فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #ترور_هدفمند ( با زیرنویس فارسی )
📽 مستند "ترور هدفمند در ایران" ساخته آلون بن داوید ، مفسر ارشد نظامی که از کانال ۱۳ تلویزیون رژیم صهیونیستی پخش شد و مدعی روایت دقیق از جزئیات طراحی و اجرای عملیات ترور دانشمند اتمی ایران سردار شهید #محسن_فخریزاده و برخی دیگر از عملیاتهای موساد در ایران شده است.
🌸 نام و یاد دانشمند اتمی ایران ، سردار شهید #محسن_فخریزاده برای همیشه تاریخ زنده و جاوید باد.
#ایران_مقتدر
#محور_مقاومت
#سرداران_شهید
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #فاتحان_خرمشهر
✍ خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور #استان_زنجان در عملیات غرورآفرین #بیت_المقدس ( آزادی خرمشهر )
💠 قسمت یازدهم
🖌... در گرماگرم نبرد عراقی ها به خیال اینکه در این سوی پل کسی نیست از روی جاده با یک جیپ جنگی به سوی ما آمدند و من یک لحظه دیدم که جیپ از جلوی من رد شد و رفت. بچه ها که سخت مشغول جنگیدن با نیروهای مقابل بودند و تمام حواس شان به میدان نبرد بود ، اصلأ متوجه عبور جیپ نشدند اما من هم جیپ را دیدم و با عراقی هایی داخل جیپ چشم تو چشم شدم . اصلأ وقت درنگ نبود سریع بلند شده و از پشت سر به جیپ فرمان ایست دادم و چندبار هم بلند داد زدم : « قف…قف ( ایست عربی ) »
جیپ کمی جلوتر ایستاد. چهار تا کلاه سبز عراقی از داخلش پیاده و دستان خود را به علامت تسلیم بلند کردند. از همدیگر حدود ۴ یا پنج متری فاصله داشتیم. اسلحه را گرفتم طرف شان ، انگشتم روی ماشه بود که اگر دست از پا خطا کنند امان شأن ندهم. به نظرم آمد که قصد تسلیم شدن دارند. اما با این وجود هنوز سلاح هایشان دست شأن بود و زمین نگذاشته بودند و همان طور هم روی جاده نشستند. چند لحظه گذشت. اشاره کردم که اسلحه را زمین بگذارید ، دو نفرشان سریع سلاح را کف جاده انداختند ، اما دو نفر دیگر هیچ اعتنایی به اشاره هایم نکردند و بی حرکت فقط نگام کردند. با خودم گفتم اگر می خواهند تسلیم شوند چرا پس به حرف هام گوش نمی دهند و سلاح زمین نمی گذارند و با همین فکر هم تصمیم به زدن شأن گرفتم. اسلحه را در دستم فشرده و به سمت شأن گرفته و خود را آماده شلیک نشان دادم ؛ عراقی های مسلح بازم هیچ توجه ای به کارم نکرده و سلاح در دست فقط نگام کردند.
توکل بر خدا کرده و ماشه را کشیدم . اسلحه صدای چکی داد و گلوله ای شلیک نشد! دلم هری ریخت پایین. عرق سرد سر و صورتم را پوشاند. یک لحظه همه چیز را تمام شده دیدم. خداحافظ زندگی ! خداحافظ جنگ ! من هم این گونه شهید شدم!…
خشابم خالی بود و چهار عراقی نگاهم می کردند. هر لحظه خودم را آماج گلوله های عراقی ها می دیدم. یکی از عراقی ها اسلحه را گرفت طرف من ، اصلأ خودم را نباختم. تنها چیزی که آن لحظه به ذهنم رسید این بود که سریع بدوم سمت عراقی ها و قبل از شلیک گلوله با آنها دست به یقه شوم و بگیرمشان زیر مشت و لگد.
به حول و قوه الهی در خودم این شجاعت و آمادگی را می دیدم. بی آنکه لحظه ای تعلل کنم شتابان به طرف شأن دویدم و یکی دو متری بیشتر نرفته بودم که یکدفعه سر یکی از عراقی ها متلاشی و مغزش به اطراف پراکنده شد. دومین عراقی هم بلافاصله نقش بر زمین شد. او هم از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفته و مغزش متلاشی شد. در جا میخکوب شده و وسط جاده نشسته و به دنبال تیرانداز گشتم. بچه ها که همگی درگیر نبرد بودند و اصلا متوجه جریان ما نبودند. اطراف را بررسی کرده و کسی را ندیدم به سمت نیروهای خودمان نگاه کرده و یک نفر را دیدم که از زیر پل بیرون آمد. نشناختمش ام به نظرم آمد که او عراقی ها را زده . مصطفی حمیدی که با تیربار شلیک می کرد تازه متوجه ما شده و لوله تیربارش را برگرداند سمت جیپ و دو عراقی باقی مانده را هم به رگبار بست. خیالم راحت شد و برگشتم کنار پل که ببینم آن دوتا عراقی اولی را چه کسی زده؟ کنار پل فقط بچه های خودمان بودند و هیچ کس گردن نگرفت . هر چه هم دور و بر پل گشتم کسی دیگر را ندیدم.
در سوم خرداد ۱۳۶۱ نماز صبح را خوانده و به سمت شهر خرمشهر شروع به پیشروی کردیم. زودتر از همه یگان ها ما حرکت کردیم و فرماندهی را هم ( سردار شهید ) حمید باکری بر عهده گرفته بود . به شوق فتح خرمشهر و آزادی آن از دست متجاوزین بعثی ، پاهایمان توان و قدرت بیشتری گرفته بود. محکم و استوار قدم بر می داشتیم. اولین رزمندگانی که به ورودی خرمشهر رسیده و وارد آن شدند بچههای دلاور زنجان و تعدادی از رزمندگان شهر نجف آباد اصفهان بودند. جلوتر از ما کسی نبود و با اولین نیروهای دشمن در میدان مقاومت خرمشهر درگیر شدیم.
عراقی ها در این میدان مقاومت خرمشهر دو بار جنگ سختی داشتند؛ بار اول در ۲۹ مهرماه ۱۳۵۹ زمانی که برای اشغال خرمشهر آمده بودند و بچه های خرمشهر مظلومانه در این میدان جلوی دشمن مردانه ایستاده و جانانه جنگیدند و به پاسداشت شجاعت و فداکاری آنان این میدان نام مقاومت بر خود گرفت. دومین بار هم سوم خرداد ۱۳۶۱ بود که رزمندگان اسلام به تلافی جنایات بعثی های متجاوز در خرمشهر پای به این میدان مقاومت گذاشته بودند تا تجاوزگران بعثی را برای همیشه از خرمشهر بیرون کنند...
🌀#ادامه_دارد
🖍 راوی خاطرات سردار سرتیپ حاج محمدتقی اوصانلو فرمانده دلاور قرارگاه حمزه سیدالشهداء شمال غرب کشور
#دفاع_مقدس
#بیت_المقدس
#فتح_خرمشهر
#رزمندگان_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی
روزِ وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد !
کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شادخواران یاد باد
گرچه یاران فارغند از یاد من
از من ایشان را هزاران یاد باد...
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#سرداران_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #فتح_خرمشهر
💠 قسمت سوم
📽 فیلمی بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از مرحله نهایی عملیات غرورآفرین #بیت_المقدس ( آزادی خرمشهر ) و حال و هوای رزمندگان اسلام در این عملیات شکوهمند
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#بیت_المقدس
#رزمندگان_اسلام
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #فاتحان_خرمشهر
✍ خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور #استان_زنجان در عملیات غرورآفرین #بیت_المقدس ( آزادی خرمشهر )
💠 قسمت دوازدهم
🖌... عراقی ها به سختی می جنگیدند و حاضر نبودند یک قدم از مواضع دفاعی خود عقب نشینی کنند. در میدان مقاومت خرمشهر و در اول خیابان ۴۰ متری بودیم . عراقی ها از تمام سوراخ سنبه ها به طرف مان تیراندازی می کردند. یک تانک عراقی در ابتدای خیابانی که به طرف گمرک می رفت ، لنگر انداخته و مدام با توپ و مسلسل شلیک می کرد و اجازه تکون خوردن را به کسی نمی داد. چند نفری از آرپی جی زنها درصدد شکار تانک بودند و یکسره به طرفش موشک شلیک می کردند. در نهایت هم موشک یکی از بچه ها به تانک خورده و صدای تیراندازی تانک قطع شد.
نیروهای دشمن به شدت مقاومت میکردند و حاضر به عقب کشیدن نبودند ، عمده درگیریها در دو محور بود که یکی خیابان ۴۰ متری بود که به طرف مسجد جامع خرمشهر می رفت و یکی هم خیابانی بود که آخرش منتهی به گمرک می شد. نیروی عمده دشمن در سمت گمرک موضع گرفته و در حال نبرد بودند. گمرک سالن های بزرگی داشت که نیروها به راحتی از داخل شأن جابجا می شدند و هم اینکه لب رودخانه اروندرود بود و در موقع خطر می توانستند با استفاده از قایق ، از آب بگذرند و اگر قایق هم نشد به آب اروند زده و شناکنان جان شأن را نجات بدهند.
صدای شلیک تانک که قطع شد کم کم کشیده شدیم به طرف گمرک . درگیری ها خود به خود ما را به آن سمت و سو می کشاند. یعنی یقین داشتیم که کانون درگیری ها در گمرک است و نباید خودمان را در خیابان ها سرگردان کنیم. نیمه راه به دو گروه تقسیم شدیم. (سردار شهید) حمید باکری با تعدادی از نیروها رفتند و ما هم به طرف گمرک حرکت کردیم.
بعد از میدان مقاومت درگیری ها پراکنده بود. چند متری نرفته بودیم که یکی از پشت بام به طرف ما تیراندازی کرد که سریع زدیمش. درگیری ها چندان چشمگیر نبود. چشمان مان همه جا به دنبال سربازان دشمن بود. با احتیاط جلو می رفتیم که دوباره از پشت بام یکی از ساختمان ها به طرف مان تیراندازی شد. درب ساختمان بسته بود و تا حدودی هم ساختمان تمیز و مرتبی به نظر می رسید، در حالی که بیشتر خانه های شهر خراب و ویران شده بودند این یکی سالم و سرپا بود. نتوانستم بیخیالش شوم و به بچه ها گفتم : صبر کنید تا نگاهی به اینجا بکنیم. انگاری خبرهایی داخل خانه هست.
درب بسته بود و باید از روی دیوار وارد خانه می شدیم . بچه ها کمک کردند تا خودم را از دیوار خانه بالا بکشم. رفتم روی دیوار و یک نگاهی به دور و بر انداختم و پریدم داخل حیاط و سریع در را باز کردم . قبل از اینکه بچه های وارد حیاط بشوند یک نفر عراقی از داخل خونه بیرون آمد و خواست با کلت کمری به طرفم شلیک کند که فرصت نداده و به گلوله بستمش ، افتاد . فهمیدم که تشخیص ام اشتباه نبود. دومی بیرون آمد ، او را هم زدم و افتاد. بچه ها هم یکی پس دیگری وارد حیاط خانه شده و درگیری سخت و نزدیکی با عراقی ها آغاز شد ، هر که از داخل ساختمان بیرون آمد زده و فرصت شلیک به آنها ندادیم. شاید بیست نفر عراقی را داخل حیاط زده و کشتیم. به دنبال آنها هر که بیرون آمد دیگر دست به اسلحه نبرد و تسلیم شد. سی نفری تسلیم شدند؛ همگی از فرماندهان عراقی در شهر خرمشهر بودند.
رفتیم داخل ساختمان و دیدیم آنجا مقر فرماندهی عراقی ها در خرمشهر است و حالا هم جلسه داشتند که ما کاسه کوزه شأن را به هم ریختیم. به ساعت نگاه کردم هفت و نیم صبح بود. در و دیوار ساختمان پر از نقشه های نظامی بود. به قدری اسناد و مدارک بود که آدم واقعاً توش گم می شد. چندتایی را با خودم برداشتم. کریم بیات با حمید آقا باکری تماس گرفته و گفت : مقر فرماندهی دشمن در خرمشهر را تصرف کردیم؛ جلسه داشتند که در همان حال ریختیم رو سرشان…
حمید آقا هم خوشحال شد و گفت : بیایید به طرف در سنتو گمرک
وقتی از مقر فرماندهی عراقی ها بیرون زدیم ، صدای تیراندازی ها از نقاط مختلف شهر به گوش می رسید و معلوم بود بقیه نیروها هم به شدت درگیر هستند. عراقی ها دیگر در داخل خرمشهر مقر فرماندهی نداشتند و اکثر فرماندهان شأن هم توسط ما کشته و اسیر شده بودند . خیال مان که از بابت مقر فرماندهی دشمن راحت شد به طرف در سنتو گمرک راه افتادیم. در آن لحظات دیگر شهر خرمشهر را آزاد شده می دیدم ؛ هرچند هنوز حضور دشمن متجاوز را حس می کردم و گلوله هایشان از کنار سر و صورتم زوزه کشان می گذشتند...
🌀 #ادامه_دارد
🖍 راوی خاطرات سردار سرتیپ حاج محمدتقی اوصانلو فرمانده دلاور قرارگاه حمزه سیدالشهداء شمال غرب کشور
#دفاع_مقدس
#بیت_المقدس
#فتح_خرمشهر
#رزمندگان_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
دل باخته
💢 #فاتحان_خرمشهر ✍ خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور #استان_زنجان در عملیات غرورآفرین #بیت_ا
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی
کاش میشد بچهها را جمع کرد
سنگر آن روزها را گرم کرد
کاش میشد بار دیگر جبهه رفت
جنگ عشقی کرد و تیری خورد و رفت...
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#سرداران_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #فتح_خرمشهر
💠 قسمت چهارم
📽 فیلمی بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از مرحله نهایی عملیات غرورآفرین #بیت_المقدس ( آزادی خرمشهر ) و حال و هوای رزمندگان اسلام در این عملیات شکوهمند
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#بیت_المقدس
#رزمندگان_اسلام
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab