پلاک ۱۳
یه دختربچه صندلی جلو نشسته. از خودش عکس نگرفتم که حریم خصوصیش نقض نشه. خانم معلمشو بغل کرد و باهاش خداحافظی کرد. بعد تا وقتی که اون از دید خارج شد، نگاهش کرد. بعد یکم آسمون رو نگاه کرد. بعد کتابشو از کیف صورتیش درآورد و شروع کرد کتابخوندن، اما وسط کتابخوندن حواسش به آسمون، به ابرها، به درختها پرت میشه. گاهی هم سرشو تکیه میده به شیشه. و دوباره کتاب میخونه.
هی دختر کوچولو، تو چقدر منی! :)
@pelak13
یادم هست، روزی مصرّانه، به تو میگفتم:
«ما هرگز خسته نخواهیم شد… هرگز».
اما مدتی است، پی فرصتی میگردم شیرینم،
تا به تو بگویم،
ما نیز،
خسته میشویم...
و خسته شدن حق ماست.
این که خسته میشویم و از نفَس میافتیم و در زانوهایمان دردی حس میکنیم،
مسألهای نیست.
مسأله این است که بتوانیم زیر درختی، کنار جوی آبی،
روی تخته سنگی، در کنار هم بنشینیم،
و خستگی از تن و روح، بتکانیم.
خسته نشدن، خلافِ طبیعت است
همچنان که «خسته ماندن».
دیگر نمیگویم که ما تا زندهایم، خسته نخواهیم شد.
بلکه میگویم: ما هرگز، خسته نخواهیم ماند... 🌱❤️
#نادرابراهیمی
@pelak13
گامی دگر ماندهست،
در هر کجا باشی...
در خانههای جدول معیار انسانی...
ای نقطهٔ سرگشته!
خط زندگی را نیست پایانی
تا زندهای گامی دگر ماندهست…
❄ @adabijaat