فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #فتح_خرمشهر
💠 قسمت سوم
📽 فیلمی بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از مرحله نهایی عملیات غرورآفرین #بیت_المقدس ( آزادی خرمشهر ) و حال و هوای رزمندگان اسلام در این عملیات شکوهمند
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#بیت_المقدس
#رزمندگان_اسلام
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #فاتحان_خرمشهر
✍ خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور #استان_زنجان در عملیات غرورآفرین #بیت_المقدس ( آزادی خرمشهر )
💠 قسمت دوازدهم
🖌... عراقی ها به سختی می جنگیدند و حاضر نبودند یک قدم از مواضع دفاعی خود عقب نشینی کنند. در میدان مقاومت خرمشهر و در اول خیابان ۴۰ متری بودیم . عراقی ها از تمام سوراخ سنبه ها به طرف مان تیراندازی می کردند. یک تانک عراقی در ابتدای خیابانی که به طرف گمرک می رفت ، لنگر انداخته و مدام با توپ و مسلسل شلیک می کرد و اجازه تکون خوردن را به کسی نمی داد. چند نفری از آرپی جی زنها درصدد شکار تانک بودند و یکسره به طرفش موشک شلیک می کردند. در نهایت هم موشک یکی از بچه ها به تانک خورده و صدای تیراندازی تانک قطع شد.
نیروهای دشمن به شدت مقاومت میکردند و حاضر به عقب کشیدن نبودند ، عمده درگیریها در دو محور بود که یکی خیابان ۴۰ متری بود که به طرف مسجد جامع خرمشهر می رفت و یکی هم خیابانی بود که آخرش منتهی به گمرک می شد. نیروی عمده دشمن در سمت گمرک موضع گرفته و در حال نبرد بودند. گمرک سالن های بزرگی داشت که نیروها به راحتی از داخل شأن جابجا می شدند و هم اینکه لب رودخانه اروندرود بود و در موقع خطر می توانستند با استفاده از قایق ، از آب بگذرند و اگر قایق هم نشد به آب اروند زده و شناکنان جان شأن را نجات بدهند.
صدای شلیک تانک که قطع شد کم کم کشیده شدیم به طرف گمرک . درگیری ها خود به خود ما را به آن سمت و سو می کشاند. یعنی یقین داشتیم که کانون درگیری ها در گمرک است و نباید خودمان را در خیابان ها سرگردان کنیم. نیمه راه به دو گروه تقسیم شدیم. (سردار شهید) حمید باکری با تعدادی از نیروها رفتند و ما هم به طرف گمرک حرکت کردیم.
بعد از میدان مقاومت درگیری ها پراکنده بود. چند متری نرفته بودیم که یکی از پشت بام به طرف ما تیراندازی کرد که سریع زدیمش. درگیری ها چندان چشمگیر نبود. چشمان مان همه جا به دنبال سربازان دشمن بود. با احتیاط جلو می رفتیم که دوباره از پشت بام یکی از ساختمان ها به طرف مان تیراندازی شد. درب ساختمان بسته بود و تا حدودی هم ساختمان تمیز و مرتبی به نظر می رسید، در حالی که بیشتر خانه های شهر خراب و ویران شده بودند این یکی سالم و سرپا بود. نتوانستم بیخیالش شوم و به بچه ها گفتم : صبر کنید تا نگاهی به اینجا بکنیم. انگاری خبرهایی داخل خانه هست.
درب بسته بود و باید از روی دیوار وارد خانه می شدیم . بچه ها کمک کردند تا خودم را از دیوار خانه بالا بکشم. رفتم روی دیوار و یک نگاهی به دور و بر انداختم و پریدم داخل حیاط و سریع در را باز کردم . قبل از اینکه بچه های وارد حیاط بشوند یک نفر عراقی از داخل خونه بیرون آمد و خواست با کلت کمری به طرفم شلیک کند که فرصت نداده و به گلوله بستمش ، افتاد . فهمیدم که تشخیص ام اشتباه نبود. دومی بیرون آمد ، او را هم زدم و افتاد. بچه ها هم یکی پس دیگری وارد حیاط خانه شده و درگیری سخت و نزدیکی با عراقی ها آغاز شد ، هر که از داخل ساختمان بیرون آمد زده و فرصت شلیک به آنها ندادیم. شاید بیست نفر عراقی را داخل حیاط زده و کشتیم. به دنبال آنها هر که بیرون آمد دیگر دست به اسلحه نبرد و تسلیم شد. سی نفری تسلیم شدند؛ همگی از فرماندهان عراقی در شهر خرمشهر بودند.
رفتیم داخل ساختمان و دیدیم آنجا مقر فرماندهی عراقی ها در خرمشهر است و حالا هم جلسه داشتند که ما کاسه کوزه شأن را به هم ریختیم. به ساعت نگاه کردم هفت و نیم صبح بود. در و دیوار ساختمان پر از نقشه های نظامی بود. به قدری اسناد و مدارک بود که آدم واقعاً توش گم می شد. چندتایی را با خودم برداشتم. کریم بیات با حمید آقا باکری تماس گرفته و گفت : مقر فرماندهی دشمن در خرمشهر را تصرف کردیم؛ جلسه داشتند که در همان حال ریختیم رو سرشان…
حمید آقا هم خوشحال شد و گفت : بیایید به طرف در سنتو گمرک
وقتی از مقر فرماندهی عراقی ها بیرون زدیم ، صدای تیراندازی ها از نقاط مختلف شهر به گوش می رسید و معلوم بود بقیه نیروها هم به شدت درگیر هستند. عراقی ها دیگر در داخل خرمشهر مقر فرماندهی نداشتند و اکثر فرماندهان شأن هم توسط ما کشته و اسیر شده بودند . خیال مان که از بابت مقر فرماندهی دشمن راحت شد به طرف در سنتو گمرک راه افتادیم. در آن لحظات دیگر شهر خرمشهر را آزاد شده می دیدم ؛ هرچند هنوز حضور دشمن متجاوز را حس می کردم و گلوله هایشان از کنار سر و صورتم زوزه کشان می گذشتند...
🌀 #ادامه_دارد
🖍 راوی خاطرات سردار سرتیپ حاج محمدتقی اوصانلو فرمانده دلاور قرارگاه حمزه سیدالشهداء شمال غرب کشور
#دفاع_مقدس
#بیت_المقدس
#فتح_خرمشهر
#رزمندگان_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
دل باخته
💢 #فاتحان_خرمشهر ✍ خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور #استان_زنجان در عملیات غرورآفرین #بیت_ا
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی
کاش میشد بچهها را جمع کرد
سنگر آن روزها را گرم کرد
کاش میشد بار دیگر جبهه رفت
جنگ عشقی کرد و تیری خورد و رفت...
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#سرداران_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #فتح_خرمشهر
💠 قسمت چهارم
📽 فیلمی بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از مرحله نهایی عملیات غرورآفرین #بیت_المقدس ( آزادی خرمشهر ) و حال و هوای رزمندگان اسلام در این عملیات شکوهمند
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#بیت_المقدس
#رزمندگان_اسلام
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #شهادت_مرزبانان
⭕️ حمله تروریستی ناجوانمردانه اشرار و معاندان در شب گذشته و تلاش آنها برای ورود به کشور با مقاومت مرزبانان دلیر و غیرتمند برجک مرزبانی "مزه سر" هنگ مرزی سراوان روبه رو شد که در این درگیری متاسفانه پنج تن از مرزبانان دلاور کشور عزیز ایران اسلامی مان به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
🇮🇷 اسامی شهدای والامقام عبارتند از :
🌸 گروهبانیکم
#شهید_حسین_بادامکی
🌺 گروهبانیکم
#شهید_علی_غنی_باتدبیر
🌸 سرباز وظیفه
#شهید_محمد_جمالزاده
🌺 سرباز وظیفه
#شهید_یونس_سیفی_نژاد
🌸 سرباز وظیفه
#شهید_ناصر_حیدری
🌼 روحشان شاد و نامشان جاوید
♦️این اقدام ناجوانمردانه حتما بی پاسخ نخواهد ماند.
#ایران_مقتدر
#مرزبانان_شهید
#شهادت_اتفاقی_نیست
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #فاتحان_خرمشهر
✍ خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور #استان_زنجان در عملیات غرورآفرین #بیت_المقدس ( آزادی خرمشهر )
💠 قسمت سیزدهم
🖌... از دور در سنتاپ گمرک خرمشهر قشنگ دیده می شد ؛ بزرگ بود و باز. عراقی ها جلوی درب دژبانی زده و یک مسلسل ضدهوایی هم کنارش مستقر کرده بودند. جلو رفته و از شر رگبار گلوله ها به بالای ساختمانی رفته و خیلی یواش و با احتیاط از روی پشت بام ها شروع به پیشروی کردیم . ۱۰۰ متری با درب گمرک فاصله داشتیم که ناگهان یک عراقی التماس کنان خودش را به ما رساند و تسلیم شد و درست کنار من ایستاد. سلاح و مهماتی همراه نداشت و چون خودش تسلیم شده بود خیلی با محبت و مهربانی باهاش برخورد کرده و از صورتش بوسیده و گفتم : برو به بقیه هم بگو بیایند تسلیم شوند.
حرفهایم را اصلأ نفهمید. از لحظه ورود به شهر یک روحانی جوان به جمع ما اضافه شده بود؛ عمامه به سر داشت و لباس رزم پوشیده بود. فارسی حرف می زد. یک بلندگوی دستی هم دستش بود که هر کجا میرفتیم با خودش می آورد. نه اسمش را پرسیده بودم و نه اینکه مال کدام یگان و لشگر است. دیدم اسیر عراقی از حرف هایم چیزی نمی فهمد. آن رزمنده روحانی را صدا کرده و گفتم : می تونی به این حالی کنی که برود به بقیه نیروهای عراقی بگوید که از داخل گمرک خارج و تسلیم شوند.
رزمنده روحانی شروع کرد با عراقی عربی حرف زدن. دیدم خیلی خوب عربی حرف می زند. حرفهایم را به اسیر عراقی گفت.
او هم سریع برگشت و به سمت گمرک رفت . همانجا ایستاده و منتظر عراقی ماندیم . پنج دقیقه نکشید که دیدیم حدود سیصد نفر عراقی هر کدام یک گونی خالی سفید در دست به سوی ما می آیند . گونی های سفید را به نشانه تسلیم شدن تکان می دادند و فریاد می زدند: الله اکبر…الدخیل…
بعضی هایشان کلت کمری داشتند. همه را خلع سلاح کردیم. فرصت دست دست کردن نبود. همه را به ستون کرده و به طرف عقبه حرکت شأن دادیم و یکی از بچه ها را هم بالا سرشان گذاشتم تا ببرد تحویل شان بدهد. (سردار شهید) حمید باکری هم از خیابان دیگری خودش را به درب سنتاپ گمرک رسانیده بود. حرکت کرده و خواستیم از دژبانی گمرک رد شویم که از داخل گمرک به طرف مان تیراندازی شد. تیراندازی ها در حدی نبود که زمین گیرمان کند و همانطور تیراندازی کنان وارد محوطه گمرک شدیم. ساعت حدود ده صبح بود. اول تعدادمان کم بود اما بعد چند نفر از نیروهای زنجان را آن اطراف پیدا کردیم؛ از جمله آقای علی اسماعیلی که بعدها جانشین سپاه منطقه زنجان شد. آنجا معاون یکی از گردان های عمل کننده بود. ایشان هم از خیابانی دیگر خود را به گمرک رسانیده بود. کمی با هم خوش و بش کرده و جریان اسرای عراقی را گفتم که خودشان تسلیم شدند. ایشان هم گفتند که ما هم تعداد زیادی اسیر گرفته و به عقب فرستادیم.
در امتداد اروند به طرف سالن های اصلی و بزرگ گمرک رفتیم. حمید آقا باکری اول ستون بودند و من هم پشت سرش راه می رفتم. حدود سیزده نفری می شدیم . درگیر که می شدیم بچه ها پراکنده می شدند و بعد از پایان نبرد دوباره همدیگر را پیدا می کردیم و به راه خود ادامه می دادیم.
همانطور که راه می رفتیم به خاکریز عراقیها که در امتداد اروند زده شده بود نگاه می کردم که یکدفعه ستونی از نیروهای دشمن را از دور دیدم که از خاکریز رد شدند. سریع به حمید آقا گفتم ، گفت : برو ببین چه خبر است؟ بدو رفتم و نگاه کردم؛ حدود بیست یا بیست و پنج نفر از نیروهای عراقی در یک ستون تند و تیز می رفتند که به خیال خودشان ما را دور زده و از پشت سر حمله کنند . تعداد نفرات دشمن زیاد بود و من هم تنها بودم . شتابان برگشته و بقیه بچه ها را باخبر کردم . رفتیم به سراغ شأن و در یک درگیری کوتاه چند نفرشان کشته و چند نفری را هم اسیر گرفتیم. آنروز در خرمشهر چنان عرصه را به نیروهای عراقی تنگ کرده بودیم که راه دیگری نداشتند؛ یا باید کشته می شدند یا اسیر. تعدادی هم از اروندرود می گذشتند. آنهایی که شنا بلد بودند فرار می کردند و کسانی هم که بلد نبودند در آب غرق می شدند. با خنثی شدن نقشه دشمن دوباره حرکت کرده و به پیشروی خود ادامه دادیم. در بین راه دوتا عراقی را دیدیم که سرگردان هستند ، آرام صدایشان کردیم و آنها هم خیلی آرام آمدند و کنار ما نشستند روی زمین. هر دو پیرمرد بودند و قیافه و هیکل شأن به آدمهای جنگنده و درنده نمی خورد. رزمنده روحانی آنها را به حرف کشید و پرسید که از کجا آمده اند و به کجا می روند. گفتند: ما جیش الشعبی هستیم....
🌀 #ادامه_دارد
🖍 راوی خاطرات سردار سرتیپ حاج محمدتقی اوصانلو فرمانده دلاور قرارگاه حمزه سیدالشهداء شمال غرب کشور
#دفاع_مقدس
#بیت_المقدس
#فتح_خرمشهر
#رزمندگان_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
دل باخته
💢 #فاتحان_خرمشهر ✍ خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور #استان_زنجان در عملیات غرورآفرین #بیت_ا
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی
باز مرغ روحم در هوای جنگ شد
دل برای خاک جبههها دلتنگ شد
باز جانم شوق در پرواز شد
مشق جبهه بر لبم آواز شد
مردمان جبهه حالی دیگرند
ساکنان خاکریز و سنگرند
سنگر و سجاده و سوز و گداز
در دل شب حفره ها بود و نماز
جبهه جای اوج و هم معراج بود
سینه ها بر تیغ کین آماج بود
تیر بود و ترکش و باروت و دود
گه ظفر ، گاهی فراز و گه فرود
یاد باد هنگامه ی جنگ و گریز
یاد بادا حمله و رزم و ستیز
قصه ی پر غصه ی جنگ و نبرد
زنده ماند در دل مردان مرد...
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#سرداران_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان