پلاک ۱۳
اینترنت پر از عکس جوونههاییه که از جاهای مختلف سر از خاک بلند کردند... که امید رو نشون بدن. اما من الآن بهتر از تمام عمرم، میدونم که مهم نیست جوونه از بین دو تا موزاییک بیرون اومده باشه یا از توی دیوار یا دل خاک. اگر ریشهش محکم یا مشغول محکمشدن نباشه به زودی از پا درمیاد، هرچقدرم که ظاهرش امیدوارکننده باشه. و کی میدونه از پشت این گزارهای که گفتم چه غمهایی گذشته... 🙃❤️🩹
پلاک ۱۳
شاید یه روزی توی نوجوونیت برات تعریف کنم... بگم روزایی که اینجا بودی، همه چیز ایدهآل نبود. یه وقتایی لج میکردی، یه وقتایی هرچقدرم تلاش میکردیم بهت خوش بگذره، صداتو نازک میکردی و اخماتو تو هم: «آخه من حوصلهم سررررر رفتهههه». تقریباً هر بار که میخواستم از پیشت برم، یا میخواستی از پیشم بری، نق میزدی و من در اون لحظه دلم میخواست سرمو بکوبم به دیوار :)
یه هفته ده روز اول کلی کاردستی درست کردیم و نقاشی کشیدیم. خیلی راضی بودی. اما کمکم خسته شدی... حق داشتی. بعدش رفتیم سراغ خالهبازی، غولبازی، قایمباشک، مدرسهبازی. یه هفتهای هم با اینا طی شد و خسته شدی. حق داشتی. دیگه کمکم دلت بازیهای پررنگ و لعاب گوشی رو میخواست. و بعد؟ گوشی رو میذاشتی کنار و با اخم میگفتی: «خسسسته شدمممم». حق داشتی.
دخترکِ برونگرایِ دلم! بیشتر از یک ماه از دوستای پیشدبستانیت دور شدی و باهاشون بازی نکردی، پارک نرفتی، بابا رو ندیدی، مدتها مامان رو ندیدی، و داداش مریض بود. و تو اینا رو تحمل کردی در حالی که فقط ۶ سال داری... دارم فکر میکنم که توی این ماجراها تو چقدر قوی بودی. ما فقط سعی کردیم کمکت کنیم در گذر از این سربالایی نفسگیر، اما قهرمان قصه تو بودی.
این عکس رو اولین روزی که اینجا بودی ازت گرفتم. اضافهٔ پارچهٔ چادر رو گفتی برات ببندم دور گردنت، کلاه مکهٔ بابابزرگ رو برداشتی و یهو همینقدر خوشتیپ شدی! ❤️
و حالا عزیز دلم، متوجه شدم فردا قراره برگردی به شهرت. توی دل شب اشکهام بیوقفه میریزه و حس میکنم بغضم اگر قدری بیشتر بشه گلوم حتماً زخم خواهد شد! البته این ماجرای جدیدی نیست. از وقتی همسن داداشت بودی هربار از شهر ما رفتی پشت سرت اشک ریختم... تو گوشهٔ دلمی.
اول با خودم گفتم فردا که روز آخره تو رو بیارم پیش خودم. اما حس کردم بعدش از بغض جمع کردن وسایل کوچولو از دور و بر خونه، حتماً دق میکنم. پس من میام پیشت اگر خدا بخواد... که یه دل سیر نگاهت کنم، به اندازهٔ تمام روزها و هفتههای دلتنگیِ پیش رو!
بغضم تمومنشدنیه امشب؛ اما چقدر مدیون و ممنونِ خداییم، که سفری که آغازش با بیماری و اندوه و نگرانی بود، پایانش با دل خوشه،
ولی دلتنگی .......
@pelak13
هدایت شده از توییتر فارسی
یه نکته ریز ولی خیلی مهم برای جلوگیری از پوسیدگی دندان 👌🏻
@OfficialPersianTwitter
792.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از عشق،
دلتنگیهایش میماند... ❤️🍃
@pelak13
پلاک ۱۳
این عکس رو از اون روز بارونی گرفته و برام فرستاده... زیرش یه شعر فوقالعاده نوشته که:
من ضرر کردم و تو معتمد بازاری
بار ما را نخریدند، تو برمیداری؟
مثل طفلی که زمین خورده، دویدم سویت
آمدم گریه کنم، حوصلهام را داری؟!