دل باخته
💢 گردهمایی رزمندگان زنجان 🌺 بسم رب الشهدا و صدیقین رزمندگان ، جانبازان ، آزادگان ، خانواده های مع
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد.
بیا عاشقی را رعایت کنیم
ز یاران عاشق ، حکایت کنیم
از آنها که پیمانۀ «لا» زدند
دل عاشقی را به دریا زدند
ببین خانقاه شهیدان عشق
صف عارفان غزلخوان عشق
چه جانانه چرخ جنون میزنند
دف عشق با دست خون میزنند
به رقصی که بیپا و سر میکنند
چنین نغمۀ عشق سر میکنند :
بزن زخم ، این مرهم عاشق است
که بیزخم مردن غم عاشق است...
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#شهیدان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
7.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 #دیدبان_بلند_انقلاب
📽 سخنان شنیدنی سردار شهید #حاج_قاسم_سلیمانی در جمع نیروهای جان برکف وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
... گاهی سخن از کسانی به میان میآید که نه چهرههایشان را دیدهایم و نه صدایی از آنها شنیدهایم ، فقط ردپائی از ایثار و فداکاری در هرجا دارند. شهدا ، جانبازان ، ایثارگران را تا حدی میشناسیم و با زندگی و مبارزهشان کم و بیش آشنایی داریم ولی کسانی که همیشه پشت ابرهای غیرت و فداکاری چهره پنهان کردهاند ولی دستهای ایثارگر آنها همیشه در حال فعالیت است ، سربازان گمنام امام زمان(عج) هستند.
آنها شهامت و غیرت را از حضرت ابالفضل عباس (س) و امام حسین (ع) به ارث بردهاند، با پناهنده شدن به سایه پرقدرت آقا صاحب الزمان (عج) تا جان در بدن دارند اجازه نخواهند داد ذرهای از مرز و بوم ایران به دست نامردان بیفتد و ناموس و جان ایرانیان به لطف خداوند مهربان در زیر پرچم صاحب الزمان (عج) و سربازان بینام و نشانش همیشه حفظ خواهد ماند.
🌺 میلاد خجسته حضرت قائم (عج) و آغاز هفته سربازان گمنام امام زمان (عج) بر حافظان امنیت و آرامش ایران اسلامی مبارک باد.
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#سربازان_گمنام
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #گمنامی
... گمنامی تنها برای شهرت پرستان درد آور است
وگرنه همه اجر ها در گمنامیست...
📸 در هفته سربازان گمنام امام زمان (عج) یادی کنیم از بسیجی دلاور #شهید_سید_عادل_هاشمی که جوانی اش را در جبهه های حق علیه باطل به نبرد با متجاوزان بعثی سپری کرد و بعد از اتمام جنگ هم به کسوت سربازان گمنام امام زمان (عج) اداره اطلاعات جمهوری اسلامی ایران در آمده و مخلصانه برای امنیت و آرامش ایران اسلامی به ایثار و فداکاری پرداخت تا اینکه سال ۱۳۷۰ طی یک عملیات نفوذ ، توسط عناصر ضدانقلاب شناسایی و در شهرستان کرج به درجه والای شهادت رسید و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد.
🌺 روحش شاد و یادش گرامی
🌸 هفته سربازان گمنام امام زمان (عج) بر حافظان امنیت و آرامش ایران اسلامی مبارک باد.
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#سربازان_گمنام
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #حماسه_بدر
✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی #گردان_حر #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر
📌 #قسمت_۴۷
💠 روز پنجم / آخرین روز عملیات_ روستای حریبه
🖌... دقایق به سرعت میگذرد و هیچ خبری از رزمندگان گردان نمی شود و در عوض تمام پشت بام های پایین دست روستا پر از نیروهای پیاده و کماندو عراقی می شود. کاملاً در دید و تیررس نیروهای دشمن بودیم و محل استقرار مان هم هیچگونه حفاظ و امنیتی نداشت . باید سریعاً چاره ای اندیشیده و از آن وضعیت بلاتکلیفی خارج میشدیم. دو راه بیشتر نداشتیم. یا باید راه رفته را برگشته و به دنبال نیروهای گردان می گشتیم و یا هم باید به راه خود ادامه داده و در انتهای روستا به رزمندگان درگیر در کنار اتوبان می پیوستیم. همگی راه دوم را برگزیده و یواش و با احتیاط به سمت پایین روستا حرکت کردیم. شمار عراقیها در پشت بام ها بطور مدام در حال افزایش بود و تند و سریع هم مشغول احداث سنگر و استقرار تسلیحات مختلف در پشت بام ها بودند. بعد از مدتی راهپیمایی در زیر باران موشک و تیر و ترکش ها به چهار راهی در آخر روستا رسیده و هر کدام در گوشه ای پناه گرفته و مشغول بررسی اوضاع شدیم.
از کوچه دست راستی ، اتوبان خوب و قشنگ دیده می شد و فاصله آنچنانی هم باهاش نداشتیم. کوچه دست چپی به یک نخلستان بسیار وسیع و سرسبز منتهی می شد که هیچ شناختی ازش نداشتیم. در سمت مقابل هم کوچه تنگ و باریکی بود که به چند ساختمان بلند و دوطبقه ختم می شد که عراقیها در پشت بام شأن یک قبضه مسلسل دوشکا و یک قبضه آر پی جی ۱۱ مستقر کرده و یکسره هم در حال شلیک و تیراندازی بودند. هنوز هم خبری از بقیه گردان نبود و همگی کاملاً نگران و مضطرب بودیم. چند دقیقه ایی در شکاف درب ها پنهان شده و چشم انتظار بقیه یاران شدیم. اما هر چقدر انتظار کشیدیم خبری از هیچ کسی نشد و تازه متوجه شدیم که در داخل روستا کاملاً تک و تنها هستیم. به ناچار قصد اتوبان کرده و از کوچه دست راستی شروع به پیشروی کردیم.
هنوز چند متری داخل کوچه نشده بودیم که چند رزمنده خونین و مالین از سمت مقابل نزدیک و فریاد زدند که برگردید! برگردید! خط شکسته و عراقیها دارند بچه ها را قتل و عام می کنند. از سر و وضع کثیف و خاک آلوده و از زخم هایی که برداشته بودند. کاملاً معلوم بود که از رزمندگان نترس و جنگجو هستند و اصلأ هم حرف مفت و الکی نمی زنند. خلاصه رزمندگان زخمی رفتند و ما هم دوباره به سر چهار راه برگشته و گیج و سردرگم ماندیم که چه باید بکنیم.
هراسان و بلاتکلیف پناه گرفته بودیم که ناگهان از هر طرفی مورد حمله قرار گرفته و برادر پاسدار پیرمحمدی از ناحیه هر دو پا به شدت زخمی شدند. پیکر زخم خورده برادر پیرمحمدی را به جایی امن کشیده و شروع به تبادل آتش با نیروهای دشمن کردیم. برادر پاسدار پیرمحمدی دیگر قادر به راه رفتن نبود و بقدری هم خونریزی داشت که حتماً باید به عقب منتقل می شد.
قرار شد که برادران حیدری و کاظمی ، پیکر زخم خورده برادر پیرمحمدی را به عقب منتقل و سریعاً هم با نیروهای کمکی بازگردند. بهترین و کوتاه ترین مسیر کوچه دست چپی و نخلستان ناشناس بود. با برادر الماسی شروع به تیراندازی و رگبار های متوالی کرده و برادران حیدری و کاظمی هم زیر دوش های برادر پیرمحمدی رفته و شتابان به سمت نخلستان راه افتادند. بقدری گلوله و موشک آر پی جی و نارنجک تفنگی به داخل کوچه و دیواره های آن برخورد می کرد که زنده ماندن شأن کاملاً لطف و عنایت خداوند متعال بود. خلاصه مسیر حرکت شأن را تا انتهای کوچه پوشش دادیم تا اینکه در نهایت وارد نخلستان شده و از نظرها گم شدند.
حالا فقط من و برادر محرمعلی الماسی مانده بودیم در یک روستای ناشناس و مقابل صدها نیروی پیاده و کماندو عراقی که دیگر مثال مور و ملخ تموم کوچه ها و پشت بام خانه های روستا را پر کرده و با انواع سلاح ها به سمت مان تیراندازی می کردند. دلگرم به برگشت یاران با نیروهای کمکی بودیم و با همان امید هم شروع به نبرد با عراقیها کرده و بی محابا با پرتاب نارنجک و رگبارهای متوالی از جلو آمدن شأن جلوگیری کردیم تا اینکه کم کم خشاب ها خالی و نارنجک ها رو به پایان گذاشت. مدت زمان زیادی از رفتن برادران حیدری و کاظمی می گذشت و هیچ خبری هم از بازگشت شأن نبود . کماندوهای عراقی از کوچه سمت راستی کاملاً جلو کشیده و آنطرف چهار راه در شکاف درب خانه ها پناه گرفته و به سوی مان تیراندازی و نارنجک پرتاب میکردند. فقط چند متری با نیروهای دشمن فاصله داشتیم و واقعاً در چند قدمی اسارت یا شهادت بودیم. باید سریعاً فکری کرده و از آن اوضاع خطرناک خارج می شدیم. تصمیم به عقب نشینی گرفته و رگبار زنان به سمت نخلستان ناشناس شروع به حرکت کردیم ...
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از بسیجی جانباز #عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_بدر
#رزمندگان_زنجان
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab