eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.8هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
7.3هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
╔═════ ೋღ بِسْمِ رَبِّ الزَّهراءِعَلَيْهِ السَّلام❤️🌸 آغازمی ڪنيم 🌸 لَبَّیڪ ِ یا زینب🙏🌺🍃 🌸ღೋ ═════╗
شبیه نوح؛ اگر هیچ کس به دین تو نیست تو باخدای خودت باش وناخدای خودت...! #خدای_مهربون🌱🍃 #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️ #حامی_ایتا
9.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ جالبی که از شبکه یک پخش شد : چند تا دختر خانم روزه اولی رو آوردن و جلوشون پیتزا و نوشابه و چیپس گذاشتن و ازشون درباره روزه و روزه‌داری میپرسن ... حقیقتا از خیلی از آدم بزرگ‌ها بیشتر میفهمن و پاسخ‌هاشون خیلی کلیدیه ... تربیت درست خانواده نتیجه‌اش میشه این...👌👍 @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
😐😕👆👆👆 #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️ #حامی_ایتا
49.mp3
15.07M
3 💢دقیقاً در بحرانِ مشکلات؛ باید یکی از این دو مسیر رو انتخاب کنی؛ ✔️رشدِ سریع،با استفاده ازمشکلات ✔️غرق شدن در مشکلات،و گم شدن در میانه راه! شما چکار میکنید؟ @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
╔═════ ೋღ بِسْمِ رَبِّ الزَّهراءِعَلَيْهِ السَّلام❤️🌸 آغازمی ڪنيم 🌸 لَبَّیڪ ِ یا زینب🙏🌺🍃 🌸ღೋ ═════╗
سلام عزیزان دیروز به دلایلی نشد رمان وبذارم الان رمان میگذارم🌸🌸🌸
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
#رمان_هاد🌹🍃 #قسمت۸۳ ✍ #ز_جامعی(م.مشکات) شاهرخ دستش را روی شانه شروین گذاشت و گفت: - گوش کن شروین...
🌹🍃 ۸۴ ✍ (م.مشکات) تماشا می کرد. با دیدن چهره جوان یادش آمد که این همان هادی است که چند بار در اتاق کار شاهرخ دیده بودش. باز هم این چشم ها ... از دور می دید که باهم احوالپرسی می کنند. شاهرخ را دید که از پله ها بالا رفت و سرش را از در بیرون برد و نگاهی به اطراف کوچه انداخت و بعد با چهره ای متعجب و نگران به داخل برگشت. روبروی جوان ایستاد. جوان چیزی گفت که به محض شنیدن آن لبخند و شادی از چهره شاهرخ رفت و با ناراحتی پرسید: - آخه چرا؟ - گفتن فعلا صالح نیست. باید صبر کرد شاهرخ که غم در چشم هایش موج می زد به جوان نگاه کرد آهی کشید و سرش را پائین انداخت. جوان دستی روی شانه شاهرخ گذاشت: - باید تسلیم بود. درسته؟ شاهرخ سرش را بلند کرد. اشک در چشم هایش حلقه زده بود. لبخندی از سر درد زد و سری تکان داد. - البته جوان برای اینکه جو را عوض کند گفت: - اجازه نیست بیام داخل؟ شاهرخ دستی به صورتش کشید، لبخندی زد و گفت: - ببخشید و با دستش به اتاق اشاره کرد - بفرما وارد راهرو که شدند هادی نگاهی به کفش توی جا کفشی و بلوز آویزان به چوب لباسی انداخت و گفت: - انگاری تنها نیستی؟ - شاگردمه شروین توی طاقچه پنجره نشسته بود. وقتی وارد شدند بلند شد. دست داد و سلام کرد. شاهرخ به هم معرفیشان کرد. - این دوست من آقا شروین. ایشون هم آقا هادی هستند - خوش بختم آقا شروین شروین سر تکان داد. .وقتی نشستند شاهرخ گفت: - این آقا هادی هم سن و و سال توئه شروین. با این تفاوت که استاده نه شاگرد شروین با تعجب نگاهی به هادی انداخت و گفت: - یعنی شما تدریس می کنید؟ شاهرخ گفت: - دانشگاه که نه - پس چی؟ کانون زبان؟ هادی لبخند زد: - شاهرخ عادت داره شوخی کنه و رو به شاهرخ گفت: - بنده خدا رو اذیت نکن شاهرخ رو به شروین که چیزی از ماجرا نفهمیده بود گفت: - البته شاید بیشتر بشه گفت یه رابط ! شروین که گیج تر شده بود گفت: - رابط؟ با کی؟ - با خوش بختی! مسئله هر لحظه بغرنج تر میشد و شروین گیج تر. با نگاهی نامفهوم به شاهرخ خیره شد. شاهرخ می خواست جوابش را بدهد که هادی گفت: - صدای چیه؟ فکر کنم گوشیتون زنگ می خوره - گوشی من؟ گوشی را درآورد. داشت زنگ می خورد. نگاهی متعجب به شاهرخ و هادی انداخت و تلفن را جواب داد. هادی آرام به شاهرخ گفت: - نباید چیزی بگی. قرار نیست چیزی بفهمه. تلفن حواسش رو پرت می کنه. بیشتر مواظب باش شاهرخ که از اشتباهش شرمنده شده بود سری تکان داد: - فکر کردم امروز اومدی یعنی می تونه یه چیزائی بدونه - هنوز زوده - می فهمم شروین صحبتش که تمام شد گوشی اش را روی میز گذاشت. با شنیدن صدای هادی انگار تازه به وجود او پی برده باشه به هادی خیره شد: @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
🌹🍃 ۸۵ ✍ (م.مشکات) شروین صحبتش که تمام شد گوشی اش را روی میز گذاشت. با شنیدن صدای هادی انگار تازه به وجود او پی برده باشه به هادی خیره شد: - چهرتون خیلی برام آشناست. احساس می کنم قبلاً دیدمتون شاهرخ بشقاب را جلوی هادی گذاشت و رو به شروین گفت: - فکر کنم توی دفتر من دیدیش. اون روز که اومدی مسئله بپرسی شروین که این جواب راضی اش نکرده بود لحظه ای به شاهرخ خیره ماند و زیر لب گفت: - نه بعد دوباره به طرف هادی برگشت: -قبلاً دیدمش هادی لبخندی زد و گفت: -این حرف رو خیلی ها بهم می زنن. همه منو یه جایی دیدن اما کجا نمی دونن شروین عقب رفت، به صندلی تکیه داد و توی فکر رفت. شاهرخ که بلند شده بود گفت: -تا تو داری فکر می کنی برم چایی بریزم. تو هم بیکار نمون هادی. شطرنج رو بچین بعد همین طور که از در بیرون می رفت گفت: -یه روش جدید یاد گرفتم عمراً ببری هادی وسایل را روی میز جابه جا کرد و شطرنج را از زیر میز درآورد، پهن کرد و مهره ها را چید. تمام مدتی که شاهرخ و هادی بازی می کردند شروین با قیافه ای متفکرانه به هادی خیره شده بود. صدای شاهرخ افکارش را پاره کرد. - این یکی دیگه جدید بود. خدایی کم آوردم هادی قاه قاه خندید. شاهرخ رو به شروین گفت: -بیا تو باهاش بازی کن. شاید تو آبروی منو خریدی جایش را با شروین عوض کرد. هادی خوب بازی می کرد و شروین مجبور بود همه حواسش را به بازی بدهد. هادی مهره های سفید را انتخاب کرد و بازی را شروع کرد. شروین که مهره های سیاه را داشت ترجیح داد از دفاع فرانسوی استفاده کند. این روش برای مهره های سیاه موقعیت بهتری را ایجاد می کرد وو امکان باخت طرف مقابل را بیشتر می کرد و یا حداقل بخاطر پیچیده کردن بازی ظرف مقابل را خسته می کرد. هادی در حرکت دوم وزیرش را وارد بازی کرد! اتفاقی که معمولا در بازی های کلاسیک رخ نمی داد. برای همین در جواب نگاه متعجب شروین توضیح داد: - بهش می گن گشایش پارسی... عمر زیادی نداره هادی روش مخصوص خودش را داشت وشروین مجبور دقت بیشتری خرج کند. این رقیبش مثل شاهرخ نبود که بتوان با یک شروع انگلیسی ساده و یا یک دفاع سیسیلی بازی را پیش برد یا شکستش داد. بالخره موقعیتی را که منتظرش بود به دست آورد. با یک کیش دوجانبه توانست اسب هادی را که اچمز وزیر ود از میدان به در کند و بعد از آنکه هادی رفع کیش کرد با یک حرکت فیل، وزیر هادی را هم حذف کرد. یک ستون بازدر سیستم هادی نقطه ضعفش به شمار می رفت که با یک حرکت شاه قلعه بزرگ، شاه هادی به گوشه صفحه رانده شد و بعد ...شروین اسبش را کنار وزیر گذاشت و گفت : - کیش شاهرخ ادامه حرفش را گرفت: - و مات. شاگرد منه دیگه. منم همین روش رو می خواستم برم اما اشتباهی به جای اسب فیل رو گذاشتم هادی نگاهی به شاهرخ کرد. شاهرخ ابرویی بالا برد. -به جون ماهی هام و رو به شروین گفت: -مگه من این روش رو بهت یاد ندادم؟ شروین که مهره ها را جمع می کرد و در جعبه می گذاشت سری به علامت تائید تکان داد و گفت: -چرا شاهرخ رو به هادی گفت: -بیا، نگفتم و شروین ادامه داد - راست می گه. اولین بار روی این امتحان کردم و جواب داد. البته راحت تر از تو باخت هادی خندید. شاهرخ هم با حالتی بی تفاوت گفت: -یاد دادن یاد دادنه، فرقی نداره که. اگه من نبودم نمی دونستی ضریب اطمینانش چقدره شروین جعبه را زیر میز گذاشت. - دقیقاً، درست مثل مسئله ها. مسئله حل کردنت بهتره - مثلاً استاد ریاضی ام هادی پرسید: -قضیه مسئله چیه؟ شروین شروع کرد به تعریف کردن! آشنایی اش با شاهرخ و قضیه پیچ خوردن پای شاهرخ، حساسیتش به گچ، مسئله ها ، بیهوشی و ... را مفید و مختصر برای هادی تعریف کرد. شروین که گویا پس از سالها گوشی برای شنیدن حرف هایش پیدا کرده بود با شادی کودکانه ای مشغول تعریف کردن ماجراهایش با شاهرخ بود. هر از گاهی هادی چیزی می گفت وشروین قهقهه می زد. @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
🌹🍃 ۸۶ ✍ (م.مشکات) وقتی داشت ماجرای سگی را که توی کوه شاهرخ به خیال مریض بودن بهش نزدیک شده بود تا برایش غذا بیندازد و سگ خواب از صدای شاهرخ بیدار شده بود و دنبالش کرده بود را تعریف می کرد آنچنان می خندید که اشک از چشم هایش جاری شده بود. شاهرخ با دیدن خنده های شروین واقعاً خوشحال می شد. احساس می کرد وابستگی عجیبی به این پسر چشم تیله ایپیدا کرده است! پسری با چشمان خمار و موهایی که اکثر مواقع به هم ریخته بود و شانه ای جزدست های شروین به خود نمی دیدند. دماغی کشیده و دندان هایی که موقع حرف زدن از هم باز شان نمی کرد برای همین حرف زدنش شکل خاصی پیدا می کرد. .نسبتاً چهارشانه بود و هم قد شاهرخ ولی بر خلاف او با قدم هایی تند راه می رفت. گهگاهی که از حالت کسل و خمیده اش بیرون می آمد معلوم می شد چقدر پرانرژی است ولی بیشتر مواقع افسردگی بر همه وجودش تأثیر می گذاشت اما حالا هیچ خبری از آن کسالت نبود. در همین حین شروین که از فرط خنده دل درد گرفته بود دستش را روی دلش گذاشت و با نفس هایی منقطع گفت: - ببخشید ... ببخشید ... من باید برم اروپا! خیلی فوریه و از اتاق پرید بیرون. وقتی رفت هادی رو به شاهرخ گفت: - خیلی محو تماشا بودی! اشتباه گرفتی اخوی شاهرخ نیشخندی زد ولی جواب نداد. - بهش عادت کردی؟ شاهرخ بدون اینکه سربلند کند جواب داد: - آره هادی با مکثی کوتاه پرسید: -شبیه فرهادِ، نه؟ شاهرخ سربلند کرد و در چشمهای هادی خیره شد اما خیلی کوتاه. با اینکه هادی از او کوچکتر بود اما نسبت به او شرم عجیبی در خودش احساس می کرد. سرش را پائین انداخت. - خیلی، مخصوصاً حرف زدنش و چال صورتش موقع خندیدن. شباهتش منو یاد گذشته میندازه. من و فرهاد خیلی به هم وابسته بودیم. گاهی دوست دارم بغلش کنم و بزنم زیر گریه شروین وارد اتاق شد: - اوه! اوه! اینجا چه خبره؟ دو دقیقه تنهات گذاشتم بعد نشست و ادامه داد: -بهت می گم از تنهائی مخت هنک کرده می گی نه و رو به هادی گفت: -باید به فکری به حالش بکنیم. می ترسم بچه از دست بره هادی خندید و گفت: -فعلاً فقط هوس بغل کردن تو به کلش زده، هنوز خیلی خطری نشده چه بد سلیقه! من روسری سر کنم خیلی زشت می شم ها! این بهتره! هم قدش بهت میاد، خوشروتره، خوشگل تر از منم هست. فقط باید این ریش هاشو بزنه، یه کم هم از این چیزمیزها می خواد که بماله صورتش. با اون چشم های سیاهش معرکه میشه هادی خنده اش گرفته بود ولی شاهرخ بدون اینکه حرفی بزند با لبخندی به شروین خیره شده بود. شروین گفت: - نخیر، انگار کار از کار گذشته، باشه من فداکاری می کنم بعد دست هایش را با کرد و ادامه داد: -بیا بغل بابا! شاهرخ از جا بلند شد و شروین که فکر می کرد حرفش را جدی گرفته به مبل چسبید و داد زد: - شوخی کردم بابا، بی خیال، کمک !! هادی از خنده روده بر شده بود. شاهرخ سری تکان داد و از اتاق بیرون رفت. وقتی رفت شروین نفس راحتی کشید و مثل فنری که از هم باز شود دوباره راحت روی صندلی نشست. بعد همانطور که با قیافه ای نگران و متعجب به در زل زده بود گفت: - این چش شد یهو؟ هادی با لحنی موذیانه گفت: -حالا مگه بغلت کنه بده؟ شروین خودش را عقب کشید و نگاهش را از در به سمت هادی چرخاند. نگاهی طلبکارانه به هادی کرد و گفت: -جداً؟ اگه بد نیست بگم تو رو بغل کنه هادی پایش را روی پایش انداخت و دستش را تکان داد و با بی تفاوتی گفت: - دیدی که بهش گفتی، قبول نکرد - هه هه! شاهرخ وارد اتاق شد، شروین دوباره به مبل چسبید. - وای! اومد! شاهرخ یکراست به طرفش آمد، خم شد و دستانش را دراز کرد. شروین همانطور که به مبل چسبیده بود داد زد: -بذار اقلاً وصیت کنم شاهرخ راست شد. شروین با چشمهای بیرون زده به هادی اشاره کرد و گفت: -به خدا اون از من خوشگل تره! هادی که دیگر نمی توانست جلو خنده اش را بگیرد گفت: @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
⭕️لطفا تحریک نشو تفاوت مهمی که آقایون با خانوما ازلحاظ جنسی دارن، تحریکات جنسیه. طبیعت و فیزیولوژی مردا اینطوریه که با نگاه به برخی چیزا تحریک جنسی میشن. ولی خانوما اینطور نیستن. این موضوع در علم فیزیولوژی اثبات شده‌، چه منابع داخلی چه خارجی بله ممکنه موی یک خانوم باعث تحریک یه آقا بشه. حالا این مو اگه رنگش تغییر کنه، میزان تحریکش تغییر میکنه. موی مِش با موی شرابی فرق داره. اگه فِر باشه یه جور اگه صاف باشه یه جور. برای آقایون ناخن بلند خانوما با ناخن کوتاه فرق میکنه. ناخن با لاک شاید دل بعضیارو ببره شاید این موضوع برای خانوما خنده‌دار باشه و درک نکنن. اگه امکانش بود چند روز خانوما جاشونو با آقایون عوض میکردن، میفهمیدن چه‌خبره. با توضیح دادن نمیشه فهموند. کما اینکه مرداهم اگه بخوان درباره درد زایمان صحبت کنن، نمیتونن. چون درکش نکردن. و نخواهند کرد. البته شاید یکم تو گرونی‌ها درد زاییدنو درک کرده باشن نوع راه رفتن خانوما، عشوه گری تو حرف زدنشون، مدل روسری سر بستنشون، حرکات و رفتاراشون، همه و همه روی آقایون تاثیر میگذاره این بهترین حالت در خلقت آدماس، زینت و زیبایی و جلب‌ توجه در جنس زن قرارگرفته، تحریک و تمایل رو در مرد. این تحریک یه نعمته. اگه تحریک نبود، تمایل هم بوجود نمیومد، اونوقت دیگه کسی به‌سمت ازدواج نمیرفت و نسل انسان منقرض میشد ازطرفی اگه زن‌ها هم مث مردا تحریک‌جنسیشون قوی بود و با نگاه تحریک میشدن دیگه هیچی، همه همدیگه رو تیکه پاره میکردن😆 "و تصور کن روزی را که در خیابان‌ها زن‌ها دنبال مردا افتاده‌اند و تو می‌پنداری مردها درحال فرار هستند، ولی سخت در اشتباهی، چون آن مردها هم درحقیقت دنبال یکی دیگه هستن، همه دنبال هم میفتن، اصن یه‌وضعی" یا اگه هم زیبایی و هم تحریک در خانوما بود، اون موقع آقایون با اون قیافشون و یه مشت پشم و پیل نقش هویج رو باید بازی میکردن در این حالت چه اتفاقی میفتاد؟ تمایل به هم‌جنس درخانوما بالا میرفت، چون هم زیبایی داشتن و هم قوه تحریک. یعنی هر حالتی رو در نظر بگیریم یه اشکالی توش بوجود میاد شاید سوال بشه این که به ضرر آقایونه، پدرشون درمیاد که، همش تحریک تحریک. هی باید جلو خودشونو بگیرن. اذیت میشن که. درجواب باید گفت که، خب بخاطر همین برای پوشش و حجاب خانوما هم محدودیت قرار داده شده. نمیشه پوشش خانوما رو رها کرد و گفت آقایون تحریک نشن، نگاه نکنن. حجاب و تقوای چشم باید درکنارهم باشه این یکی از دلایل حجابه شاید بگید مردای خارجی چرا تحریک نمیشن؟ با اون وضع پوشش و حجاب. درقسمت بعدی بهش میپردازیم @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺مردان مخالف حجاب !! ▪️سخنان جالب در مورد حجاب و فمنیست و حقوق زن و ... ✖️ ببینید لطفا @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️