جمعه شب رفته بودیم مسجد و کنار هم نشسته بودیم. مهد کودک مسجد بسته بود، هیچکدام از دوستانش هم نیامده بودند. بیمقدمه پرسید: «خاله، تو کی میری مشهد؟» گفتم دوشنبه شب. گفت «باشه»، سرش را روی پایم گذاشت و حرف دیگری نزد. من هم چیزی نگفتم، فکر کردم حتماً خسته شده است. بعد از چند دقیقه بلند شد و با چشمانی که معلوم بود از آن موقع تا کنون حسابی بیصدا باریده، گفت: «دوست ندارم بری مشهد» و ایندفعه، با صدا، های های گریه کرد.
مستأصل و حیران نگاهش میکردم. دستهای کوچکش را که هردو در یک دستم جا میشود گرفتم، ناتوان از آرامکردنش، توضیح دادم حتماً زود همدیگر را خواهیم دید -و از همین دلداریهای آبکی آدم بزرگها- اما اشکهایش بند نیامد. هرچه میگفتم فایده نداشت، تمام بغضهای جهان در گلویم آمادهٔ شکستن بود اما اگر گریه میکردم لابد غمگینتر میشد. باید چه میکردم؟ هیچ، همان زبانِ تمام بیزبانیها، همان آخرین راهکار و حرفهای بسیارِ در سکوت: در آغوشش گرفتم.
با خودم گفتم ما حتی در التیامبخشیدن به رنجهایی که یک سر آن به خودمان متصل است هم بهاندازهٔ کافی قدرت نداریم. به فرض که ۲۰ روز و ۴۰ روز و ۶۰ روز هم کنار یکدیگر بمانیم، روز بیست و یکم، چهل و یکم، شصت و یکم چه؟
این آخرین شب است و در دل تمنا داشتم که در این باره چیزی نپرسد. نپرسید، گفت: «دوستِت دارم» و خوابید. صبر کردم از صدای نفسهایش مطمئن شوم خوابیده، که اینجا با چشم خیس بنویسم که به تو فکر میکنم عزیز من. تو که مرهم تمام غمهایی. تو که آدمهای دلتنگِ جهان را بیهم میخندانی.
آن کسی که وداع را «خداحافظی» نام نهاد، شاید به این فکر کرده بود. به این که وداع وقتی با یادآوری حفیظ بودن تو باشد، بسیار آسانتر خواهد بود. آیا حفیظ بودن فقط حفظ جان است؟ پس این همه دلتنگی که التیام بخشیدی که ما به آن میگوییم «عادت» چیست؟ راستی چقدر خوب است که بهجز ما، عزیزان ما هم تو را دارند... ❤️
#یا_نعم_الرفیق
@pelak13
💫 امام صادق علیهالسلام:
💫 عَلَيْكُمْ بِالدُّعاءِ، فَإِنَّكُمْ لاتَقَرَّبونَ إِلَى اللّه ِ بِمِثْلِهِ، وَلا تَتْرُكوا صَغيرَةً لِصِغَرِها أَنْ تَدْعُوا بِها، إِنَّ صاحِبَ الصِّغارِ هُوَ صاحِبُ الْكِبارِ
💫 شما را سفارش مىكنم به دعا كردن، زيرا با هيچ چيز مانند دعا به خدا نزدیک نمىشويد. و دعا كردن براى هيچ امر كوچكى را بهخاطر كوچکبودنش رها نكنيد، زيرا حاجتهاى كوچک نيز به دست همان كسى است كه حاجتهاى بزرگ به دست اوست.
💫 كافى، ج۲، ص۴۶۷، ح۶
@pelak13
اونی که از روزمرگیهاش برات حرف میزنه احتمالاً دوستت داره. اونی که روزمرگیهات رو بهش میگی یعنی لابد راحتی باهاش. رفتم اونجا فلان چیزو خریدم، فلان اتفاق افتاد اعصابم خرد شد، گرمم شد پشیمون شدم که اینو پوشیدم و...
آره دیگه، وگرنه حرفهای شسته رُفته و شیک رو که به همه میشه گفت. اما به همه میگی که چی شد که اون کیف رو برداشتی و رفتی بیرون؟
~ چون که امروز داشت بهم از دیروزش میگفت، گوش میدادم و منتظر بودم نتیجهگیری و جمعبندی بکنه، آخه خیلی جدی و منطقیه، اما اینکارو نکرد. آخرش فقط گفت: «دیگه خلاصه اینطوری». فهمیدم فقط میخواسته باهام حرف بزنه. هیچ حرف محبتآمیزی لابهلای صحبتهاش نبود اما من پیش خودم بهش گفتم عزیز دلم، قربون روزمره تعریف کردنت!
@pelak13
پلاک ۱۳
سلام بر تو ای ماهی که تمام زمانها قدرت رقابت با او را ندارند ❤️✨ ~ دعای امام سجاد علیهالسلام در و
چرا وداع؟
چون خیلی خوبه که صفاتی رو که امام برای ماه در وداع میشمارن، از اول ماه مد نظر داشته باشیم!
اگر خواستید، مطالعهش کنید، کمتر از ده دقیقه زمان میبره ❤️
یه سؤال
هدف شما از زندگی چیه؟
برام جالبه بدونم
چون شاید شخصی باشه و نخواین اعلام کنین، اگه خواستید اینجا به طور ناشناس برام بنویسید:
https://harfeto.timefriend.net/17102484926799