پلاک ۱۳
#بک_گراند
کنار دانشکدهٔ ما یک باغ است. دو - سه سال اول دانشجویی، هوای باغ را هر صبح نفس میکشیدم و فصلها را در آن به تماشا مینشستم. اگر بهار بود شکوفهها را، اگر پائیز بود رقص برگهای طلایی را. احساس غیر قابل وصفی به آن باغ آشنا داشتم و دیدنش همیشه مرا به پرواز درمیآورد. حتی وقتی زمان گذشته و دیر شده بود، از خیر چشمدوختن به زیبایی آن باغ نمیگذشتم.
آن روزها گذشت و در پسش روزهای دیگری رسید؛ روزهایی که از کنار باغ شتابان عبور میکردم و به گردش زیبای فصلهایش نگاه نمیکردم. یا اگر نگاه میکردم، آن حس عمیق و شیرین را نداشتم، گرچه هنوز هم گوشهای از دلم را نوازش میکرد و آرام مینمود...
امروز پس از مدتها، یکبار دیگر از کنار باغ عزیز گذشتم، و باز ذوق کردم، و باز لبخند زدم. متوجه شدم که دور تا دور باغ حصار کشیدهاند و دیگر هیچ درختی از آن دیده نمیشود. پس حال من چرا خوب بود؟
به نکتهای رسیدم که شاید اگر پیش از این، کسی برایم میگفت، بهسادگی قبول نمیکردم: «ارتباط من و آن باغ، دو طرفه بود». گرچه درختان رنگبهرنگاش احوالم را خوب میکرد، اما از طرف دیگر، احوال من بود که باعث میشد رنگبهرنگ بودنِ درختان را ببینم و برایش ذوق کنم.
این ارتباطهای دوطرفه یک چرخهٔ مثبت میسازد، یک دورِ دلخواه! حالِ خوبی که باعث زیباتر دیدن میشود، زیباتر دیدنی که باعث حال خوب میشود و دوباره هم...
حس میکنم در این لحظه به درک متفاوتی از شکرگزاری رسیدهام. به هر روی، حتی اگر اوضاع نابهسامان باشد، حتماً چیزهای خوبی هم وجود دارد. مسائلی که از آنها حال خوبی به تو میرسد. هرچقدر هم که آن موضوعی که زیبا نگاهش میکنی بهظاهر ساده باشد، حتی اگر در حد رنگبهرنگ شدن درختان در فصول مختلف باشد، شکرگزاری باعث ورود به این چرخهٔ مثبت میشود و احوالات مدام بهتر خواهد بود، پس نعمتت مدام بیشتر 🌱❤️
#لان_شکرتم_لازیدنکم ✨✨
@pelak13