پلاک ۱۳
یکی از دوستانِ جانم این سؤال رو پرسیده. واقعاً هم جا داشت چنین سؤالی ایجاد بشه! برای خودم اینقدر روشن بود که حواسم نبود بهش اشاره کنم.
ببینید، ولایت رو از بالای بالا میگیریم، یعنی از ولایت پیامبر(ص). بعدش میشه ولایت ائمه(ع) و بعد میرسیم به دوران غیبت. ❤️🩹 خب بعد اینجا چی میشه؟ یهو میریم روی هوا؟
نه دیگه. اینجا میرسیم به ولایتفقیه. اگه این مسئله برای ما اینقدر مهمه، بهخاطر اینه که دستور ائمه(ع) برای حفظ مسلمونها در زمان غیبته. حالا دربارهش میشه صحبت کرد.
بعد ذیل این ولایت، مجموعهای از کارها هست که باید شکل بگیره. مثلاً علوم انسانی باید متحول بشه، حوزه و دانشگاه باید متحول بشه و کلی اتفاق دیگه. یه عالم مؤلفهٔ ریز هم اینجا هست، کتاب خوندن گسترش پیدا کنه، سبکزندگی درست بشه، از تکنولوژی استفادهٔ مناسب بشه و...
چرا؟ برای اینکه یه جامعهٔ خوب بسازیم که بتونیم به امام زمان(عج) بگیم حالا شما بفرمایید! 🥲
لبیک در تلاشه که به مجموعهٔ این امور بپردازه. چون اگه به کارهایی که باید انجام بدیم، جامع نگاه نکنیم، هرطرف کار رو بگیریم، یه طرفش در میره.
حالا یکی از این کارهایی که باید انجام بشه، نقشآفرینی زنان هست. از اون طرف هم استفاده از هنر برای انتقال مفاهیم درست. چون با هنر، از خیلی از توضیحات بینیازیم و محصول هنری بدون حرف خاصی، منظور رو میرسونه و زبانش بینالمللیه.
واحد ریحانه در همین راستا فعالیت میکنه. هنرهای خانومها از نویسندگی گرفته تا طراحی و ساخت انیمیشن، در راستای تحقق بخشی از اون شبکهای که گفتم، ذیل ولایته.
اینطوری میشه که ولایت و ویراستاری به هم ربط پیدا میکنه! 😂❤️ البته انشاءالله هرجا هستیم، خدا نیت درست و حرکت استوار رو بهمون ببخشه.
@pelak13
پلاک ۱۳
یکی از دوستانِ جانم این سؤال رو پرسیده. واقعاً هم جا داشت چنین سؤالی ایجاد بشه! برای خودم اینقدر رو
✨ این عکس بیکیفیتِ غیرهنری را خیلی دوست دارم. زاویه و اینطور چیزها را بلد نیستم، تازه وقتِ عکس گرفتن هم دستم لرزید. بعد خادم آمد و گفت اینجا عکس گرفتن ممنوع است. گفتم حالا یعنی حذفش کنم؟ لحظهای نگاهم کرد و گفت نه! فکر کنم از چشمهایم معلوم بود چقدر دوستش دارم.
💛 ای ممکنات را به وجود تو التجا...
@pelak13
بعضی از چیزها باید گوشهٔ دل بمانند.
نباید به آنها دست بزنی.
نه چارهای برای حل کردنشان هست،
نه جانی برای مقابله با غمی که بهسمتت روانه میکنند.
اینها را باید بگذاری یک گوشه که رویشان گردوغبار بنشیند.
من حتی برای اینها یواشکی دعا میکنم...
به خدا میگویم حلشان کن و فرار میکنم.
اگر عاملی بیهوا بیاید و گردوغبار از روی آنها بتکاند، دوباره قلبم را از اول زخمی میکنند.
بعد دوباره باید در دلم طوفان به پا کنم تا گردوغباری نو بر آنها بنشانم...
@pelak13
پلاک ۱۳
• اینجا بود.
ولی من باید غذا میپختم، ظرف میشستم، جارو میکردم، لباس میشستم...
یک عالمه کار بود و یک دخترک دلنازک برونگرا.
لابهلای کارهایم با هم حرف زدیم، خیلی!
بعداز کارها خسته و کمانرژی بودم، حوصلهاش رو به سر رفتن بود، تصمیم گرفت برود.
حالا دلتنگش شدهام.
پس اینهمه حرف که زدیم؟
نه!
دلتنگی با اینطور حرف زدن رفع نمیشود که!
برای رفع دلتنگی باید کنارش بنشینی، با دقت فقط به حرفهایش گوش بدهی، به جزئیات چهرهاش نگاه کنی و گاهی دستهایش را در دست بگیری تا دلتنگی نماند.
و الّا صحبت کردنِ سرسری و لابهلای کارها دردی از دلتنگی دوا نمیکند...
• گفت چند روز نیستی؟
گفتم تا فلان روز.
انگشتهای کوچکش را بالا گرفت و با غصه شروع کرد شمردن، یعنی دوشنبه، سهشنبه، ...
آخ عزیز من!
آن روزها که تهران بودی، این من بودم که روزها را میشمردم؛
ولی روزهای بودنت را!
چون کمتر از نبودنت بود...
راستی که چقدر هر بار رفتنت برایم سخت بود.
• عزیز من!
حالا هشتساله شدهای ولی من عمداً گاهی عین دوسالگیات تو را در آغوش میکشم.
تا بدانی نمیخواهم اجازه بدهم بهرغم کلکلهایی که گاهی این روزها داریم، صمیمیتِ رجبهرج بافتهشدهمان از هم بشکافد.
مثل تبدیل شدن ضمایر مفرد به جمع،
مثل کم شدن حرف زدنها،
مثل نگفتن جزئیات روزمرگیها!
• یک روز، شاید این حرفها را بخوانی و بدانی که چقدر همیشه دوستت داشتهام! ❤️
#ازعاشقانههایخالهخواهرزادهای
@pelak13