریب یعنی آنسوی اردوگاه دوکوهه ایستاده بودیم و باهم گرم صحبت بودیم، یکی از بچه های تخریب که خیلی هم شوخ و مزه پران بود از راه رسید و پس از سلام و علیک گرم، رو به حاجی کرد و با خنده گفت: حاجی جون! یه سوال ازت دارم خدا وکیلی راستشو بهم می گی؟ حاج محسن ابروهاشو بالا کشید و در حالی که نگاه تندی به او انداخته بود گفت: پس من هر چی تا حالا می گفتم دروغ بوده؟!! بسیجی خوش خنده که جا خورده بود سریع عذر خواهی کرد و گفت: نه! حاجی خدا نکنه، ببخشین بدجور گفتم. یعنی می خواستم بگم حقیقتشو بهم بگین ........ حاجی در حالی که می خندید دستی بر شانه او زد و گفت: سوالت را بپرس. - می خواستم بپرسم شما شب ها وقتی می خوابین، با توجه به این ریش بلند و زیبایی که دارین، پتو رو روی ریشتون می کشید یا زیر ریشتون؟ حاجی دستی به ریش حنایی رنگ و بلند خود کشید. نگاه پرسشگری به جوان انداخت و گفت: چی شده که شما امروز به ریش بنده گیر دادی؟ - هیچی حاجی همینجوری !!! -همین جوری؟ که چی بشه؟ - خوب واسه خودم این سوال پیش اومده بود خواستم بپرسم. حرف بدی زدم؟ - نه حرف بدی نزدی. ولی ....... چیزه ........ حاجی همینطوری به محاسن نرمش دست می کشید. نگاهی به آن می انداخت. معلوم بود این سوال تا به حال برای خود او پیش نیامده بود و داشت در ذهن خود مرور می کرد که دیشب یا شبهای گذشته، هنگام خواب، پتو را روی محاسنش کشیده یا زیر آن. جوان بسیجی که معلوم بود به مقصد خود رسیده است، خنده ای کرد و گفت: نگفتی حاجی، میخوای فردا بیام جواب بگیرم؟ و همچنان می خندید. حاجی تبسمی کرد و گفت: باشه بعداً جوابت رو میدم. یکی دو روزی گذشت. دست برقضا وقتی داشتم با حاجی صحبت می کردم همان جوانک بسیجی از کنارمان رد شد. حاجی او را صدا زد. جلو که آمد پس از سلام و علیک با خنده ریز و زیرکی به حاجی گفت: چی شد؟ حاج آقا جواب ما رو ندادی ها ؟؟!! حاجی با عصبانیت آمیخته به خنده گفت: پدر آمرزیده! یه سوالی کردی که این چند روزه پدر من در اومده. هر شب وقتی می خوام بخوابم فکر سوال جنابعالی ام. پتو رو می کشم روی ریشم، نفسم بند می آد.می کشم زیر ریشم، سردم میشه. خلاصه این هفته با این سوال الکی تو نتونستم بخوابم. هر سه زدیم زیر خنده. دست آخر جوان بسیجی گفت: پس آخرش جوابی برای این سوال من پیدا نکردی؟😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 عضو کانال شوید ومعرفی کنید 👇👇👇 @pasokh0
داستان کوتاه 💠 عنوان : ماجرای مرغ پرنده‌باز در روستایی کوچک، مرغی به اسم «قدسی» زندگی می‌کرد که برخلاف بقیه مرغ‌ها، آرزو داشت پرواز کند. هر روز می‌نشست روی دیوار مرغداری و به پرندگان آزاد نگاه می‌کرد. یک روز گفت: «چرا باید همیشه این دانه‌ها رو نوک بزنم؟ من می‌خوام پرواز کنم و دنیا رو ببینم!» همه مرغ‌ها به قدسی خندیدند. خروس رئیس گفت: «آخه تو یه مرغی، نه عقاب! این فکرها رو بریز دور!» ولی قدسی گوش نداد. با کلی تلاش، بال زدن یاد گرفت و از دیوار مرغداری پرید بیرون. البته پروازش بیشتر شبیه سقوط آزاد بود، ولی خودش فکر می‌کرد قهرمان المپیک شده! همین‌طور که قدسی داشت به خودش افتخار می‌کرد، پایش به یک جوی آب گیر کرد. وقتی بالا را نگاه کرد، دید چند بچه روستایی با تعجب به او زل زده‌اند. یکی گفت: «این مرغ داره فرار می‌کنه! بگیریمش؟» قدسی با تمام سرعت شروع کرد به دویدن. بچه‌ها هم دنبال قدسی دویدند و این مرغ بیچاره مجبور شد از روی چند حصار، میان باغ و حتی از روی سگ نگهبان عبور کند. بالاخره به کوهی رسید و نفس‌نفس زنان ایستاد. خوشحال بود که آزاد شده، اما یک‌دفعه متوجه شد که روی قله کوه، یک عقاب واقعی نشسته است! عقاب با نگاهی جدی گفت: «تو چی‌کار داری اینجا؟» قدسی گفت: «اومدم پرواز یاد بگیرم. مثل تو!» عقاب خندید و گفت: «پرواز با این هیکل؟ برگرد همون مرغداری!» قدسی که از شنیدن این حرف ناراحت شده بود، گفت: «من یه مرغ خاصم. روزی پرواز می‌کنم و به همه ثابت می‌کنم که اشتباه می‌کنن!» عقاب سری تکان داد و گفت: «باشه، ببینم چی‌کار می‌کنی.» از آن روز به بعد، قدسی هر روز بال می‌زد و از کوه پایین می‌پرید. البته هنوز بیشتر شبیه یک توپ پرنده بود، اما عقاب هر روز به او نگاه می‌کرد و زیر لب می‌خندید. یک روز، وقتی قدسی دوباره با کله به زمین افتاد، گفت: «فهمیدم! پرواز به درد من نمی‌خوره. باید برگردم مرغداری.» قدسی برگشت به روستا و همه مرغ‌ها از دیدنش تعجب کردند. خروس رئیس گفت: «خب، چه خبر؟ پرواز کردی؟» قدسی با غرور گفت: «پرواز نکردم، ولی فهمیدم دنیای بیرون خیلی سخت‌تر از چیزی که فکر می‌کنیم!» از آن روز، قدسی به یک مربی انگیزشی برای مرغ‌ها تبدیل شد و سخنرانی‌هایی با عنوان «رؤیاهایت را دنبال کن، اما حواست به کله‌ات باشد» برگزار کرد. 😄 عضو کانال شوید ومعرفی کنید 👇👇👇 @pasokh0
شعر عشق عمر ڪه بی‌عشق رفت، هیچ حسابش مگیر آب حیاتست عشق، در دل و جانش پذیر هرڪه جز این عاشقان، ماهیِ بی‌آب دان مرده و پژمرده است، گرچه بود او وزیر عشق چو بگشاد رخت، سبز شود هر درخت برگ جوان بردمد، هر نفس از شاخ پیر هرڪه شود صید عشق، ڪی شود او صید مرگ چون سپرش مه بود، ڪی رسدش زخم تیر سر ز خدا تافتی، هیچ رهی یافتی جانب ره بازگرد، یاوه مرو خیر خیر تنگ شڪر خر بلاش، ور نخری سرڪه باش عاشق این میر شو، ور نشوی رو بمیر جمله جان‌های پاڪ، گشته اسیران خاڪ عشق فروریخت زر، تا برهاند اسیر ای ڪه به زنبیل تو، هیچ ڪسی نان نریخت در بن زنبیل خود، هم بطلب ای فقیر چست شو و مرد باش، حق دهدت صد قماش خاڪ سیه گشت زر، خون سیه گشت شیر مفخر تبریزیان، شمس حق و دین بیا تا برهد پای دل، ز آب و گل همچو قیر برگرفته از کتاب 👇👇 عشق در آئینه عرفان وادب عضو کانال شوید ومعرفی کنید 👇👇👇 @pasokh0
‼️داستان طنز آلود 🌺 تو یه برنامه از وکیل ها پرسیده بودن که بدترین پرونده تون چی بود؟ یکی گفته بود: "یه کیس قتل داشتم و وکیل متهم بودم. تقریبا معلوم بود که موکلم طرفو کشته و تنها دفاعی که داشتم این بود که جسد مقتول پیدا نشده. برای نطق پایانیم رفتم وسط. ساعتمو نگاه کردم و گفتم تا یه دقیقه دیگه مقتول ازون در میاد تو. و خب معلومه که کسی نیومد. بعد گفتم اگه شما مطمئن بودین که موکلم قاتل بوده؛ هیچوقت به در نگاه نمیکردین! وقتی رای ژوری اومد، موکلم مقصر شناخته شد. گفتم چرا؟ شما که همتون داشتین به در نگاه میکردین و منتظر بودین ژوری گفتن آره! ولی میدونی کی اصلا به در نگاه نمیکرد؟ موکلت! عضو کانال شوید ومعرفی کنید 👇👇👇 @pasokh0
17.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاری کنیم تا قبل از عید نوروز تمام ایران این فیلم را ببینند. البته قبل از سال ۱۴۰۳ ساخته شده ولی برای همه سال ها پیام داره لطفا برای همه آشنایان بفرستید. عضو کانال شوید ومعرفی کنید 👇👇👇 @pasokh0
رویدادهای مهم تاریخی امروز جمعه ☀️ ۱۰ اسفند ۱۴۰۳ هجرے شمسے 🌙 ۲۹ شعبان ۱۴۴۶ هجرے قمرے 🎄 ۲۸ فوریه ۲۰۲۵ میلادے ذکر امروز ۱۰۰ مرتبه:«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»«خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست» ☀️ رویدادهای امروز در سالنمای خورشیدی: 🔹عبدالحسین میرزا فرمانفرما امروز استعفای خود را از رئیس الوزرائی تسلیم سلطان احمدشاه نمود. علت کناره گیری وی مداخلات غیراصولی دولت روسیه در خاک ایران بوده است.(1294ش) 🔸سپاهیان انگلیس به فرماندهی ژنرال دنسترویل وارد قزوین شدند (1296ش) 🔹رژیم جدید بلشویکی در روسیه تمام سربازان خود را از ایران خارج ساخت. تنها عده قلیلی از افراد نظامی روسیه که به نیروهای ضد انقلاب پیوسته بودند در ایران باقی ماندند (1297ش) 🔸سید ضیاءالدین رئیس الوزراء وزیران خود را به احمدشاه معرفی کرد (1299ش) 🔹پل کارون در اهواز افتتاح و بهره برداری از آن آغاز شد. طول پل 1060 متر با 51 چشمه می باشد. این پل بزرگترین پلی است که تا کنون در ایران ساخته شده است و راه آهن از آن عبور می نماید (1308ش) 🔸کمیسیون تعیین اسعار خارجی به ریاست دکتر شینوند متخصص مالی وزارت مالیه و عضویت رؤسای بانک ملی و پهلوی و بانک شاهی و بانک عثمانی و بانک روس و مسیو دکرکر و دکتر علامیر تشکیل شد و در این جلسه تصمیم گرفته شد که لیره انگلیسی در 63 قران به فروش برسد (1308ش) 🔹به مناسبت سرشماری در ایران امروز تعطیل عمومی شد. جمعیت ایران 18,338,867 نفر برآورد گردید. شهر تهران 540,087 نفر سکنه داشت.(1318ش) 🔸احمد قوام نخست وزیر که در انتخابات نفر اول نمایندگان تهران شده بود عدم قبولی نمایندگی خود را اعلام نمود و درنتیجه آقای دکتر رضازاده شفق نماینده سیزدهم تهران به مجلس معرفی شد (1325ش) 🔹تأسیس اداره کل هواشناسی مورد تصویب واقع شد.(1337ش) 🔸قرارداد راه آهن ایران و شوروی امضاء شد.(1349ش) 🔹سازمان کارگران تهران در میدان سپه میتینگی ترتیب دادند و نسبت به عوامل خارجی و ایادی آنها ابراز تنفر نمودند (1350ش) 🔹مهرانگیز دولتشاهی اولین سفیر زن، امور سفارت ایران در دانمارک را به عهده گرفت (1354ش) 🔸سیل در بندرعباس ویرانیهای زیادی به بارآورد (1354ش) 🔹آیت‌الله گلپایگانی با انتشار اعلامیه ای خطاب به روحانیون تبریز، حادثه این شهر را به اوراق تاریخی تشبیه کرد که به نفع جهان اسلام در حال ورق خوردن است.(1356ش) 🔸به گزارش روزنامه کیهان، حدود 13 نفر در هاشم آباد تهران به جرم توزیع اعلامیه مارکسیستی و سردادن شعار از سوی مأموران دستگیر شدند.(1356ش) 🔹بنابر گزارش روزنامه کیهان، چهار نفر از دانشجویان دانشگاه پلی تکنیک تهران به جرم برپایی تظاهرات در دانشکده و شکستن شیشه و ایجاد آتش سوزی دستگیر و به دادسرا اعزام شدند.(1356ش) 🔸در پی سفر اشرف پهلوی، خواهر شاه به کشور هند، اعلامیه ای از سوی دانشجویان ایرانی دراین کشور توزیع گردید. دراین اعلامیه از تمام زنان و افراد دموکرات هند خواسته شده بود که شکنجه زنان زندانی در ایران اعتراض کنند.(1356ش) 🔹عصر امروز شعارهای «زنده باد خمینی» و «مرگ برشاه» از سوی شخص ناشناسی بر روی دیوار کوچه سالکی شهر بابل نوشته شد.(1356ش) 🔸ورود امام خمینی(ره) به قم پس از پانزده سال دوری (1357ش) 🔹آغاز به کار رسمی کمیته حُسن نیت در اوایل جنگ تحمیلی (1359ش) 🔸شهادت شهید جواد ملکی (1359ش) 🔹شهادت شهید محمدعلی آبدرشکر (1360ش) 🌙 رویدادهای امروز در سالنمای هجری قمری: 🔹رحلت ابن نعیم فقیه و راوی اخبار تاریخی (219ق) 🔸درگذشت ابن مُنذر فقیه و محدث مسلمان (318ق) 🔹تصویب متمم قانون اساسی و تاییدِ آن توسط محمدعلی شاه قاجار (1325ق) 🔸ارتحال عارف وارسته شیخ باقر بهاری همدانی (۲۰ تیر ۱۲۹۴ش) (1333ق) 🔹ورود نیروی ارتش سرخ شوروی به بندر انزلی (1333ق) 🎄 رویدادهای مهم امروز در سالنمای میلادی: 🔸آغاز قیام مردم سوئد علیه استعمار دانمارک (1522م) 🔹تولد میشل مونتینی ادیب و فیلسوف فرانسوی (1533م) 🔸انعقاد پیمان اتحاد سیاسی نظامی بین روسیه و پروس (1813م) 🔹مرگ آلفونْسْ لامارتین فیلسوف، شاعر و سیاست‏مدار فرانسوی (1869م) 🔸روز استقلال کشور مصر از تحت‌الحمایگی استعمار انگلستان (1922م) 🔹ترور اولاف پالْمِه نخست وزیر پیشین سوئد (1986م) 🔸پایان جنگ امریکا و متحدان غربی علیه عراق (1991م) 🔹روز خورش اسکاوس (غذای مورد علاقه ملوانان لیورپول) همراهی ومعرفی کنید 👇👇👇 @pasokh0
به نظرتون سن مناسب برای ازدواج چقدره؟؟؟⁉️⁉️ اقدام اصلی حل بحران جمعیت چیست؟؟؟!!⁉️ پاسخ در کانال 👇👇 عضو کانال شوید ومعرفی کنید 👇👇👇 @pasokh0