eitaa logo
پلاک ۱۳
101 دنبال‌کننده
705 عکس
139 ویدیو
7 فایل
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درَم... ✨❤️ + اگر نکته‌ای هست: @ftm_omt
مشاهده در ایتا
دانلود
پس در ظلمات ندا سر داد که: هیچ خدایی جز تو نیست، منزّهی تو؛ قطعاً من از ستم‌کاران بوده‌ام... @pelak13
پایان‌نامهٔ من ترجمهٔ یه متن بود. بنا به میزان سختی هر صفحه و شرایط دیگه، گاهی کل صفحه رو جلوم میذاشتم، گاهی هم به اندازهٔ یک سوم صفحهٔ لپ تاپ در حدی که دو سه خط دیده بشه pdf رو باز می‌کردم. نکته‌ای که متوجه شده بودم این بود که وقتی فقط دو سه خط رو می‌دیدم و ترجمه می‌کردم، امیدوارتر و شادتر بودم نسبت به وقتی که کل صفحه روبه‌روم بود. زندگی هم همینه. گاهی به مراحل بعدیش فکر می‌کنم، به این که هرکدوم چالش‌های مخصوص به خودش رو خواهد داشت و خیلی چیزا مونده... اما بعد؟ فقط به همین دو سه خط حاضر فکر می‌کنم و واقعاً مؤثره. مثلاً به این که حالا فعلاً برم ظرف‌ها رو بشورم... . @pelak13
بد نیست خوندنشون می‌تونید این کانال رو توی تلگرام سرچ کنید و ببینید که این آدم که داره از قالیباف طرفداری می‌کنه اهل نقدهای تندی هم هست و اینو میگه حالا من نمیگم چون ایشون اینو میگه پس میشه تایید کرد چیزی که در تلاشم تا بگم اینه که برای تحلیل رفتار یک شخص، اخبار رو به دقت رصد کنیم نه این که چون این و اون انقلابی داره ردش می‌کنه پس برای ما هم کنسله! ما برای اظهار نظرهامون در برابر خدا مسئولیم.
کادوهای تولدش رو که باز می‌کرد، برای بعضی‌هاش بیشتر ذوق می‌کرد، برای بعضی‌ها کمتر. کیف عروسکیشو که دید چشماش برق زد و گفت «هییین»، بعدش اما مشغول بقیهٔ کادوها شد. مهمونا که رفتن و تنها شد، یکمی با بازی فکری‌ها بازی کرد، دوتا کتابی که گرفته بود رو بهم داد براش بخونم، گل‌سرهاشو امتحان کرد و جوراب‌شلواری‌ش رو گرفت جلوی پاهاش، با ماژیک‌ها نقاشی کشید و در نهایت کیفش رو بغل کرد و خوابید. برام جالب بود که همونی رو که لحظهٔ اول بیشترین ذوق رو براش داشت آخرش برداشت. فردا رو نمی‌دونم، روزها متغیره نیازها متغیر و آدمیزاد متغیر، اما کار دل... کار دل عجیبه که گاهی از لحظهٔ اول مشخص می‌کنه با خودش چند چنده! @pelak13
3.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این کلیپ فوق العاده بود ✨💛
می‌خواست دربارهٔ کسی که فوت کرده صحبت کنه، به جای «از دنیا رفت» گفت «از دنیا فرار کرد» و خندید ... الحق که حرف راست رو باید از بچه شنید! @pelak13
رفتیم رأی بدیم، یکی به اون یکی گفت چقدر زیاده اسامی، ولش کن خبرگان رو ننویس بریم! اون یکی گفت وا نمیشه که! و دوباره یکی به اون یکی می‌گفت هرچی نوشتی بسه دیگه، بریم! ... چه مادرهایی که برای این مملکت جوون خودشون رو از دست دادند و چه بدن‌هایی که پاره‌پاره شد و چه آسیب‌هایی که هنوز هم ادامه داره و ما؟ خب، حق داریم، اون روزا رو ندیدیم و به نظرمون سخته تک‌تک بخش‌های برگهٔ رأی رو پر کردن... ای دریغ از ما. @pelak13
هدایت شده از تأملات | تولايى
🔻چند نکته پیرامون انتخابات اخیر | بخش اول 🏷مسأله صداقت چند نکته در مورد انتخابات اخیر به ذهن میرسه که مختصرا عرض می‌کنم؛ ▫️ما چه در انتخابات مجلس ۱۳۹۸ و چه ریاست جمهوری ۱۴۰۰، بعد از چندین انتخابات پرشور، تجربه مشارکت زیر ۵۰ درصدی رو داشتیم، راجع به نمای بیرونی مشارکت و اینکه معنای این مشارکت چیه بعدا حرف میزنیم، اما شکی نیست که مشارکت زیر ۵۰ درصد، اون هم برای بار سوم، برای بدنه انقلابی تلخه ▫️در یک انتخابات، اون هم مثل انتخابات مجلس، خیلی راحت می‌شد بدون دستکاری در انتخاب مردم، و با حفظ همون چیزی که مردم انتخاب کردن، درصد مشارکت و رای افراد رو بالا برد، اعلام مشارکت ۴۵ درصدی یا مثلا ۵۱ درصدی، با حفظ امانت در اولویت های انتخاب مردم، با آسیب کم، نمای بیرونی انتخابات رو خیلی خوشگل‌تر می‌کرد، اما جمهوری اسلامی چنین اقدامی رو انجام نداد! ▫️به نظرم با اذعان به همه خیانت‌ها از سویی و بی تدبیری‌ها از سوی دیگه، باید اعتراف کرد اعلام نتیجه ۴۰.۷ درصدی یعنی جمهوری اسلامی حتی در یکی از حیثیتی‌ترین انتخابات خودش «صداقت» داره و اهل تخلف سیستمی در انتخاب نیست ادامه دارد... 🆔eitaa.com/m_a_tavallaie
جمعه شب رفته بودیم مسجد و کنار هم نشسته بودیم. مهد کودک مسجد بسته بود، هیچ‌کدام از دوستانش هم نیامده بودند. بی‌مقدمه پرسید: «خاله، تو کی میری مشهد؟» گفتم دوشنبه شب. گفت «باشه»، سرش را روی پایم گذاشت و حرف دیگری نزد. من هم چیزی نگفتم، فکر کردم حتماً خسته شده است. بعد از چند دقیقه بلند شد و با چشمانی که معلوم بود از آن موقع تا کنون حسابی بی‌صدا باریده، گفت: «دوست ندارم بری مشهد» و این‌دفعه، با صدا، های های گریه کرد. مستأصل و حیران نگاهش می‌کردم. دست‌های کوچکش را که هردو در یک دستم جا می‌شود گرفتم، ناتوان از آرام‌کردنش، توضیح دادم حتماً زود همدیگر را خواهیم دید -و از همین دلداری‌های آبکی آدم بزرگ‌ها- اما اشک‌هایش بند نیامد. هرچه می‌گفتم فایده نداشت، تمام بغض‌های جهان در گلویم آمادهٔ شکستن بود اما اگر گریه می‌کردم لابد غمگین‌تر می‌شد. باید چه می‌کردم؟ هیچ، همان زبانِ تمام بی‌زبانی‌ها، همان آخرین راهکار و حرف‌های بسیارِ در سکوت: در آغوشش گرفتم. با خودم گفتم ما حتی در التیام‌بخشیدن به رنج‌هایی که یک سر آن به خودمان متصل است هم به‌اندازهٔ کافی قدرت نداریم. به فرض که ۲۰ روز و ۴۰ روز و ۶۰ روز هم کنار یکدیگر بمانیم، روز بیست و یکم، چهل و یکم، شصت و یکم چه؟ این آخرین شب است و در دل تمنا داشتم که در این باره چیزی نپرسد. نپرسید، گفت: «دوستِت دارم» و خوابید. صبر کردم از صدای نفس‌هایش مطمئن شوم خوابیده، که اینجا با چشم خیس بنویسم که به تو فکر می‌کنم عزیز من. تو که مرهم تمام غم‌هایی. تو که آدم‌های دلتنگِ جهان را بی‌هم می‌خندانی. آن کسی که وداع را «خداحافظی» نام نهاد، شاید به این فکر کرده بود. به این که وداع وقتی با یادآوری حفیظ بودن تو باشد، بسیار آسان‌تر خواهد بود. آیا حفیظ بودن فقط حفظ جان است؟ پس این همه دلتنگی که التیام بخشیدی که ما به آن می‌گوییم «عادت» چیست؟ راستی چقدر خوب است که به‌جز ما، عزیزان ما هم تو را دارند... ❤️ @pelak13