یک/
یه کاغذرنگی برداشت و مشغول درست کردن کاردستی شد. تقریباً همهشو ایستاده یا نیمهنشسته انجام داد که داداش کوچولوش بهش دستبرد نزنه. بعد نتیجهش رو آورد داد به من! 💛 خاله جون، قلب، لبخند... و اونیکی؟ باید ازش بپرسم اونی که شبیه E هست چیه، شایدم F بوده اشتباه شده!
روی لباسم نوشته ۱، یعنی من خالهٔ اولی هستم که اینو برام درست کرده 😎
دو/
کتاب دههنودیها ۲ رو خریدم بالاخره :)) همهش از کنارش رد میشدم و یا یادم میرفت بخرم، یا عجله داشتم، یا کار داشتم 😟 عین وقتی که توی یخچال جعبهٔ شیرینی هست و یادت میاد خوراکی خوشمزه داری، یه ذوقی دارم و منتظر فرصتم که بخونمش...
سه/
روزی که گذشت، هفتم اکتبر بود، سالگرد شروع طوفان الاقصی... به غزه فکر میکنم و قلبم فشرده میشه. در برابر غمهایی که دارن، هم شادیها و هم غمهای خودم رنگ میبازن. گرسنگی، مصیبت، آوارگی، خستگی، خستگی، خستگی... به غزه فکر میکنم و شرمنده میشم که امروز کم برای فرج دعا کردم. به شهدایی فکر میکنم که خونِشون برامون امنیت ساخت. شرمنده میشم.
چهار/
هشتم اکتبر روز جهانی کودکه. مرگ بر اسرائیلی که اینهمه کودک رو کشته، غمگین کرده، ترسونده، آواره کرده، خسته کرده. مرگ بر استعماری که کودک رو بردهٔ نظام سرمایهداری میخواد و دوست داره نسل جدید اینطوری بزرگ بشه. کودک باید کودکی کنه، بازی کنه، بخنده و یه جوری رشد کنه که بتونه پرواز کنه، نهاینکه پروبالش رو بچینن... .
@pelak13
