eitaa logo
پیام های آسمان/قرآن
23 دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
14.5هزار ویدیو
322 فایل
قرآن هشتم -کرباسچیان- دبیرستان زینبیه اسلامی منطقه 12
مشاهده در ایتا
دانلود
پشت کردم به گنـاه پـاک شوم در رمضان همه ترکم بکنند عیب ندارد،تو بمـان حَسْبِیَ الرَّبُّ مِنَ الْمَرْبُوبِین حَسْبِیَ الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِین و خدا برایم کافیست
💛ای بهارانه‌ترین فصل خداوند بیا... 🔅 کاش عشق تو نصیبِ دلِ بیمار شود💕 ساکنِ کویِ تو این عبد گنهکار شود...🌱 با دعای سحرت نیمه شبی مهدی جان🕊 دلِ غفلت زده ام کاش که بیدار شود... 🤲
یه سلام از راه دور به حضرت عشق اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
✨✨امروز هر چی آرزوی خوبه نثار شما 💞✨براتون : 💞✨یک دل شاد 💞✨یک لب خندون 💞✨یک زندگی آورم 💞✨یک خانواده صمیمی و 💞✨یک دنیا سلامتی و شادی 💞✨آرزومندم ✨✨صبحتون شاد شاد
🔆پرهيز از نفرين پدر 🌼امام حسين عليه السلام مى فرمايد: من با پدرم در شب تاريكى خانه خدا را طواف مى كرديم . كنار خانه خدا خلوت شده بود و زوار به خواب رفته بودند كه ناگهان ناله جانسوزى به گوشمان رسيد. شخصى رو به درگاه خدا آورده و با سوز و گداز خاصى ناله و گريه مى كرد. 🌼پدرم به من فرمود: اى حسين ! آيا مى شنوى ناله گنهكارى كه به درگاه خداوند پناه آورده و با دل شكسته اشك پشيمانى فرو مى ريزد. برو او را پيدا كن و نزد من بياور. 🌼امام حسين عليه السلام مى فرمايد: در آن شب تاريك دور خانه خدا گشتم . او را در ميان ركن و مقام در حال نماز يافتم . 🌼سلام كردم و گفتم : اى بنده پشيمان گشته ! پدرم اميرالمؤ منين تو را مى خواهد. با شتاب نمازش را تمام كرد. او را محضر پدرم آوردم حضرت ديد جوانى است زيبا و لباسهاى تميز به تن دارد. فرمود: - تو كيستى ؟ 🌼عرض كرد: من يك عربم . پرسيد: حالت چطور است ؟ چرا با آهى دردمند و ناله اى جانگداز گريه مى كردى ؟ عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ! گرفتار كيفر نافرمانى پدرم گشته ام و نفرين او اركان زندگيم را ويران ساخته و سلامتى و تندرستى را از من گرفته است . پدرم فرمود: قضيه تو چيست ؟ 🌼گفت : من جوانى بى بند و بار بودم . پيوسته آلوده معصيت و گناه بودم و از خدا ترس و واهمه نداشتم . پدر پيرى داشتم كه نسبت به من خيلى مهربان بود. هر چه مرا نصيحت مى كرد به حرفهايش گوش نمى دادم . 🌼هر وقت مرا نصيحت و موعظه مى كرد، آزرده خاطرش نموده و دشنام مى دادم و گاهى كتك مى زدم . يك روز مقدارى پول در محلى بود، به سويش رفتم تا آن پول را بردارم و خرج كنم . پدرم مانع شد و نگذاشت . من هم از دستش گرفته او را محكم به زمين زدم . دستهايش را روى زانو گذاشت . خواست برخيزد، اما از شدت درد و كوفتگى نتوانست از زمين بلند شود. پولها را برداشتم و به دنبال كارهاى خود رفتم و در آن لحظه شنيدم كه همه آمال و آرزوهايش نسبت به من بر باد رفته و در آخر به خدا سوگند خورد كه به خانه خدا رفته و درباره من نفرين مى كند. 🌼چند روز روزه گرفت و نمازها خواند. سپس وسايل مسافرت را تهيه كرد و به سوى خانه خدا حركت نمود و خود را به اينجا رسانيد. من شاهد رفتارش ‍ بودم . پس از طواف دست بر پرده كعبه انداخت و با دلى شكسته و آهى سوزان نفرينم كرد. 🌼به خدا قسم ! هنوز نفرينش به پايان نرسيده بود كه اين بدبختى به سراغم آمد و تندرستى از من گرفته شد. در اين هنگام پيراهنش را بالا زد و يك طرف بدنش را فلج ديديم . 🌼جوان سخنانش را ادامه داد و گفت : پس از اين قضيه از رفتار خود سخت پشيمان شدم . پيش پدرم رفته ، معذرت خواستم ، ولى او نپذيرفت و به سوى خانه خود حركت كرد. سه سال با اين وضع زندگى كردم تا اينكه سال سوم موسم حج درخواست كردم به خانه خدا مشرف شده ، در آن مكان كه مرا نفرين كرده ، براى من دعاى خير نمايد. پدرم محبت كرد و پذيرفت . به سوى مكه حركت كرديم تا به بيابان سياك رسيديم . شب تاريك بود. ناگهان پرنده اى از كنار جاده پرواز كرد. بر اثر سر و صداى بال و پر او شتر پدرم رميد و او را به زمين انداخت . پدرم روى سنگها افتاد و جان به جان آفرين تسليم كرد. بدن او را در همان مكان دفن كردم و آمدم . مى دانم اين بدبختى و بيچارگى من به خاطر نفرين و نارضايتى پدرم است . اميرالمؤ منين پس از شنيدن قصه دردناك جوان فرمود: 🌼- اكنون فريادرس تو فرا رسيد. دعايى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به من آموخت به تو مى آموزم و هر كس آن دعا كه ((اسم اعظم )) الهى در آن است بخواند خداوند دعاهايش را مستجاب مى كند و بيچارگى ، غم ، درد، مرض ، فقر و تنگدستى از زندگى او برطرف مى گردد و گناهانش آمرزيده مى شود....  🌼سپس فرمود: در شب دهم ذى حجة دعا را بخوان . سحرگاه نزد من آى تا تو را ببينم . امام حسين عليه السلام مى فرمايد: جوان نسخه را گرفت و رفت . صبح دهم ماه ، با خوشحالى پيش ما آمد. ديديم سلامتى اش را باز يافته است . 🌼جوان گفت : به خدا اسم اعظم الهى در اين دعا است . سوگند به پروردگار! دعايم مستجاب شد و حاجتم برآورده گرديد. 🌼حضرت امير عليه السلام او خواست كه چگونگى شفا يافتنش را توضيح دهد. جوان گفت : در شب دهم كه همه در خواب رفتند و پرده سياه شب همه جا را فرا گرفت ، دعا را به دست گرفتم و به درگاه خدا ناليدم و اشك ريختم . همين كه براى بار دوم چشمانم را خواب گرفت ، آوازى به گوشم رسيد كه اى جوان ! كافى است . خدا را به اسم اعظم قسم دادى و دعايت مستجاب شد. لحظه اى بعد به خواب رفتم . در خواب رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه دست مباركش را بر اندامم گذاشت و فرمود: 🌼- به خاطر اسم اعظم الهى سلامت باش و زندگى خوشى را داشته باشد. من از خواب بيدار شدم و خود را سالم يافتم .  📚داستانهاى بحارالانوار جلد دوم، محمود ناصری