eitaa logo
دل باخته
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
1 فایل
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند. بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است . از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید 🅱 Pcdr.parsiblog.com
مشاهده در ایتا
دانلود
دل باخته
💢 #فاتحان_خرمشهر ✍ خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور #استان_زنجان در عملیات غرورآفرین #بیت_ا
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی بیا عاشقی را رعایت کنیم ز یاران عاشق ، حکایت کنیم از آن‌ها که پیمانۀ «لا» زدند دل عاشقی را به دریا زدند ببین خانقاه شهیدان عشق صف عارفان غزل‌خوان عشق چه جانانه چرخ جنون می‌زنند دف عشق با دست خون می‌زنند به رقصی که بی‌پا و سر می‌کنند چنین نغمۀ عشق سر می‌کنند: بزن زخم ، این مرهم عاشق است که بی‌زخم مردن غم عاشق است... #دفاع_مقدس #رزمندگان_زنجان #سرداران_زنجان #سرداران_شهید
💢 ✍ خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور در عملیات غرورآفرین ( آزادی خرمشهر ) 💠 قسمت دوم 🖌... سردار شهید حاج احمد کاظمی فرمانده تیپ هشت نجف اشرف در دانشگاه جندی شاپور اهواز برایمان صحبت کرد و مانور عملیات را گفت و قدری هم از خرمشهر صحبت کرد : ... بنده به عنوان فرمانده تیپ نجف اشرف خدمتتان عرض می کنم که دشمن برای دفاع از خرمشهر تدابیر خاص خود را انجام داده و یک دفاع مستقلی را برای خرمشهر در نظر گرفته و توسط میادین مین و کانال شهر را در حصار گرفته است. دشمن به تصور خودش خرمشهر را به یک دژ نفوذناپذیر تبدیل کرده است. خود شهر و ساختمان های آن را مجهز به سلاح های مختلف و تعداد زیادی از ساختمان ها را تخریب و میدان های مختلف جنگ تهیه کرده تا وقتی رزمندگان اسلام حمله کردند از سقوط دژ جلوگیری کند. اما انشاءالله با یک حمله برق آسا دشمن را از خرمشهر بیرون خواهیم کرد. وقتی احمد آقا صحبت می کرد صدای تپش قلبم را می شنیدم که از شوق رسیدن به خرمشهر خودش را به سینه ام میکوبید. بعد از پایان سخنان سردار کاظمی ، سردار شهید حمید آقا باکری هم ماموریت گردان مان را به صورت ریز توجیه کرد. نهم اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ ، ساعت ۱۲:۳۰ شب مرحله اول عملیات آغاز شد. سرآغاز درگیری ها با تیپ کربلا بود. از اینکه در مرحله اول عملیات حضور نداشتیم همه بچه ها دلگیر بودند اما فرماندهان اطمینان دادند که ما هم وارد عمل خواهیم شد. تیپ ۸ نجف اشرف زیر نظر قرارگاه فتح به فرماندهی غلامعلی رشید از سپاه و سرهنگ مسعود منفرد نیاکی از ارتش عمل می کرد. همان شب گردان ما آماده و از دانشگاه جندی شاپور حرکت و صبح به منطقه عملیاتی رسیدیم. نیروهای ما در مرحله اول عملیات پیروزمندانه از رودخانه کارون عبور کرده و حدود ۳۰-۲۵ کیلومتری پیش رفته و خود را به جاده اهواز_خرمشهر رسانده بودند. موفقیت رزمندگان اسلام در عبور از کارون خبر بسیار خوشحال کننده ای بود. همانجا مطلع شدم که تعدادی از نیروهای ارزشی زنجان از جمله سردار اکبر منصوری فرمانده دلاور گردان سلمان تیپ ۷ ولیعصر (عج) بر روی جاده اهواز - خرمشهر به شهادت رسیده اند . وقتی ما به منطقه عملیاتی رسیدیم دشمن هنوز پاتک نکرده بود. گردان در خط مستقر و رزمندگان مشغول ساخت و ترمیم سنگرها شدند. گردان ما هم باید جلوی پاتک های دشمن را میگرفت و هم مرحله دوم عملیات را آغاز و به سمت خطوط دفاعی عراقی ها پیشروی می کرد . اما دو پاتک بسیار سنگین و پشت سر هم عراقی ها ، شروع عملیات را به تاخیر انداخت. شب دوم استقرارمان در خط ، عراقی‌ها دست به پاتکی سنگین زده و با صدها دستگاه تانک و تعداد بیشماری نیروی پیاده و کماندو به سمت مان حمله ور شدند. سردار شهید حسن آندی با تعدادی از نیروهای گردان به مقابله با تانک ها رفته و ما هم مشغول دفع حملات نیروهای پیاده دشمن شدیم . حملات عراقی ها تا صبح ادامه داشت و رزمندگان جانانه جنگیده و از خط پدافندی دفاع کردند تا اینکه عراقی ها عقب کشیده و منطقه ساکت شد. صبح تا چشمم به حسن آندی افتاد ، دیدم که رنگ به چهره ندارد و رنگ صورتش به زردی می زند. خیلی دل نگران شده و ازش پرسیدم : حسن آقا ! چی شده !؟ اولش گفت هیچی و بعد وقتی دید زیاد اصرار می کنم ، گفت که بیا نگاه کن ببین چی شده ، ولی به کسی هیچی نگو. گفتم: باشه. پشت خاکریز پیراهنش را بالا زد. دیدم ترکش پشتش را شکافته ، شاید چیزی حدود بیست در بیست سانتی متر زخم برداشته بود. از شب تا آن موقع زخمش پانسمان نشده بود ، سریع با باند زخمش را بسته و پانسمان کردم و گفتم : حسن آقا ! زخم ناجوری است و حتماً باید برای مداوا به بهداری بروی. هرچه اصرار کردم اصلاً قبول نکرد و سوگندم داد که به هیچکس چیزی نگویم و گفت : حالم خوب است و می توانم ادامه بدهم... 🌀 🖍 راوی خاطرات سردار سرتیپ حاج محمدتقی اوصانلو فرمانده دلاور قرارگاه حمزه سیدالشهداء شمال غرب کشور ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی یاد مردان خطر کرده بخیر یاد یاران سفر کرده بخیر یاد مردانی که چون شیران روز حمله فتح و ظفر کرده بخیر یاد آن شورآفرینان نبرد یاد حمله ها در آن شبهای سرد یاد کردستان و یاد کاوه ها که ز ما دفع خطر کرده بخیر یاد آن عشاق و خونین جامه ها یاد آن سوز و گداز و ناله ها یاد یارانی که در پیکارها ترک پا و ترک سر کرده بخیر یاد نصر و کربلای چهار و پنج یاد شبهای عملیات و رنج یاد فاو و بدر و خیبرها بخیر یاد آن الله اکبرها بخیر... #دفاع_مقدس #رزمندگان_زنجان #فرماندهان_شهید_زنجان #سرداران_زنجان
💢 ✍ خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور در عملیات غرورآفرین ( آزادی خرمشهر ) 💠 قسمت سوم 🖌... شانزدهم اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ برای آغاز مرحله دوم عملیات حرکت کردیم. باید تا دژ مرزی پیش می رفتیم. اما به جای اینکه از جاده اهواز_خرمشهر با دشمن وارد نبرد شده و گام به گام جلو برویم از ایستگاه حسینیه که در مرحله اول عملیات آزاد شده بود وارد عمل شدیم. باید حدود ۲۰ کیلومتری می رفتیم و به دژ مرزی ایران می رسیدیم. سپس وارد خاک عراق شده و نیروهای دشمن را که به طرف ایران پدافند کرده بودند را دور زده و به محاصره در می آوردیم. مسیر حرکت ما از شمال غرب به سمت جنوب بود. یعنی به جای اینکه از خاک خودمان حمله را شروع کنیم ، می رفتیم از خاک دشمن و از پشت سر آنها را محاصره می کردیم. تیپ ۲۷ محمد رسول(ص) به فرماندهی حاج احمد متوسلیان و تیپ ۱۴ امام حسین (ع) به فرماندهی سردار شهید حاج حسین خرازی هم از جنوب به شمال نفوذ می کردند و در دژ مرزی با همدیگر الحاق کرده و محاصره دشمن را کامل می کردند. ارتباط بی سیم فقط با فرمانده گردان داشتیم. زیر بارانی از گلوله توپ و خمپاره حرکت را آغاز کرده و حوالی ساعت ۱۰ شب وارد خاک عراق شده و بعد از حدود بیست دقیقه‌ پیشروی با نیروهای دشمن درگیر شدیم ؛ آن هم نه با نیروهای پیاده و تکاوری که در خطوط پدافندی مستقر بودند ، بلکه با نیروها و خدمه یگان های زرهی ، خدمه پدافند هوایی ها ، خدمه توپخانه ها و نیروهای ستادی دشمن که در قرارگاه فرماندهی دشمن مستقر بودند . عراقی ها که اصلاً تصورش را هم نمی کردند که ۳۰ کیلومتری پیشروی کرده و از پشت سرشان سر در آورده باشیم ، حسابی غافلگیر شده بودند . درگیریها رفته رفته بقدری نزدیک و تن به تن شد که به شکلی درآمد که آدم ها و تانک ها قاطی هم شدیم .حدود ۲۰۰ تانک دشمن خوابشان آشفته شده و همگی به سوی مان تیر مستقیم می زدند. کم کم خود را در محاصره تانک های دشمن دیده و بدلیل آتش شدید و فشار زیاد آنها مجبور شدیم که عقب‌نشینی کنیم،حدود صدمتری عقب کشیده و در پشت خاکریزی پناه گرفته و مشغول تبادل آتش با تانک ها شدیم . چشم چشم را نمی دید و همه جا را دود و آتش فراگرفته و تیر و ترکش مثل باران بر سرمان می ریخت . پشت خاکریز تا حدی از تیرهای مستقیم تانک ها در امان بودیم. با برادران حسن آندی و کریم بیات چند دقیقه ای مشورت کرده و قرار بر آن شد که با یک هجوم آنی و استشهادی تانک ها را غافلگیر و فرصت عکس العمل بیشتر را از آنها بگیریم. گفتیم یک نفر ، یک نفر می رویم و داخل تانک ها ، نارنجک می اندازیم و برمیگردیم. حرف مان تمام نشده ، حسن آندی اولین داوطلب شده و برای رفتن برخاست. گفتم : حسن آقا! شما زخمی هستی ،نروی بهتره . لبخندی زد و تند و تیز به سمت تانک های عراقی دوید . سردار آندی زیر بارانی از آتش و تیر و ترکش و گلوله مستقیم تانک ها با شجاعت تمام و چابکی خاصی خود را به ستون تانک های عراقی رسانیده و بی درنگ و بی پروا به روی یکی از تانک ها پریده و نارنجکی را از دریچه برجک داخل کابین تانک انداخته و شتابان از روی تانک پایین پریده و سمت خاکریز برگشت . طولی هم نکشید که نارنجک داخل کابین تانک منفجر شد و اولین تانک دشمن منهدم و از کار افتاد . منورهای دشمن آسمان بالای سرمان و میدان نبرد را مثل روز روشن کرده بودند و آنقدر هم انبوه و بی شمار شلیک می شدند که از سر و کول هم بالا می رفتند. حرکت استشهادی برادر آندی بقدری شور آفرین و روحیه بخش بود که رزمندگان داوطلب به صف شده و یک به یک سمت تانک هجوم بردند . تانک دوم با نارنجک داوطلب دومی منفجر شد و نفر سوم هم بلافاصله رفت سراغ تانک سومی و با حرکتی عجیب و بهت آور نارنجک را به داخل لوله توپ تانک انداخت و برگشت. صحنه ها بسیار کم نظیر و باورنکردنی بودند. صدای انفجار نارنجک ها یکی پس از دیگری به گوش میرسید و تانک های پیشرفته دشمن پشت سر هم از کار می افتادند و از حرکت و تیراندازی باز می ایستادند. یک صحنه واقعی از جنگ آدم ها و تانک ها بود. جنگ گوشت و آهن. تیرهای مستقیم تانک ها به رزمندگان می خورد و تکه و پاره شان می کرد اما با این وجود کسی ترسیده و کم نمی آورد و داوطلبان پشت سرهم از پشت خاکریز بیرون می زدند و دلاورانه به سمت تانک ها می رفتند . ما وارد محوطه لشگر زرهی دشمن شده و با صدها تانک مشغول نبرد تن به تن بودیم . وضعیت به قدری آشفته و درهم و برهم شده بود که تانک ها در آن واویلای جنگ و گریز با همدیگر تصادف می کردند و راه فرار همدیگر را می بستند... 🌀 🖍 راوی خاطرات سردار سرتیپ حاج محمدتقی اوصانلو فرمانده دلاور قرارگاه حمزه سیدالشهداء شمال غرب کشور ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
دل باخته
💢 #فاتحان_خرمشهر ✍ خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور #استان_زنجان در عملیات غرورآفرین #بیت_ا
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی ... باز دیشب دل هوای یار کرد آرزوی حـجـلـه سـومـار کـرد خواب دیدم سجده را بر مهردشت فتح فاو و ساقی والفجر هشت باز محورهای بوکان زنده شد برف و سرمای مریوان زنده شد از دوکوهه تا بلندای سهیل بر نمی خیزد مناجات کمیل یاد کرخه رفته و این رنج ماند قلب من در کربلای پنج ماند کاش تا اوج سحر پر میزدم بار دیگر سر به سنگر میزدم... #دفاع_مقدس #رزمندگان_زنجان #سرداران_زنجان #فرماندهان_شهید_زنجان
هدایت شده از عباس لشگری
💢 ✍ خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور در عملیات غرورآفرین ( آزادی خرمشهر ) 💠 قسمت چهارم 🖌... در گرماگرم نبرد با تانک ها بودیم که یک لحظه چشام به سیمای نورانی حسن آندی افتاد که در آن ظلمات شب همچون خورشید می درخشید ، چهره اش به قدری زیبا و نورانی شده بود که در آن تاریکی قیافه اش را به وضوح می دیدم . با شور و هیجان عجیبی تکبیر می گفت و بی ترس و واهمه به سمت تانک ها حمله ور می شد. رفتار و حرکاتش واقعاً عجیب و غریب شده بود و برای همین هم جلو رفته و از دستش گرفته و گفتم : حسن آقا ! چی شده ؟ چرا چنین می کنی ؟ کجا می روی؟ گفت: نباید بگزاریم این تانک ها فرار کنند. حرفش تمام نشده هم دستش را از دستم بیرون کشیده و شتابان به راهش ادامه داد. در حالی که بلند بلند تکبیر می گفت ، رفت بالای یکی از تانک ها ، سریع نارنجکی داخلش انداخت و برگشت.نارنجک منفجر شد و تانک از حرکت باز ایستاد. با این حرکت روحیه بخش برادر آندی رزمندگان بقدری به وجد آمدند که یکی پس از دیگری حمله بردیم طرف تانک ها و در فاصله زمان بسیار کوتاهی موفق به از کار انداختن چندین دستگاه تانک دشمن شدیم . در گرماگرم جنگ و گریز چند نفری از هم‌رزمان توانمند مثل حسن آندی ، علی یوسفی ، مسعود منتجب نیا و…را گم کرده و دیگر ندیده و نفهمیدم کجا رفتند. نبرد به شدت ادامه داشت تا اینکه یک لحظه همه جا ظلمات شد و آنچنان تاریکی میدان نبرد را فراگرفت که دیگر هیچ جا دیده نشد ، عجیب بود که حتی یک منور هم در آسمان روشن نمی شد . ناگهان در آن تاریکی متوجه تانکی شدیم که چراغ خاموش به ما نزدیک می شد . دور و برم را نگاه کردم و رزمنده دلاور مصطفی حمیدی را دیدم که آرپی جی به دست دارد به سمتم می آید . گفتم : مصطفی تانک را بزن. مصطفی بی درنگ تانک مهاجم را نشانه گرفت. چشم دوخته بودم به او ، قلبم به شدت می زد. آیا مصطفی موفق به زدن تانک می شود یا نه؟ تانک عراقی خیلی نزدیک شده بود. صدای مصطفی را می شنیدم که زیر لب زمزمه می کرد : و ما رمیت اذا رمیت ولکن الله رمی... موشک آرپی جی را شلیک کرد و در آن تاریکی محض موشک مثل تیری که از چله رها شده باشد ، مستقیم رفت و درست خورد بین برجک و بدنه تانک . برجک از تانک جدا شد و از شدت انفجار زمین زیر پایمان به شدت لرزید. به قدری این صحنه زیبا و تماشایی بود که محو تماشاش شده و از دور و برم بی خبر بودم . یک لحظه دیدم چیزی نمانده که برجک تانک بیفتد روی سرمان. سریع از صحنه دور شدیم. مهارت مصطفی حمیدی در شلیک آرپی جی همه مان را در حیرت فرو برد. شکار تانک با آن کیفیت ، آن هم در دل تاریک شب ، اتفاق بسیار نادری بود. جایی را که گلوله آرپی جی مصطفی خورد را در اصلاح نقطه ثقل تانک می گویند که حتی تانک تی-۷۲ هم از از آن نقطه آسیب پذیر است. تانک در آتش می سوخت و اطرافش را روشن کرده بود. کریم بیات سعی می کرد نیروها خیلی پخش نشوند. ما در یک ساعت اول درگیری حدود بیست یا سی تانک دشمن را از رده خارج کردیم و طولی هم نکشید که کم کم از فشار تانک ها کاسته شد. تانک ها شروع به عقب نشینی کرده و در کمال ناباروری از کمند تانک ها رها شدیم . ولی با این وجود از همه سو گلوله و ترکش می بارید و ده ها و شاید صدها تیربار و مسلسل ضدهوایی بر سرمان آتش می ریختند ؛ آن هم چه آتشی! هنوز تا رسیدن به محل الحاق یگان ها فاصله زیادی داشتیم ، دوباره به راهمان ادامه دادیم. مقداری رفته بودیم که این بار توپ ۵۷.م.م ضد هوایی دشمن و چند تیربار و پدافند ۲۳.م.م سد راه مان شدند. لوله هاشون را پایین آورده بودند و تیر مستقیم می زدند. ما هم به سویشان آتش گشودیم ، اما کاری از پیش نبردیم. مصطفی را پیدا کردم و گفتم: چاره ای بیندیش. شعار مصطفی در هدف گیری با آرپی جی همان آیه شریفه « وما رمیت اذا رمیت ولکن الله رمی…» بود ، شاید هیچ کدام مان تاثیر این آیه را به اندازه مصطفی درک نکرده بودیم. اینجا صحنه ای زیباتر از صحنه شکار تانک خلق کرد. چشم دوخته بودم ببینم این بار با آرپی جی چه میکند. موشک آرپی جی را شلیک کرد و در آن تاریکی گلوله رفت و درست داخل لوله توپ ۵۷ منفجر شد. با دیدن این صحنه تکبیر بود که از حنجره هامان بیرون زد و دشت را پر کرد. همه این ها را لطف و عنایت خداوند نسبت به رزمندگان اسلام می دانستیم. در آن لحظات احساس و پرخطر ، حس می کردم که دست غیبی ما را هدایت میکند. امکان نداشت کسی بتواند در روز روشن کاری را که مصطفی انجام داد را انجام دهد و چنین صحنه زیبایی را بیافریند. این فقط لطف و عنایت خاص خداوند متعال بود... 🌀 🖍 راوی خاطرات سردار سرتیپ حاج محمدتقی اوصانلو فرمانده دلاور قرارگاه حمزه سیدالشهداء شمال غرب کشور ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
دل باخته
💢 #فاتحان_خرمشهر ✍ خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور #استان_زنجان در عملیات غرورآفرین #بیت_ا
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی ... ای بهشتی تن تان جام جنون نامتان سلسله‌ جنبان جنون سرتان سوره سرخ ایثار دلتان آیه سرسبز بهار رودها جاری فریاد شما کوهها جلوه ای از یاد شما دشتها سوخته گام شما میدرخشد همه جا نام شما... #دفاع_مقدس #رزمندگان_زنجان #سرداران_زنجان #فرماندهان_شهید_زنجان