eitaa logo
دل باخته
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
1 فایل
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند. بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است . از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید 🅱 Pcdr.parsiblog.com
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 📽 مصاحبه زیبا و شنیدنی سردار شهید فرمانده وقت تیپ هشت نجف اشرف در عملیات غرورآفرین با سر زخمی و باندپیچی شده 🌺 روحش شاد و یادش گرامی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 📽 فیلمی جالب و کمتر دیده شده از آغازین روزهای جنگ تحمیلی و یورش وحشیانه مزدوران بعثی عراق به شهر خرمشهر ( پخش از تلویزیون عراق) 👎 آقایان بزدل بعثی! اشتباه آمده اید ، اینجا ایران است ، بیشه شیران حیدر ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور در عملیات غرورآفرین ( آزادی خرمشهر ) 💠 قسمت هفتم 🖌... قبل از نخلستان تنومه دژ مرزی عراق بود. یکی از آنانی که از نخلستان برگشته بود پدر مصطفی حمیدی بود. گفت: بچه های ما آنجا هستند ، باید برگردیم. تازه انگشترم موقع وضو گرفتن مانده کنار نهر ، باید بگردم و آن را بیاورم. به حاج احمد کاظمی گفتم : تعدادی از نیروهای ما رفته و داخل نخلستان مستقر شدند. گفت : باید سریعاً برگردند ، هنوز اجازه ورود به خاک عراق داده نشده ، برای این کار باید امام اجازه بدهند. امام به قدری از لحاظ روحی به رزمنده ها نزدیک بودند که حس کردم این حرف ها را از خود امام می شنوم و خود امام عملیات را فرماندهی می کنند. آن روز تماس های بی سیمی برای برگرداندن بچه ها از نخلستان ثمری نبخشید. روز بعد هنگام عصر هوا به شدت طوفانی شد. بهترین فرصت برای رفتن بود. دشمن در آن هوا دید کافی نداشت. در آن هوای طوفانی یک تیم از بچه ها به همراه دو نفری که از نخلستان برگشته بودند را فرستادیم بروند و رزمندگان مستقر در نخلستان را به عقب بیاورند. از بچه هایی که رفتند پدر مصطفی حمیدی و سردار جانباز بهمن نوری یادم هستند. تا بروند و بیایند خیلی طول کشید. بیشتر از همه نگران برادر حسن آندی بودم. چند ساعت بعد برگشتند. فهمیدم دلشوره ای که به جانم افتاده بود بی دلیل نبود. آنها پیکر مطهر و غرقه در خون حسن آندی را با خود آورده بودند. چهره نورانی سردار شهید حسن آندی در شب اول عملیات لحظه ای از جلوی چشمانم کنار نمی رفت. او با آمدنش به سپاه زنجان توانست انسجامی قوی بین نیروهای حزب اللهی به وجود بیاورد. با اینکه مسئولیتی در سپاه زنجان داشت اما هیچ وقت پای بست ، پشت جبهه نشد و پا به پای رزمندگان در جبهه ها حضور پیدا کرد. شهید حسن آندی در وصیتنامه اش نوشته بود : پاسداری شغل نیست ، مقام نیست ، شهرت نیست ، نون دانی نیست ، پاسداری ، قبول فرهنگ شهادت است ، تحت لوای حسین بن علی(ع). هنوز هم که هنوز است شهید آندی را با همان چهره نورانی در یاد دارم ؛ پرهیجان و در حالی که تکبیر می گوید به تانک های دشمن حمله می کند. گردان ما سخت جنگیده و خسته شده بود. فردای آن روز به دستور حاج احمد کاظمی به دانشگاه جندی شاپور اهواز برگشتیم. آنجا مطلع شدیم که آقا مهدی باکری زخمی شده و برگشته عقب. در اهواز به استراحت پرداختیم. به خورد و خوراکمان هم می رسیدند. با وجود تمامی خستگی ها و تلفاتی که داده بودیم ادامه عملیات اجتناب ناپذیر می نمود. دو یا سه روز در عقبه ماندیم و برای شروع مرحله بعدی عملیات بیت المقدس با هفت گردان به منطقه عملیاتی برگشتیم. در برخی اسناد و نوشته ها مرحله سوم عملیات بیت المقدس را مرحله آزادسازی خرمشهر می نویسند در حالی که اینگونه نیست. ما در مرحله سوم خرمشهر را محاصره کرده و تا دروازه ورودی خرمشهر پیشروی کردیم . انجام دو مرحله عملیات و کسب موفقیت های لازم در این مراحل هم بچه ها را از لحاظ روحی تقویت کرده و هم تجربه رزمندگان را بالا برده بود. سردار احمد کاظمی در توجیه مرحله سوم عملیات گفتند : ما شلمچه را دور می زنیم و از نخلستان های شلمچه می آییم و می رسیم به پلیس راه خرمشهر یا همان دو طبقه هایی که در سمت راست ورودی خرمشهر هستند. در واقع از طرف مرز به جاده خرمشهر_اهواز می رسیم. در مرحله سوم عملیات باید به نخلستان های خرمشهر می رسیدیم. یعنی ما یک مرحله از جاده رفته بودیم به سمت مرز و حالا هم می خواستیم با حرکت به سمت جنوب دوباره از مرز بیاییم به سمت جاده خرمشهر- اهواز. بعد از نخلستان ها ، عراق دو خاکریز مستحکم ایجاد کرده بود ؛ یکی از جلوی نخلستان شروع و تا عمق نخلستان ادامه می یافت و یکی هم قبل از اینکه به نخلستان برسیم ایجاده شده بود. جلوی خاکریز اول میدان مین بود. چند روز وقفه در ادامه عملیات این اجازه را به دشمن داده بود که سر و سامانی به وضعیت نیروهایش بدهد و برای همین هم جنگ سختی در پیش روی داشتیم. شامگاه اول خرداد ۱۳۶۱ برای شروع مرحله سوم عملیات به سمت خطوط دفاعی دشمن حرکت کردیم. بعد از مدتی پیاده‌روی به اولین خاکریز عراقی ها رسیده و پشت موانع نشسته و نیروهای تخریب مشغول خنثی‌سازی مین ها و بازکردن معبر شدند . خیلی مواظب بودیم نیروهای دشمن متوجه حضورمان نشوند و تا رسیدن به خاکریز از آسیب تیرهای آنان در امان بمانیم. اما اینگونه نشد و نیروهای عراقی متوجه حضور ما شده و شروع به تیراندازی کردند.... 🌀 🖍 راوی خاطرات سردار سرتیپ حاج محمدتقی اوصانلو فرمانده دلاور قرارگاه حمزه سیدالشهداء شمال غرب کشور ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 📽 فیلمی دیدنی و خاطره برانگیز از تمرینات و آماده سازی و اعزام رزمندگان اسلام برای آغاز عملیات غرورآفرین ( آزادی خرمشهر ) 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 📽 روایت زیبا و شنیدنی سردار دل ها سپهبد شهید از عملیات غرورآفرین با تصاویر دیدنی از منطقه عملیاتی و حال و هوای رزمندگان اسلام 🌸 روحش شاد و یادش گرامی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور در عملیات غرورآفرین ( آزادی خرمشهر ) 💠 قسمت هشتم 🖌... عراقی ها از حمله رزمندگان اسلام آگاه و از هر سمت و سوی خاکریز به طرف مان شلیک می کردند. تخریبچی ها دیگر قادر به ادامه کار نشده و تعدادی از رزمندگان با پریدن روی مین ها کار نیمه کاره آنها را تکمیل و معبری برای عبور سایر هم‌رزمان باز نمودند. تند و تیز از میدان مین عبور کرده و به سمت خاکریز حمله ور شدیم اما چندتا تیربار دشمن با تیراندازی مداوم سد راهمان شدند. به بچه ها گفتم: مواظب باشید ، خودتان را حفظ کنید ، باید تیربارها را خاموش کنیم. تیربارها بدجوری شلیک می کردند و رگبار گلوله اجازه تکون خوردن نمی داد. دیدم اگر دست روی دست بگذاریم تا صبح یک نفر از ما را زنده نمی گذارند. با چند نفر از بچه ها در امتداد خاکریز حدود صد متری جلو رفته و از یک بریدگی خاکریز را دور زده و از پشت سر تیربارها در آمدیم. درست پشت سرشان بودیم اما هنوز متوجه ما نشده و یکسره تیراندازی می کردند. (سردار شهید) عبدالله بسطامیان هم خودش را به ما رسانده و بی سوال و جواب رگباری روی خدمه یکی از تیربارها خالی کرد و یک لحظه سر و صدای تیربار خوابیده و جنازه عراقی ها روی خاکریز افتادند. ما هم دیگر درنگ نکرده و شتابان سراغ بقیه تیربارها رفته و یک به یک شأن را خاموش کردیم .با خاموش شدن آتش تیربارها ، رزمندگان خودشان را به خاکریز رسانیده و شروع به پاکسازی خط کردیم. دشمن بدجوری آتش می ریخت و بچه ها یکی پس از دیگری می افتادند. شدت تیراندازی ها بقدری زیاد بود که نیروهای ما کاملاً پراکنده شده و تعدادی هم از سایر گردان های عمل کننده با آنان قاطی شده بودند . با هر زحمتی بود همه رزمندگان را یکجا جمع کرده و برای ادامه عملیات حرکت کردیم. تاکید هم شد که دیگر پراکنده نشوند. در دو ستون به سمت نخلستان پیشروی می کردیم . سر ستون یکی من بودم و سر ستون دیگر (سردار شهید) طاهر اجاقلو . بعد از خاکریز اول دیگر میدان مین نبود. تا ما برسیم اول نخلستان سلاح های سنگین و نیمه سنگین دشمن شروع به آتش‌باری کردند. همزمان ده ها مسلسل ضدهوایی و تیربار سنگین و سبک به سمت مان شلیک می کردند و گلوله های توپ و خمپاره و کاتوشا مثال باران به سرمان ریخته می شد . همه‌جا دود و آتش و انفجار بود و ترکش های ریز و درشت ، سرخ و زوزه کشان از بالای سرمان رد می شدند . با توپ های ضدهوایی ۲۳م.م به سوی مان شلیک می کردند و آسمان مملو از گلوله های قرمز و سبز رسام شده بود. یک لحظه آسمان پر از منور شد و همه جا مثل روز روشن شد . جلوی نخلستان محوطه بازی بود که حس کردم عراقی ها آنجا را برای ما قتلگاه ساخته اند. دیدم وضعیت پیچیده تر از آن است که فکر می کردیم. اگر بی گدار به آب میزدیم ، یک نفرمان جان سالم به در نمی برد. با خاکریز جلوی نخلستان ، حدود یک کیلومتری فاصله داشتیم. خاکریز بسیار بلند بود و از روی آن به راحتی تک به تک مان را می زدند. در این فاصله سنگرهای کمین دشمن هم موی دماغ مان شده و از هر طرف به سمت مان شلیک می کردند. چاره‌ای نبود هم باید کمین ها را از سر راهمان بر می داشتیم و هم با نیروهای مستقر در پشت خاکریز می جنگیدیم. منورها در آسمان می سوختند و یکی نیفتاده ، ده تا دیگر شلیک می شد. به سختی پیشروی می کردیم. نرسیده به خاکریز اصلی دیدم کار برای ما بسیار سخت شده ، دشمن نمیگذارد به این راحتی به خاکریز برسیم. با شلیک های بی امان خود راه ما را بسته بودند. با برادر کریم بیات و (سردار شهید) عبدالله بسطامیان همفکری کردیم که باید کاری کنیم تا درگیری ها زیاد طول نکشد و سریع به خاکریز دشمن برسیم. تصمیم گرفتیم که چند نفری با سرعت خود را به خاکریز رسانیده و به هر طریق ممکن سنگرهای فعال را خاموش کنیم تا بقیه نیروها بیایند. با برادران عبدالله بسطامیان و مصطفی حمیدی حرکت کرده و زیر باران گلوله و ترکش با سرعت تمام به طرف خاکریز عراقی ها شروع به دویدن کردیم. در چند قدمی خاکریز بودیم که یکدفعه صدای تیراندازی عراقی ها کاملاً قطع شد. باورکردنی نبود! کمی نگران شدیم. یعنی چه خبر شده؟ تیراندازی ها فرصت سر بلند کردن نمی دادند پس چطور شد که یکدفعه صدایشان قطع شد!؟ با خود گفتیم حتماً ترسیده و فرار کردند و با همین فکر هم شتابان به سمت بالای خاکریز رفتیم .... 🌀 🖍 راوی خاطرات سردار سرتیپ حاج محمدتقی اوصانلو فرمانده دلاور قرارگاه حمزه سیدالشهداء شمال غرب کشور ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی سراپا وسعت دریا گرفتند همان مردان که در دل جا گرفتند تمام خاطرات سبزشان ماند به بام آسمان مأوا گرفتند... #دفاع_مقدس #رزمندگان_زنجان #سرداران_زنجان #فرماندهان_شهید_زنجان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 💠 قسمت اول 📽 فیلمی بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از مرحله نهایی عملیات غرورآفرین ( آزادی خرمشهر ) و حال و هوای رزمندگان اسلام در این عملیات شکوهمند 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور در عملیات غرورآفرین ( آزادی خرمشهر ) 💠 قسمت نهم 🖌... خاکریز دشمن بلند و شیب بسیار تندی داشت. وقتی دویدم بالای خاکریز در گام اول نتوانستم خودم را به بالای خاکریز برسانم و برگشتم پایین. بار دوم با قدرت و سرعت عمل بیشتری دویدم و این بار خودم را به بالای خاکریز رساندم. طوری نشستم که انگار سوار اسب شده ام ؛ یک پایم سمت دشمن بود و یک پایم سمت ایران. مصطفی حمیدی و عبدالله بسطامیان هم آمدند. سه نفری روی خاکریز بودیم و هیچ کس به طرف مان شلیک نمی کرد. تا یکی دو دقیقه پیش از شدت تیراندازی ها پرنده نمی توانست در هوا پر بزند اما حالا انگاری اصلأ جنگی در کار نبود. از خاکریز سر خوردیم پایین . بقیه نیروها هم پشت سر ما آمدند. تعجب مان صد برابر شد. تا چشم کار می کرد جنازه بود. نمی دانستم چه بگویم ؛ یعنی این همه عراقی را ما کشته ایم؟ ولی ما که تیراندازی درست و حسابی روی اینها نداشتیم. آتش توپخانه هم نبود چون خیلی نزدیک هم بودیم و همه چیز را خوب می دیدیم. از تعجب دهانمان باز مانده بود. خدایا چه اتفاقی افتاده؟ غیر از ما کسان دیگری هم پایشان به اینجا رسیده؟ شاید هم توپخانه خود عراقی ها به این حال و روز شأن انداخته بود! در طول خاکریز همه شان مرده بودند. به تک تک سنگرها سرک کشیدیم ، تک و توک در بین شان یک نفر زنده بود. وقتی دقت کردم دیدم همه از یک طرف ، سمت راست یا چپ بودنش را حالا فراموش کرده ام ، زخم برداشته اند. زخم هایشان اصلا شبیه زخم گلوله یا ترکش نبود. نتوانستم هیچ تعبیری برای این اتفاق بیابم. برادران تقی لو ، کریم بیات ، مصطفی حمیدی ، حافظ سودی ، محمد نجفلو و عبدالله بسطامیان را صدا کرده و جنازه های عراقی را نشان دادم. آنها هم حیرت کردند. هر چه هم جلوتر رفتیم فقط جنازه بود که کف زمین افتاده بود. در جایی بیش از صد جنازه از نیروهای دشمن یکجا روی هم تلنبار شده بود. از دور مثل یک تپه به نظر می رسید. لحظه به لحظه بر حیرت مان افزوده می شد. در ادامه راه از حدود ۳۰۰ متر جلوتر از داخل نخلستان به طرف مان تیراندازی شد. داخل نخلستان یک جایی بود مثل خانه باغ ، از پنجره همان خانه باغ و چند جای دیگر تیراندازی می کردند. مصطفی حمیدی را صدا کرده و محل تیراندازی را نشانش داده و گفتم: می توانی بزنی؟ مصطفی هدف گرفت . با همان شعار همیشگی خود « وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمی» شلیک کرد ، موشک آرپی جی از پنجره رفت داخل خانه باغ و با انفجار موشک تیراندازی ها هم قطع شد. به راه مان ادامه داده و رفتیم به محل انفجار رسیدیم. همه شأن کشته شده بودند. ستونی که ( سردار شهید ) طاهر اوجاقلو می آورد بی هیچ درگیری از خاکریز اول دشمن گذشته و به جمع ما پیوستند. ساعت دو نیمه شب بود. بیشتر نیروهایی که آنجا رسیده بودند بچه های زنجان بودند. از بچه های نجف آباد اصفهان هم حضور داشتند. برای پاکسازی نخلستان ، خاکریزها و کانال ها به چند گروه تقسیم شدیم. از نیروهای دشمن هرکس مقاومت می کرد کشته می شد. تعداد اندکی اسیر شدند و بقیه را تار و مار کردیم. راه مان را ادامه دادیم و به دو طبقه ها در نزدیکی جاده و بیرون خرمشهر رسیدیم. عراقی ها در دو طبقه ها مستقر بودند. آنجا محل تجمع شان بود. آسایشگاه داشتند. اینجا درگیری ها طول کشید. از داخل ساختمان ها تیرانداری می کردند. پاکسازی دو طبقه ها تا ساعت پنج صبح طول کشید و پایمان به جاده اهواز_خرمشهر رسید. روی جاده زیاد درگیر نشدیم. عراقی ها خیلی زود پا به فرار گذاشتند و مقاومت جدی نکردند. خاکریزی که عراق در طول جاده زده بود خاکریز دو جداره بود. جلوتر از ما هیچ نیرویی نبود. در خط مقدم درگیری ها بودیم. خودمان را کشیدیم پشت خاکریز و بچه ها را آرایش دادیم و هوا روشن نشده ، خودمان را جمع و جور کردیم و نمازمان را روی جاده خواندیم. از اهواز که به طرف خرمشهر می رفتیم. بعد از دو طبقه ها یک پل بود؛ حالا هم هست. این طرف پل ما مستقر بودیم و آن سوی پل هم عراقی ها.. علاوه بر این عراقی ها در خاکریز روبه رویی هم مستقر بودند. تعداد زیادی از جنازه های دشمن در منطقه مانده بود. نزدیک موانع ایجاد شده در اطراف خرمشهر بودیم. میله های بسیار بلند و تیرآهن ها را در زمین کاشته بودند تا ایران نتواند چترباز پیاده کند. انواع خودروها را هم به شکل عمودی کاشته و شکل طبیعی منطقه را کاملاً به هم ریخته بودند.... 🌀 🖍 راوی خاطرات سردار سرتیپ حاج محمدتقی اوصانلو فرمانده دلاور قرارگاه حمزه سیدالشهداء شمال غرب کشور ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
دل باخته
💢 #فاتحان_خرمشهر ✍ خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور #استان_زنجان در عملیات غرورآفرین #بیت_ا
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی یاد بادا زان دفاع بی نظیر زان مقدس روزهای دلپذیر یاد باد از آن همه عزّ و شرف زان همه رزمنده ی پاک و دلیر آن زمان ایام عشق و شور بود مرگ پیش عاشقان بودی حقیر جملگی شوق شهادت داشتند رادمردانی به نفس خود امیر سالها شد جانفشانی دم به دم تا شکست دشمن دونِ و حقیر جنگ مذموم است اما این دفاع داشت از بهر ما خیری کثیر می درخشد سالها این هشت سال همچو خورشیدی به تاریخ وطن... #دفاع_مقدس #رزمندگان_زنجان #سرداران_زنجان #فرماندهان_شهید_زنجان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 💠 قسمت دوم 📽 فیلمی بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از مرحله نهایی عملیات غرورآفرین ( آزادی خرمشهر ) و حال و هوای رزمندگان اسلام در این عملیات شکوهمند 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 📽 به یاد شهید امنیت و آرامش ایران اسلامی ...و هرگز گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شدند مرده اند، بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند. (۱۶۹) در حالی که به بخشش و احسان خدا که به آنان عطا کرده شادمانند ، و برای کسانی که از پی ایشانند و هنوز به آنان نپیوسته اند [و سرانجام به شرف شهادت نایل می شوند] شادی می‌کنند، که نه بیمی بر آنان است ونه اندوهگین می شوند. (۱۷۰) شادمان و مسرورند [شهیدان] به نعمت و فضل خدا و اینکه خدا پاداش مؤمنان را هرگز تباه نمی کند، . (۱۷۱) 📖 آیات ۱۶۹ تا ۱۷۱ سوره مبارکه آل عمران شیرمرد زنجانی ، سرباز مخلص ولایت از ماموران دلاور نیروی انتظامی بود که نوزدهم اردیبهشت ماه ۱۴۰۲ در مصاف با قاچاقچیان در اتوبان زنجان - تبریز به درجه والای شهادت نائل آمده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد. 🌸 روحش شاد و یادش گرامی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab