12.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 #اصحاب_آخرالزمانی
📽 فیلمی زیبا و دیدنی از آماده شدن رزمندگان اسلام برای آغاز عملیات در دوران دفاع مقدس با بیاناتی شنیدنی از سید اهل قلم #شهید_مرتضی_آوینی
🎙 #شهید_مرتضی_آوینی : راهیان طریق ولایت، اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا (ع) روز انتظار را به سوی شب تحقق وعدههای خدا طی میكنند و از میان سنگلاخهای منطقهی كوهستانی عملیات خود را به خط میرسانند تا انتقام خون سیدالشهدا را باز گیرند. آنان آغازگر عصر توبهی بشریت هستند و طلیعهدار نهضتی كه به اقامهی جهانی قسط و عدل و دولت كریمهی آل محمد منتهی خواهد شد.
🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_اسلام
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #اخلاص
📽 سخنان هشدار دهنده فرمانده خاکی و بی ادعای جبهه ها سردار سرلشگر #شهید_ابراهیم_همت به همراه تصاویری جانسوز و تکان دهنده از صحنه شهادت رزمندگان اسلام در جبهههای حق علیه باطل در دوران دفاع مقدس
🎙برای اینکه خدا , لطفش و رحمتش و آمرزشش شامل حال ما بشه , باید اخلاص داشته باشیم.
و برای اینکه ما اخلاص داشته باشیم یک سرمایه میخواهد که از همه چیزمون بگذریم
و برای اینکه از همه چیزمون بگذریم
باید هر کاری می کنیم برای رضای خدا باشد.
باید شبانه روز دلمون و وجودمون و همه چیزمون با خدا باشه
اینقدر پاک باشیم که خدا کلاً ازمون راضی باشه
قدم برمی داریم برای رضای خدا
قلم می زنیم برای رضای خدا
حرف می زنیم برای رضای خدا
شعار می دهیم برای رضای خدا
می جنگیم برای رضای خدا
همه چیز , همه چیز , همه چیز خاص خدا باشه
که اگر شد پیروزی نزدیک است
و هیچ ناراحتی نداریم و شکست معنا نداره برای ما چه بکشیم ، چه کشته بشیم
پیــروزیـم..
🌸 نامش جاوید و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#سرداران_شهید
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #رفیق
✍ خاطرهای زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان در #عملیات_خیبر :
🖌... در عمليات خيبر شب حرکت کرديم و در يک کانال بسيار کوچک که به زور می شد داخل آن نشست ، مستقر شدیم . اين کانال بين نيروهای خودی و نيروهای عراقی قرار داشت و از هر دو طرف هم زیر رگبار گلوله و خمپاره و گلوله های توپ و کاتیوشا بود .
حوالی ساعت ۱۱ صبح بود که عراقی ها اقدام به تک کرده و حمله گسترده ای را شروع کردند . عده زيادی از بچه ها شهيد شدند ، نفرات سمت راست اکثراً شهيد شده بودند و در سمت چپ هم فقط سه نفر مانده بوديم ، راه ارتباطی زمینی و بی سیم با نيروهای خودی کاملآ قطع شده و دیگر هیچ خبری از اوضاع منطقه نداشتیم .
طولی نکشید که بسیجی دلاور اسماعيل حيدری را تک تيراندازهای عراقی زدند و گلوله درست به سرش اصابت کرد و در جا هم شهيد شد . چيزی هم پیدا نکردیم که به روی پیکر مطهرش بکشيم.
شهید اسماعيل حيدری اینطرفم بود و بسیجی دلاور رحيم رحيمی آنطرف ، اسماعیل و رحیم از دوران کودکی با هم بزرگ شده و رفقای بسیار نزدیک و صمیمی بودند ، سنگرش کمی دورتر از ما بود و از شهادت اسماعیل اصلأ خبری نداشت ، نخواستم تو اون وضعیت دشوار و خطرناک با دادن خبر ، روحیه شو خراب کنم و برای همین هم هیچی از شهادت اسماعیل بهش نگفتم .
در فکر واکنش رحیم با شنیدن خبر شهادت اسماعیل بودم که ناگهان شنیدم از پشت سر دارند صدایم می کنند ، برگشتم و دیدم که دلاورمردان ناصر اوجاقلو ( کلامی) و کمال قشمی هستند که جسورانه خود را به نقطه تخریب شده کانال ارتباطی رسانیده اند ، به صدایشان پاسخ داده و مشغول گفتگو شدیم .
کمی اوضاع کانال را برایشان تشریح کردم و بعد هم به آرامی گفتم : اسماعيل حيدری هم شهید شده ، ناصر با شنیدن خبر شهادت اسماعیل لحظاتی سکوت کرد و بعد گفت : چیزی به رحيم رحيمی نگو ، گفتم تا حالا که چیزی نفهمیده ، بقیه اش هم خدا کریمه . ناصر بعد ازم خواست که يک مقدار جا در کانال برایشان بازم کنم تا بتوانند به این طرف بیایند .
کانال طوری زیر دید عراقی ها بود که هر جنبنده ای با گلوله تک تیراندازان شکار می شد و هیچ کس جرات سر بلند کردن نداشت ، اما ناصر تصمیم خود را گرفته و می خواست که هرجوریه به اینطرف بیاید ، بلند شد تا از کانال خارج بشه که ناگهان يک خمپاره درست خورد به چندمتری کانال و دود و خاکستر همه جا را فرا گرفت . انتظار داشتم بدن ايشان را در اثر برخورد خمپاره تکه تکه شده بيابم ، اما با تعجب دیدم که نیم خیز به همراه سردار قشمی در حال آمدن به سوی کانال هستند ، عراقی ها کاملآ به کانال و اطرافش دید داشتند و با دیدن جلوکشیدن بچهها شروع به زدن مسیر کردند و بقدری گلوله توپ و خمپاره و کاتیوشا روی سرمان ریخت اند که زمین و آسمان تیره و تاریک شد و همه جا را دود و خاکستر فرا گرفت .
دیگر ناصر و کمال را نمی دیدم و از وضعیت شأن کاملآ بی خبر بودم ، اما یقین داشتم که از شر این همه انفجارات و ترکش ها جان سالم بدر نخواهند برد و حدس می زدم که شهید و زخمی گوشه ای افتاده اند ، سعی کردم از پشت گرد و غبار مسیر حرکت شأن را بررسی کنم ، اما چیزی دیده نمی شد ، خمپاره ای به کناره کانال اصابت کرده و مجبورم کرد که کف کانال خوابیده و پناه بگیرم ، درست در این زمان ناصر و کمال هم شتابان و نفس زنان پریدن داخل کانال و کف زمین خوابیده و پناه گرفتند .
با رسیدن بچهها به کانال ، سر و صداها خوابید و عراقی ها هم دست از آتشباری برداشته و منطقه کمی ساکت شد ، رفتیم کنار پیکر شهید اسماعیل حیدری و با ناصر و کمال فاتحه ای براش خوندیم و بعد هم يک پتو پيدا کرده و روی پیکر مطهرش کشيديم.
برادران اجاقلو و قشمی برای سرکشی به بقیه نیروها ، سمت پایین کانال حرکت کردند و هنوز چندمتری از هم دور نشده بودیم که تيری مستقیم به ناصر اصابت کرد و صدای بدی هم داد ، فکر کردم زخمی شده و شتابان خودم را بهش رسوندم و دیدم که خوشبختانه گلوله به اورکتش خورده و سوراخش کرده ، سردار قشمی هم که رفیق جون جونی ناصر بود و همیشه با هم بودند ، سراسیمه خود را به ناصر رسانیده و با دیدن سالم بودنش حسابی خوشحال شد ، اما درست در این زمان گلوله ای به دستش خورده و مجروحش کرد ، با دستمال زخم دست شو بسته و ازش خواستیم که سریع به عقبه برگردد ، اما قبول نکرد و هر چه هم خواهش و تمنا کرده و اصرار کرديم به هیچ عنوان قبول نکرد و با سردار اجاقلو به سمت پایین کانال رفتند تا از سرنوشت بقیه نیروها مطلع شوند...
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
دل باخته
💢 #رفیق ✍ خاطرهای زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان در #عملیات_خیبر : 🖌..
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی
عاشقان رفتند و چشم اشكبارى ماند و من
از غم بىحاصلىها ، كولهبارى ماند و من
واى من ياراى رفتن داشت روزى پاى من
كاروان در كاروان رفتند و بارى ماند و من...
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#شهیدان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
💢 #مراسم_تجلیل
📸 مراسم تجلیل از پیر غلام حسینی ابوالشهیدین حاج محمد علی نقدی پدر شهیدان والامقام علی اکبر و علی اصغر نقدی
♦️ زمان : سه شنبه ۱۶ اسفندماه ۱۴۰۱ ، ساعت ۲۰/۳۰
♦️ مکان : مسجد شهید آیت الله مطهری (مسجد یری پایین)
#دفاع_مقدس
#شهیدان_زنجان
#غواصان_شهید_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
18.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 #سپه_مهدی_عج
📽 فیلمی زیبا و خاطره برانگیز از جبهه های حق علیه باطل و حال و هوای رزمندگان اسلام در دوران دفاع مقدس با نوحه ای بسیار حماسی و شورآفرین از مداح باصفای جبهه ها #حاج_صادق_آهنگران
🎙 همه آماده بهر عملیات دیگر
سپه مهدی عازم به نبرد است برادر
همه آماده بهر عملیات دیگر
سپهی که هم اکنون سوی جبهه رو.ان است
سپه جان نثاران امام زمان است
نظر لطف مهدی سوی این کاروان است
که به این سرفرازان بود او میر و سرور
همه آماده بهر عملیات دیگر
به تو هشدار که زین قافله مهجور نمانی
ز دلیران رزمنده ی حق دور نمانی
همه مستغرق نورند و تو بی نور نمانی
کن توسل دم حمله به زهرای اطهر
همه آماده بهر عملیات دیگر
سوی میدان بیا همره خیل دلیران
که اگر جا بمانی شوی آخر پیشمان
بود این لشکر حق جان همه سرباز قرآن
نگذارند که دشمن بکشد سر ز سنگر
همه آماده بهر عملیات دیگر...
🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد
👌 بسیار دیدنی و شنیدنی ، تماشای این فیلم زیبا را از دست ندهید.
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_اسلام
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر
✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر
📌 #قسمت_۴۵
💠 روز پنجم / آخرین روز عملیات _ آنسوی دجله
🖌... در زیر بارانی از گلوله های توپ و خمپاره و کاتیوشا شتابان و سراسیمه عرض نخلستان را طی کرده و از کنار دیواره رودخانه به راه خود ادامه دادیم تا اینکه بعد از مدتی پیاده روی ، نفس زنان و عرق ریزان وارد یک خندق بسیار بزرگ و طویل شدیم که دارای دیواره های بلند و چندمتری بود. خندق چنان عمق و وسعتی داشت که عراقیها چند دستگاه تانک دورزن در داخلش مستقر و مشغول زدن عقبه بودند که دیشب در حین عملیات غافلگیر و کاملاً سالم به دست رزمندگان افتاده بودند. به کنار تانکها رسیده و فرمان توقف صادر و همه در کنار دیواره های بلند خندق مشغول استراحت شدیم. چند رزمنده خاک آلوده در حال انتقال تعدادی اسیر سالم و مجروح به عقبه بودند. برخاسته و با سلام ، از اوضاع خط و میدان نبرد پرسیدم. رزمنده ای که جلوی همه حرکت می کرد. شاد و خندان گفت : بچهها ، عراقیها را تار و مار کرده و به اتوبان رسیدهاند و برای تثبیت خط ، فقط به مهمات و نیروی کمکی نیاز دارند. حرف هاش خیلی دل گرم کننده و روحیه بخش بود و حس و حال خوبی را هم به وجود خسته ام بخشید. اما رزمنده ایی که آخر ستون زخمی و لنگان لنگان راه می رفت . همینکه به کنارم رسید. خیلی هراسان و وحشت زده گفت : تا وقت هست و دیر نشده سریع برگردید! اون جلو ، فقط مرگ و اسارت است ! عراقیها بقدری تانک و نیرو وارد منطقه کردند که تا ساعتی دیگر همه جا را به خاک و خون می کشند ! در عرض چند لحظه دو حرف کاملاً متناقض و متفاوت شنیدم و طوری سردرگم و گیج شدم که اصلأ نفهمیدم باید کدام یک از این حرفها را باور کنم.
دیواره های بلند خندق ، جان پناهی امن و ایمن بودند و خیالمان از شر انفجارات و تیر و ترکش ها کاملاً آسوده بود و برای همین هم رزمندگان با خیال راحت گروه گروه کنار هم نشسته و مشغول گپ و گفت بودند. در کنار همرزمان دلاور برادران پاسدار احد اسکندری و خلیل آهومند و رضا رسولی و مهدی حیدری نشسته و مشغول گفتگو بودیم که ناگهان سر و کله هلیکوپترهای عراقی بالای سر خندق پیدا شد و با رگبار مسلسل و راکت شروع به زدن داخل خندق کردند و در عرض چند دقیقه بقدری گلوله و راکت و موشک بر سرمان ریختند که همه جای خندق را دود و آتش و خاکستر فراگرفت و دوباره ترکش های ریز و درشت شروع به زوزه کشیدن کردند.
از شر تیر و ترکش ها به دیواره خندق چسبیده و پناه گرفته بودیم که یکدفعه سردار میرزاعلی رستم خانی فرمانده دلاور تیپ اول لشگر ۳۱ عاشورا به همراه چند بیسیمچی و جمعی از یارانش شتابان از سمت خط رسیده و مشغول صحبت با برادر تاران فرمانده گردان شدند. طولی هم نکشید که برادر احد اسکندری پیک دلاور گردان را فرا خواندند. احد هم با شنیدن دستور ، سراسیمه برخاست که برود سمت فرماندهان که ناگهان مثال یک تیکه چوپ خشک کف زمین افتاده و دیگر تکون نخورد.
همگی بالای سرش جمع شده و هر کدام از طرفی صدایش زده و تکانش دادیم. اما هیچ عکسالعمل و واکنشی نشان نداد. بیشتر نگران شده و شروع به وارسی هیکلش کردیم تا شاید زخم و جراحتی در بدنش پیدا کنیم. اما هرچقدر گشتیم ، هیچی پیدا نشد ! واقعاً صحنه عجیب و غریبی بود! نه قطره ای خون !؟ نه جای زخمی !؟ نه آخی !؟ نه اوخی !؟ همه مات و مبهوت پیکر بی جان احد را نگاه می کردیم که یکی از بچهها کلاه سیاه رنگ احد را از سرش برداشت و با تعجب دیدیم که یک قطره خون سرخ و بسیار کوچولو از سمت راست سرش بیرون زده! اصلاً باور کردنی نبود اما همان زخم کوچک باعث شهادتش شده و احد بدون اینکه کسی متوجه شود. خیلی آروم و بیصدا تا محضر دوست پرواز نموده بود. حیران و گریان دور پیکر پاک شهید اسکندری نشسته بودیم که فرمان حرکت صادر و رزمندگان کم کم شروع به حرکت کردند.
پاسدار شهید احد اسکندری از جمله عاشقان و دلباختگان مخلص و جانبرکف حضرت امام (ره) بود که عمر و جوانی اش را وقف اسلام نموده و شبانه و روز برای حراست و پاسداری از نهال نوپای انقلاب اسلامی تلاش و فداکاری میکرد! شهید اسکندری انچنان شیفته خدمت و جانفشانی در راه اسلام و انقلاب بود که درست چند روز بعد مراسم ازدواج ، همسر نوعروس اش را تنها گذاشته و روانه جبهه شده بود.او جوانی زیبا و خوش هیکل و بلند قامت با قلبی نترس و شجاع بود که در هیچ کاری کم نمی آورد و در چند روزه ماموریت گردان ، بقدری شجاعت و مردانگی از خودش نشان داده بود که واقعا شیفته مرام و کردارش شده بودم. اما افسوس و هزاران افسوس که دیگر مجال و فرصتی برای رفاقت و دوستی باقی نمانده بود و احد راضی و خشنود تا بارگاه دوست پرواز نموده بود...
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از بسیجی جانباز #عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
دل باخته
💢 #حماسه_بدر ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورا
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی
یاد بادا زان دفاع بی نظیر
زان مقدس روزهای دلپذیر
یاد باد از آن همه عزّ و شرف
زان همه رزمنده ی پاک و دلیر...
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #عملیات_والفجر_۱۰
📽 سختی ها و دشواری های طاقت فرسای رزمندگان در #عملیات_والفجر_ده به روایت #شهید_مرتضی_آوینی
🎙 سید اهل قلم #شهید_مرتضی_آوینی :
راه حق ، محفوف در بلایا و دشواریهاست و اگر نه اینچنین بود ، کربلا را ، کرب و بلا ، نام نمی نهادند.
آن که با پای اختیار ، قدم در طریق کربلا نهاده است ، میداند که اسرار ، جز بر سرهای بریده ،
فاش نخواهد شد.
آنکه با پای اختیار ، قدم در طریق بلا نهاده است می داند که خون ، حرمِ سرِّ سیّدالشّهداست ...
واین نه رازی است که بر اغیار فاش شود....
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#عملیات_والفجر_۱۰
#رزمندگان_اسلام
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #چشمان_زخمی
✍ خاطره_ای شنیدنی از سردار دلاور #شهید_علیرضا_مولایی در #عملیات_خیبر :
🖌... وقتی به خط مقدم رسیدم دیدم که علیرضا با همرزمانش راه را بر تانکهای عراقی بسته و از جلو آمدنشان جلوگیری می کنند .
سردار حسن باقری فرمانده دلاور گردان به شهادت رسیده و علیرضا فرماندهی گردان حضرت ولیعصر (عج) را بر عهده داشت ، سردار مهدی زین الدین فرمانده دلاور لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) پشت بیسیم به علیرضا می گفت :
ما شما را به حساب شهید گذاشته ایم ، لااقلخ جاده را قطع کنید تا عراق پیش روی نکند .
نیروها و تانک های دشمن به حدی جلو آمده بودند که تانکهای تی ۷۲ به کنار کانال رسیده و آر پی جی هم به بدنه شأن کارگر نبود .
علیرضا در جواب سردار زین الدین گفت که آقا مهدی ! شما مختاری هر کاری می توانی انجام بده و جاده را از پشت ببنید ، ما به کمک خدا اینجا می مانیم . سپس رو به من کرد و گفت خلیل نارنجک داری ؟ گفتم نه دو تا نارنجک انداخت و ازم دور شد .
لحظه بعد یکی از بچه ها به نام سعید مقدم زخمی شد و او را به پشت جبهه منتقل کردیم که یک گلوله توپ افتاد و من هم زخمی شدم .
علیرضا با شنیدن زخمی شدنم ، بلافاصله آمد و گفت خلیل تو برو پشت من هم بلافاصله برگشتم خط دوم و در پشت کانال نشسته بودم که ناگهان دیدم چشمان پاسداری را بسته اند و با خود می برند .
برادرم علیرضا بود که مجروح شده و به کمک دوتا بسیجی داشت به سمت عقبه می رفت ، جلو رفته و علیرضا را از دست شأن گرفته و به سمت عقبه شروع به حرکت کردم .
در آن لحظه من به روحیه شکست ناپذیر او برای بار دیگر پی بردم ، تانکهای دشمن در آن لحظه که هرگز فراموش نمی کنم ، کاملا بر خط مسلط شده و با دوشکا ما را مورد هدف قرار داده بودند ، فقط گلوله بود که مثل باران بر سرمان می بارید و تیر و ترکش زوزه کشان از هر طرف مان رد می شد ، وقتی گلوله های توپ و خمپاره به کنارمان اصابت می کردند ، چون چشمان علی زخمی بود و جائی را هم نمی دید و دستش هم از ناحیه مچ شکسته بود ، پایم را به پاش قلاب می کردم و هر دو بر زمین می افتادیم و بر روی زمین می خوابیدیم ، این عمل بیست بار تکرار شد ولی او با آن دست شکسته اصلا نشد که چیزی بگوید و ابراز ناراحتی کند ، هیچ چیزی نگفت ! ما تا ۷ الی ۸ کیلومتر پیاده آمدیم تا اینکه رسیدیم به چندتا هلی کوپتر که از ترس هواپیماهای عراقی روی جاده نشسته بودند .
هلی کوپترها مملو از مجروح و نیرو بود و اصلأ جائی برای سوار کردن علی نبود ، به ناچار علی را پشت تویوتایی سوار کردم که به سمت عقبه می رفت ، حال علی هیچ خوب نبود و مدام استفراغ خونی می کرد .
خلبان یکی از هلی کوپترها با دیدن اوضاع وخیم علی ، سراسیمه آمد و عده ای را از هلی کوپتر پیاده کرد و علی را سوار کرده و به سمت اهواز پرواز کردیم .
خلاصه با هزار مکافات به اهواز رسیده و علی را شتابان به بیمارستان بردم ، وقتی دکتر چشمانش را باز کرد ، خون از یک چشم علی فوران کرد و دکتر گفت که یک چشمش تخلیه و نابینا شده ..
با وجود اینکه که ۴ ساعت یا بیشتر طول کشید تا او را به بیمارستان برسانم یک بار هم از او نشنیدم که بگوید بازو یا چشمانم درد می کند و دلاورانه با حفظ روحیه بالا تا هنگام بستری شدنش ساکت و صبور ایستاد .
🖍خاطره از بسیجی جانباز #خلیل_مولایی
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab