eitaa logo
پلاک ۱۳
101 دنبال‌کننده
705 عکس
140 ویدیو
7 فایل
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درَم... ✨❤️ + اگر نکته‌ای هست: @ftm_omt
مشاهده در ایتا
دانلود
ما دیشب با دیدن رهبرمان در مراسم عزاداری، جان تازه یافتیم. دلمان خواست برایش بمیریم تا شاید کمی شوق دیدارش آرام یابد. تازه رهبرمان جزو اهل‌بیت(ع) هم نیست. عجیب نیست؟ چطور می‌شود آدمیزاد امام زمانش را روبه‌روی خودش ببیند و او را یاری نکند، به غمش بخندد یا بدتر از آن...؟! جنگ، جنگ روایت‌هاست. دشمن قبل‌از رویارویی فرد با امام، باید برایش حقیقت را وارونه نشان داده باشد تا ندای امام در دلش اثر نکند. باید امام را برایش از اسلام خارج کرده باشد! و او می‌تواند. همان‌طور که قرن‌ها قبل توانست... و البته، هر شخص، خودش هم می‌تواند به دشمن، با دل بستن به دنیا کمک کند. می‌تواند آن‌قدر دنیازده باشد که وقتی دشمن گفت اگر امامت را یاری کنی، دنیایت را فلان می‌کنم، بترسد و در خانه بماند. حالا این دنیا می‌تواند مال باشد، می‌تواند خانواده باشد یا هر چیز دیگری. ما در قلهٔ تاریخ ایستاده‌ایم و شکی در این نیست. چه زحمت‌ها که انبیا و اولیا(علیهم‌السلام) برایمان کشیدند تا به اینجا برسیم. خیلی حسین(ع) زحمت ما را کشیده است... / اما این، پایان ماجرا نیست. باید مراقب باشیم. باید قرآن بخوانیم. باید حدیث بخوانیم. باید به آنچه می‌خوانیم، عمل کنیم. باید از دنیا فاصله بگیریم. خلاصه باید پیش‌زمینه‌های لازم را فراهم کنیم، که روزی که امام را دیدیم، تشخیص بدهیم سخنانش مطابق قرآن و حدیث است یا نه. و بعداز اینکه تشخیص دادیم، آن‌قدر محکم به دنیا نچسبیده باشیم که نتوانیم براساس تشخیصمان عمل کنیم. امروز از امام حسین(علیه‌السلام) این‌ها را بخواهیم... @pelak13
به نام خداوند رحمتگر مهربان. از حسين بن على، به محمد بن على و ديگر فرزندان هاشم. اما بعد. دنيا چنان است كه گويى هرگز نبوده است و آخرت چنان است كه گويى همواره بوده است. والسلام. 💔 نامهٔ امام حسین علیه‌السلام از کربلا به محمد بن علی 📚 کامل الزیارات، ص۱۵۸
دیروز یکی از سخت‌ترین روزهای این چند سال را گذراندم. تب و بدن‌دردی داشتم که نشستن که جای خود، خوابیدن را هم برایم مشکل کرده بود. با خودم می‌گفتم یعنی جایی نیست که در چنین مواقعی، آدم را از هوش ببرند تا درد را حس نکند؟! باری، امروز از آن احوال، فقط مقدار زیادی بی‌رمقی باقی مانده و مقدار کمی درد. همچنان فقط دراز کشیده‌ام، ولی این بار خیلی راحت‌تر از دیروز. گاهی خوابم می‌برد، گاهی جواب بعضی پیام‌هایم را می‌دهم و... با خودم گفتم حالا که روز شهادت امام سجاد(علیه‌السلام) است و این هم حال من است، بگذار ترجمهٔ دعا در زمان بیماری را از صحیفهٔ سجادیه بخوانم. دعای پانزدهم. یادم بود که مضامین قشنگی دارد، یادم نبود چه مضامینی. امام قبل‌از شروع به صحبت دربارهٔ بیماری، از خدا بابت همهٔ اوقات سلامتی، تشکر می‌کنند. ادب را ببین! ❤️ بعد هم بابت بیماری تشکر می‌کنند و می‌گویند نمی‌دانم کدام‌یک از این دو -سلامتی و بیماری- بیشتر شایستهٔ سپاسگزاری هستند! چرا؟ چون سلامتی وسیله‌ای برای اطاعت و بندگی است و بیماری وسیله‌ای برای پاک شدن از گناهان. گفته بودم که استادم گفته است رسالت امام سجاد(علیه‌السلام) پس‌از فاجعهٔ کربلا، احیای توحید در میان مردم بود، یعنی همه‌چیز را در ارتباط با خدا معنا کردن. بعد امام می‌گویند که خدایا! تو با بیماری، پشتم را از گناهان سبک کردی، زشتی‌هایی که در آن فرو رفتم را پاک کردی و توبه کردن را به یادم آوردی. فرشتگان نویسنده برایم اعمالی را نوشتند که من انجامشان نداده‌ام و این اعمال فقط به‌خاطر فضل و احسان تو برایم نوشته شده است. ... پس باید متنم را این‌طور آغاز می‌کردم: دیروز یکی از بهترین روزهای این چند سال را گذراندم. درحالی‌که فقط دراز کشیده بودم، گناهانم پاک می‌شد و به‌جای دردها برایم اعمال خوبی را می‌نوشتند که هیچ‌وقت انجامشان نداده‌ام. ضمناً، دیروز (امروز) یادم آمد باید توبه کنم.../ @pelak13
چو خود آمدم به بامت، که شوَم اسیر دامت، پس‌از این، تو را به نامت! مگذار پر بگیرم... @pelak13
پلاک ۱۳
به همان ترتیبی که می‌نویسم، عکس‌ها را هم ببینید لطفاً! یک/ اردیبهشت ۱۴۰۳ این متن را یک گوشه برای خودم نوشتم. حالم آن‌قدر بد بود که دلم می‌خواست زودتر همه‌چیز تمام بشود و از این دنیا بروم! مشکل خاصی نبود، ولی هیچ انگیزه یا هدف و امیدی هم نبود. چه خوب شد خدا به حرفم گوش نداد و مرا نبرد! راست می‌گویند که شب وقتی به تاریک‌ترین نقطهٔ خود می‌رسد، روز از آنجا آغاز می‌شود... دو/ خرداد ۱۴۰۳ زنگ زدند و با لحنی مهربانانه، گفتند بیا اردوگاه باغ‌خاتون، یک مراسم داریم. نتوانستم به آن لحن مهربان، نه بگویم. روز موعود، ۲۴ روز از شهادت آیت‌الله رئیسی می‌گذشت. در خسته‌ترین و دل‌شکسته‌ترین حالت خود بودم. صبح با خودم گفتم حالا اصلاً چه‌کسی منتظر من است بین آن‌همه آدم؟ نروم. اما ندایی از غیب در دلم گفت حالا برو، شاید حال‌وهوایت عوض شد. [چقدر راست می‌گفت...] وقتی وارد اردوگاه شدم، شروع کردم نوشتهٔ روی سنگ را خواندن -همیشه اگر فرصت باشد، دوست دارم نوشته‌های روی در و دیوار را بخوانم- دیدم نوشته است توسط آیت‌الله رئیسی افتتاح شد. دوباره دلم شکست. در اردوگاه، یک آشنا دیدم و با هم صحبت کردیم. در غرفه‌ها چرخیدم. استعدادیابی داشت. حوصله نداشتم. یک جا نوشته بود ویراستاری. کاری که قبلاً هم در انجمن علمی انجامش می‌دادم. آنجا رفتم، مختصر صحبتی کردیم، شماره دادم و آمدم بیرون. با خودم گفتم لابد گاهی متنی می‌فرستند می‌گویند بیا ویرایش کن. باشد. این کار هم مثل بقیهٔ کارها. سه/ ۲۱ تیر ۱۴۰۳، اولین جلسه‌ام در واحد ریحانه بود. اینجا هم سرپرست دارد مرا به خانمی که در جلسه غایب بود، معرفی می‌کند. برای مدتی، حس خاصی به واحد ریحانه نداشتم، جز حس مسئولیت. یکی‌دو ماه بعد که اربعین شد و برای حدود یک هفته فعالیت‌ها کمرنگ شد، با خودم گفتم پس چرا من دلتنگ هیچ‌کس و هیچ‌چیز از واحد ریحانه نیستم؟ غافل‌از اینکه هنوز زود بود و ماجراهای ما مانده بود... امروز ۱۸ تیر ۱۴۰۴ بود. دوسه روز دیگر تا تولد یک‌سالگی ریحانه‌ای شدنم باقی مانده. اگر عزای امام حسین جانم نبود، من آن روز را حتماً برای خود جشن می‌گرفتم و شیرینی پخش می‌کردم؛ چون آن روز یک بار دیگر متولد شدم. حالا می‌دانم گم‌شده‌ای که در اردیبهشت ۱۴۰۳ از آن نوشته بودم، «هدفمند در مسیری درست حرکت کردن» بود. من آن روزها فهمیده بودم که پول و مدرک و تفریح به‌خودی‌خود برایم ارزشمند نیستند، ولی نمی‌دانستم پس چه چیزی ارزشمند است. اینجا، در ریحانه، آن هدف را پیدا کردم: حرکت در مسیر ولایت. بعضی‌ها از من می‌پرسند مگر ریحانه برای تو چه دارد که این‌قدر دوستش داری؟ خنده‌ام می‌گیرد. ریحانه وسیله‌ای بود که خدا با آن، مرا به زندگانی برگرداند! دیگر بیشتر از این برایم چه می‌خواست داشته باشد؟! چهار و پنج/ گاهی دوره‌ای معرفی می‌کنم، حرفی می‌زنم، با خودم می‌گویم یعنی ممکن است کسی با قلم یا حرف من بیاید اینجا نفس بکشد و مثل من گم‌شده‌اش را پیدا کند؟ به وجد می‌آیم. برای عطر زندگانی‌ای که در روزهایش خواهد پیچید، به وجد می‌آیم. هرکس می‌خواهد، حرف‌هایم را تبلیغ تلقی کند؛ اشکالی ندارد. خودم که می‌دانم دارم از کجای قلبم می‌نویسم. دوره‌های جدید داریم و ثبت‌نام‌های جدید. من ویراستاری را گذاشتم. اگر خواستید، بیایید دربارهٔ بقیهٔ هنرها هم با هم صحبت کنیم. ثبت‌نام کودکانه هم شروع شده. هم بیایید اینجا، هم عزیزانتان را بیاورید. شاید ریحانه و لبیک، به شما هم گم‌شده‌تان را برگرداند و فرزندتان را طوری بار آورد که از اول بداند باید دنبال چه‌چیزی باشد. ... شاید گم‌شدهٔ زندگی شما هم ولایت است. @pelak13
پلاک ۱۳
یکی از دوستانِ جانم این سؤال رو پرسیده. واقعاً هم جا داشت چنین سؤالی ایجاد بشه! برای خودم این‌قدر روشن بود که حواسم نبود بهش اشاره کنم. ببینید، ولایت رو از بالای بالا می‌گیریم، یعنی از ولایت پیامبر(ص). بعدش می‌شه ولایت ائمه(ع) و بعد می‌رسیم به دوران غیبت. ❤️‍🩹 خب بعد اینجا چی می‌شه؟ یهو می‌ریم روی هوا؟ نه دیگه. اینجا می‌رسیم به ولایت‌فقیه. اگه این مسئله برای ما این‌قدر مهمه، به‌خاطر اینه که دستور ائمه(ع) برای حفظ مسلمون‌ها در زمان غیبته. حالا درباره‌ش می‌شه صحبت کرد. بعد ذیل این ولایت، مجموعه‌ای از کارها هست که باید شکل بگیره. مثلاً علوم انسانی باید متحول بشه، حوزه و دانشگاه باید متحول بشه و کلی اتفاق دیگه. یه عالم مؤلفهٔ ریز هم اینجا هست، کتاب خوندن گسترش پیدا کنه، سبک‌زندگی درست بشه، از تکنولوژی استفادهٔ مناسب بشه و... چرا؟ برای اینکه یه جامعهٔ خوب بسازیم که بتونیم به امام زمان(عج) بگیم حالا شما بفرمایید! 🥲 لبیک در تلاشه که به مجموعهٔ این امور بپردازه. چون اگه به کارهایی که باید انجام بدیم، جامع نگاه نکنیم، هرطرف کار رو بگیریم، یه طرفش در می‌ره. حالا یکی از این کارهایی که باید انجام بشه، نقش‌آفرینی زنان هست. از اون طرف هم استفاده از هنر برای انتقال مفاهیم درست. چون با هنر، از خیلی از توضیحات بی‌نیازیم و محصول هنری بدون حرف خاصی، منظور رو می‌رسونه و زبانش بین‌المللیه. واحد ریحانه در همین راستا فعالیت می‌کنه. هنرهای خانوم‌ها از نویسندگی گرفته تا طراحی و ساخت انیمیشن، در راستای تحقق بخشی از اون شبکه‌ای که گفتم، ذیل ولایته. این‌طوری می‌شه که ولایت و ویراستاری به هم ربط پیدا می‌کنه! 😂❤️ البته ان‌شاءالله هرجا هستیم، خدا نیت درست و حرکت استوار رو بهمون ببخشه. @pelak13