وقتِ لبیک که شد
اسماعیل ها را ؛
به قربانگاه فرستادند
هاجرها ....
#اعزام_به_جبهه
#شهید_آیت_شریفی
#گردان_امام_حسین
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#مادرانشهدا_هاجرهایزمان
💢عید قربان عیدی که یاد بود خاطره است
خاطره یک پدر و قصه یک پسر
عیدی که یادبود ابراهیم خلیل است
عیدی که قصه ایثار اسماعیل
بیائید به یاد بود بابای ابراهیم به قربان گاه برویم ؛ و الله اکبر را زمزمه کنیم...
.
▪️عکس:چادرهای خاکی هفت تپه_
رزمندگان لشکر ویژه ۲۵ کربلا...فروردین ۶۶
.
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
اقرار میکُنم
من از قابِ هَمین گوشی گاهی
زُل میزنم به چَشم هایتان
به بُلندای قامتتان
عجیب ابهت دارید ...
.
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
1_1520546251.mp3
4.38M
🎧صوت شهدایی از حاج منصور ارضی...
.
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#ابراهیمی_که_اسماعیلش_در_عید_قربان_در_شلمچه_قربانی_شد
.
💢حدود دو سال پیش رفته بودم روستای قراخیل منزل شهید صادق نورالهی به زیارت این پدر و مادر...خاطرات نابی رو از صادق برام روایت کردند ،حاج قربان علی پدر شهید میگفت :
.
▪️ سال ۱۳۶۷ روز عید قربان ، گوسفندی رو واسه ذبح به خونه آوردم که قربونیش کنم ، بعد از خوندن دعا ؛ قبل از شروع ذبح ؛ گوسفند گریخت! دوباره گرفتمش و آوردم ، دوباره همین داستان تکرار شد و فرار کرد ؛ تا سه مرتبه این اتفاق افتاد؛منم از قربونی صرف نظر کردم .پیش خودم گفتم شاید خدا نخاست امسال قربونی منو...گذشت و فردا صبح برامون خبر آوردند ( پسرم صادق) شهید شده.درست همون ساعتی که دیروز قربانی م فرار میکرد ، پسرم تو شلمچه قربانی راه حق شده بود و اسماعیلم را قبول کرد و خدارو شکر کردم .
.
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#هفت_تپه_ی_گمنام
#شهید_صادق_نوراللهی
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید
💢 #سالروز_شهادت
قربانی راه حق ؛ شهید قربانعلی یوسفی ( بهشهر) شهادت ۸ تیر ۱۳۶۷_فاو ( سن ۱۶ سال) :
.
💌 پدر و مادر گرامیم می دانم که آرزوی بر تن کردن لباس دامادی پسرتان را داشتید اما این شهادت تعجیلی در دامادی من است، البته اگر خدا بخواهد که شهادت را نصیبم گرداند که من آرزوی آن را دارم.
.
▪️پدر و مادر گرامیم مرا حلال کنید می دانم که از نان دست رنج تو ای پدر و از شیره جان تو ای مادر خوبم بزرگ شده ام ای مادر عزیزم روزها را کار کردید و شبها را بر گهواره من نگهبانی دادید تا مرا به این سن رسانیده اید، افتخار کن که مرا فدای اسلام و امام عزیز کرده اید.
.
▪️پدر و مادرم هرگز برایم گریه نکنید چون من عاشق حسین (ع) هستم. اگر می خواهید گریه کنید بیاد بچه های حسین (ع) در صحرای کربلا گریه کنید. و به عنوان فرزند شما و شفیع در روز قیامت از شما و زحمات طاقت فرسایتان بسیار سپاسگزار می باشم.
.
#وصیت_نامه
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
🔅بیدار شو صبح آمد
برخیز که خورشید تویی
در عالم ناامیدی امید تویی
در باغ وجود آن گل
که به روی صبح
خندید تویی
.
🔆 خط شکنان فاو ، از لشکر ویژه ۲۵ کربلا_زمستان ۱۳۶۴ ( ایستاده سردار شهید سیدعلی دوامی)
.
#صبح_بخیر
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت بیست و هفتم
راوی : برادران محمدشاهی
برخی روزها به من توصیه می کرد: امشب جلسهی حاج آقا یادت نره!
شبهایی که او توصیه می کرد واقعا حال و هوای جلسهی آیت الله حق شناس دگرگون بود.
آن شب مجلس نورانیت عجیبی پیدا می کرد، نمی دانم احمداقا چه می دید که این گونه صحبت می کرد!
ما از بچگی باهم رفیق بودیم و فوتبال بازی می کردیم، اما از وقتی که در مسجد فعالیت می کرد دیگر ندیدم فوتبال بازی کند.
یکبار دیدم او در جمع بچه های نوجوان قرار گرفته و مشغول بازی است.
فوتبال او حرف نداشت، دریبل های ریز میزد و هیچکس نمی توانست توپ را از او بگیرد، خیلی به بازی مسلط بود و از همه عبور می کرد.
اما وقتی به دروازهی حریف می رسید توپ را پاس می داد به یکی از نوجوان ها تا او گل بزند!
احمد می رفت در تیم افرادی که هنوز با مسجد و بسیج رابطه ای نداشتند، از همان جا با آن ها رفیق می شد و....
بعد از بازی گفتم: احمداقا، شما کجا، اینجا کجا؟!
گفت: یار نداشتند به من گفتن بیا بازی، من هم قبول کردم. بعد ادامه داد: فوتبال، وسیلهی خوبیه برای جذب بچه ها به سوی مسجد.
بعد از بازی چند نفر از بچه های مسجد به من گفتند: ما نمی دونستیم که احمداقا این قدر خوب بازی می کنه..
گفتم: من قبلا بازی احمد رو دیده بودم، می دونستم خیلی حرفه ای بازی می کنه
تازه برادرش هم که شهید شد بازیکن جوانان استقلال بود.
بعد به اون ها گفتم: قدر این مربی را بدانید احمداقا تو همه چیز استاده.
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید #احمدعلی_نیری🕊🌹