۱۲ سال محور عربی، غربی، ترکی و عبری دست به دست هم دادند و بیش از ۸۵ کشور را در قالب گروه متوهم دوستان سوریه گرد آوردند، صدها میلیارد دلار هزینه کردند، صدها هزار نفر از مردم سوریه را قتل عام کرده و میلیونها نفر از آنها را آواره نمودند تا حکومت سوریه را سرنگون و بشار اسد را از قدرت برکنار کرده تا شاید گزینه خودشان روزی روزگاری اینجا، مقابل دوربینها در قاب تصویر قرار بگیرد. اما اراده حضرت دوست در مرحله نخست، اراده ملت سوریه در جایگاه بعد، وجود رئیس جمهوری که میدانست باید برای استقلال کشورش بجنگد و در نهایت دوستانی مانند ایران، حزب الله، مقاومت عراق و البته روسیه دست به دست هم دادند تا این رویای دشمنان محور مقاومت عملی نگردد. آقای اسد امروز اینگونه قبراق و خندان در نشست سران کشورهای عضو اتحادیه عرب در جده عکس یادگاری میگیرد. این تصویری از پیروزی قطعی و نهایی محور مقاومت با وجود هزینههای زیاد در برابر فتنه ویرانگری بود که میخواستند از دل آن خاورمیانه جدیدی بیرون آورند که رژیم صهیونیستی همه کاره منطقه باشد و آمریکا نیز به عنوان ارباب این منطقه برای خودش پادشاهی کند، اما ایران اجازه نداد
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥تو بهترین بابای دنیایی . . .
🔹وداع جانسوز دختر شهید مدافع وطن اسماعیل چراغی با پدر شهیدش
🔹 این شهید یکی از شهدایی است که در اقدام تروریستی 25 آبان اصفهان و حین مانع شدن از آتش زدن مغازه های باز ترور شد ( روایت نحوه شهادت او را اینجا ببینید)
🔹 تروریست های این حادثه، اعدام شدند.
9.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قهرمان من... | لحظهشماری شوق انگیز خانوادههای ناوگروه ۸۶ برای لحظه وصال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سعید یعقوبی، تروریست اعدامشده: همه فهمیده بودند مجید کاظمی شلیک کرده. بهسمت مردم تیراندازی کرد، گفت وایسید چند تا تیر کلاش بگیرم، من که چند تاشونو کُشتم بقیهشون رو هم میکُشم. آب از سرم گذشته.
بسم رب الشهدا و الصدیقین
شهید معین زارع ارشلو
فرزند : حمید
ولادت : ۱۳۷۲/۰۶/۲۶ کرمان
مجروحیت : ۱۳۹۳/۰۸/۰۸
شهادت : ۱۳۹۴/۰۲/۱۵
محل شهادت : کرمان
نحوه مجروحیت و شهادت : معین زارع ارشلو در هشتم آبان ۹۳ در منطقه قلعه شهید کرمان در درگیری با قاچاقچیان موادمخدر برا ثر اصابت گلوله مجروح می شود و سرانجام در پانزدهم اردیبهشت ۹۴ بر اثر شدت جراحات به شهادت می رسد.
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید #معین_زارع_ارشلو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢شهید خرازی به روایت شهید آوینی
او را از آستینِ خالیِ دست راستش خواهی شناخت.
چه می گویم؟
شهید #حاج_حسین_خرازی
🌹فرمانده گردان زرهی لشکر 8 نجفاشرف
🍃برای رضایت گرفتن از پدرش به منظور اعزام به جبهه، پیش او رفت و گفت : پدر جان، شما پنج فرزند دارید و باید #خمس فرزندانت را بدهی
شهید #مرتضی_معین
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت چهارم : ورزش باستانی ( ۱ )
✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید
🔸اوايل دوران دبيرستان بود كه #ابراهيم با ورزش باستاني آشنا شد. او شبها به زورخانه حاج حسن ميرفت.
🔸حاج حسن توكل معروف به حاج حسن نجار، عارفي وارسته بود. او زورخانه اي نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. #ابراهيم هم يكي از ورزشكاران اين محيط ورزشي و معنوي شد.
حاج حسن، #ورزش را با يك يا چند آيه #قرآن شروع ميكرد. سپس حديثي ميگفت و ترجمه ميكرد. بيشتر شبها، #ابراهيم را میفرستاد وسط گود، او هم در يك دور #ورزش، معمولاً يك سوره #قرآن، دعاي توسل و يا اشعاري در مورد اهل بيت میخواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمك ميكرد.
🔸از جمله كارهاي مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب ميرسيد، بچه ها #ورزش را قطع ميكردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن #نماز جماعت ميخواندند.به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از #انقلاب، درس ايمان و اخلاق را در كنار #ورزش به جوانها مي آموخت.
🔸فراموش نميكنم، يكبار بچه ها پس از #ورزش در حال پوشيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت.
🔸با رنگي پريده و با صدائي لرزان گفت: حاج حسن كمكم كن. بچه ام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نَفَس شما حقه، تو رو خدا دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد. #ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود.
🔸خودش هم آمد وسط گود. آن شب #ابراهيم در يك دور #ورزش، دعاي توسل را با بچه ها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد. آن مرد هم با بچه اش در گوش هاي نشسته بود و گريه ميكرد.
🔸دو هفته بعد حاج حسن بعد از #ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟ گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدلله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده. براي همين ناهار دعوت كرده.
🔸برگشتم و #ابراهيم را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسل اي که #ابراهيم با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده.
٭٭٭
🔸بارها ميديدم #ابراهيم، با بچه هائي که نه ظاهر #مذهبي داشتند و نه به دنبال مسائل ديني بودند رفيق ميشد. آنها را جذب #ورزش ميکرد و به مرور به مسجد و هيئت ميكشاند.
🔸يکي از آ نها خيلي از بقيه بدتر بود. هميشه از خوردن مشروب و کارهاي خلافش ميگفت! اصلاً چيزي از دينم نميدانست. نه نماز و نه روزه، به هيچ چيز هم اهميت نميداد. حتي ميگفت: تا حالا هيچ جلسه مذهبي يا هيئت نرفته ام. به #ابراهيم گفتم: آقا ابرام اينها کي هستند دنبال خودت ميياري!؟ با تعجب پرسيد: چطور، چي شده؟!
گفتم: ديشب اين پسر دنبال شما وارد هيئت شد. بعد هم آمد وکنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت ميکرد. از مظلوميت امام حسين وکارهاي
يزيد ميگفت.
🔸اين پسرهم خيره خيره و با عصبانيت گوش ميکرد. وقتي چراغها خاموش شد. به جاي اينکه اشك بريزه، مرتب فحشهاي ناجور به يزيد ميداد!!
#ابراهيم داشتب با تعجب گوش ميکرد. يكدفعه زد زير خنده. گفت: عيبي نداره، اين پسر تا حالا هيئت نرفته و گريه نکرده. مطمئن باش با امام حسين که رفيق بشه تغيير ميكنه. ما هم اگر اين بچه ها رو مذهبي کنيم هنر کرديم.
🔸دوستي #ابراهيم با اين پسر به جايي رسيد که همه كارهاي اشتباهش را کنار گذاشت.او يکي ازبچه هاي خوب ورزشکار شد. چند ماه بعد و در يکي از روزهاي عيد، همان پسر را ديدم. بعد از ورزش يک جعبه شيريني خريد و پخش کرد.
بعدگفت: رفقا من مديون همه شما هستم، من مديون آقا ابرام هستم. از خدا خيلي ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و... .
🔸ما هم با تعجب نگاهش ميکرديم. با بچه ها آمديم بيرون، توي راه به کارهاي ابراهيم دقت ميکردم.چقدر زيبا يکي يکي بچه ها را جذب ورزش ميکرد، بعد هم آ نها را به #مسجد و هيئت ميکشاند و به قول خودش مي انداخت تو دامن امام حسين .
🔸ياد حديث #پيامبر به #اميرالمؤمنين افتادم كه فرمودند: «يا علي، اگر يک نفر به واسطه تو هدايت شود از آنچه آفتاب بر آن ميتابد بالاتر است.»
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابرهیم_هادی
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت پنجم
راوری: دکتر محسن نوری، «استاد دانشگاه شهید بهشتی»
توی محله از بچگی باهم بودیم.
در دوران دبستان حال و هوای احمد با همه فرق داشت. رفتارش خیلی معنوی بود
احمد یکی از بهترین دوستان من بود، همیشه نون و پنیر خوشمزه ای با خودش به مدرسه می آورد هیچ وقت هم تنها نمی خورد! به ما تعارف می کرد و منو بقیه دوستان کمکش می کردیم
رفتار و برخورد احمد برای همه ما الگو بود
همیشه باهم بودیم
می گفت:
بیا تو راه مدرسه سوره های کوچک قران را بخوانیم. زنگ های تفریح هم می دیدم که یک برگهای در دست گرفته و مشغول مطالعه است.
یک بار از او پرسیدم: این کاغذ چیه؟ گفت: این برگهی اسما ٕالله است.
نام های خدا روی این کاغذ نوشته شده.
کم کم بزرگ تر می شدیم. فاصله معنوی من با او رفته رفته بیشتر می شد.او پله پله بالا می رفت و من...
بیشترین چیزی که احمد به آن اهمیت می داد نماز بود. هیچ وقت نماز اول وقت را ترک نکرد حتی در اوج کار و گرفتاری.
معلم گفته بود امتحان دارید.ناظم آمد سر صف و گفت: بر خلاف همیشه خارج از ساعت آموزشی امتحان برگزار می شه.فردا زنگ سوم که تمام شد آماده امتحان باشید.
آمدیم داخل حیاط. گفتند: چند دقیقه دیگه امتحان شروع می شه. صدای اذان از مسجد محل بلند شد.
احمد آهسته حرکت کرد و رفت به سمت نماز خانه.
دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد ..این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره و...
می دانستم نماز احمد ، طولانی است، او مقید بود که ذکر تسبیحات را هم با دقت ادا کند.
هرچه گفتم بی فایده بود، احمد به نماز خانه رفت و مشغول نماز شد
همان موقع همه ما را به صف کردند، وارد کلاس شدیم. ناظم گفت: ساکت باشید تا معلم سوال ها رو بیاره
مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نماز خانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه.
بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم.نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد!
همه داشتند توی کلاس پچ پچ می کردند که یکدفعه درب کلاس باز شد و معلم با برگه های امتحانی وارد شد
همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت مارو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه!
بعد یکی از بچه ها رو صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن.
هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا در آمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد.
معلم ما اخلاقی داشت که کسی را بعد خودش به کلاس راه نمی داد. من با ناراحتی منتظر عکس العمل معلم بودم.
آقا معلم درحالی که حواسش به کلاس بود گفت: نیری برو بشین سرجات!
احمد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سوالات امتحان شد .من هم با تعجب به او نگاه کردم.
احمد مثل همه ما مشغول پاسخ شد.فرق من با او در این بود که احمد نماز اول وقت را خوانده بود و من ....
خیلی روی این کار او فکر کردم ..این اتفاق چیزی نبود جز نتیجه عمل خالصانه احمد
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید
#احمد_علی_نیری
♦️ چه کسانی از اعدام ۳ قاتل ناراحت شدند؟
🔹شبکه تروریستی اینترنشنال که چند سالی است برای تحریم اقتصادی و دارویی و حتی ورزشی جوانان ایران تلاش میکند و در سال اخیر مستقیم هدف خود را تجزیه ایران اعلام کرده است.
🔹عبدالله مهتدی که افتخار میکند تجزیه طلب است.
🔹شبکه سلطنتی بی بی سی وابسته به حکومتی که میلیون ها ایرانی را بر اثر قحطی کشت.
🔹منافقینی که همه ایرانیان از آن ها متنفر هستند و مردم کشورمان را در خیابان های شهرمان ترور میکردند.
🔹آمریکایی که حتی داروی بیماران پروانه ای را تحریم کرده است.
🔹قضاوت با خودتان
26.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگی زیبا و دیدنی در وصف امام رضا (ع)
🎙#روح_الله_رحیمیان
🏷 منتظر پیوستن همه شما به کانال جذاب و دیدنی ما هستیم ‼️
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک
#اللﮩـم_عجل_لولیڪ_الفرج
#میلاد_حضرت_معصومه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#جهاد_تبیین
#امام_زمان
#روز_دختر