شب بین راه خیلی سرد بود
جاهم تنگ بود
ولی خب عشق
آسان میکرد سختی ها رو
استوری کردم #الی_الحبیب ❤️
حدود نه ونیم بود که رسیدیم
پیاده شدیم وپشت سر جمعیت راه افتادیم
فکر میکنم یک ساعتی پیاده رفتیم تا رسیدیم به گلزار
تازه متوجه شدیم ما را برای مراسم تشییع نبردن
گلزار روی دامنه ی کوه بود کلا پله وسکو
جمعیت زیادی اومده بودن اونجا منتظر
اذان ظهر بود بعد از خواندن نماز با یکی از دوستان بلند شدیم تا یه جایی پیدا کنیم که مراسم تشییع و خاکسپاری و بتونیم ببینیم
خیلی از این پله ها وسکو ها بالا وپایین کردیم از هر کس میپرسیدیم مسیر کجاست میگفت از اینجا نیست از اون پشت هست ولی همه جا مث هم بود
وهر چی گشتیم متوجه نشدیم منظور کدوم پشت هست آخر خسته و کوفته تسلیم شدیم ونشستیم یه جا
یکم غذا همراهمون برده بودیم خوردیم
رو کردم به دوستم و گفتم
چرا اینجا اومدم هیچ حسی ندارم⁉️🤔
منکه شیراز خیلی حالم بد بود همش اشک میریختم و میسوختم الان چقدر آرومم
فکر میکردم بیام اینجا خود کشون میکنم
یه حرف قشنگ زد🦋🦋🦋
گفت: برای اینکه #وصال آرامش داره
وقتی به وصال میرسی آروم میشی
یک ساعتی گذشت که اعلام کردن خاکسپاری کنسل شد😢😔
یک عده زیر دست وپا خفه شدن
برای اینکه اتفاق بدتری نیفته کنسل میکنیم😭😭😭
هاج و واج موندیم حالا چکار کنیم
یعنی این همه راه با این سختی اومدیم هیچی به هیچی😢😢😢
دوباره تمام غم وغصه های دنیا آوار شد روی دلمون😭😭😭
خدایا چکار کنیم حالا
اومدیم سردار وببینیم آروم شیم اومدیم یه عزاداری مشت کنیم آروم شیم
نشد
حالا چکار کنیم😭😭😭
با کمی تعلل بلند شدیم و راه افتادیم به سمت پایین
خدایا این راه چقدر طولانی تر شد
چرا هر چی میریم نمیرسیم
یک لحظه دقت کردم به مردمی که در راه بازگشت بودن
ناراحتی عمیقی تو چهره همه نمایان بود😭😭
همه انگار قافله ی شکست خورده با سکوتی عمیق در راه بازگشت بودن
همه عزیز از دست داده بودن و این غم کاملا مشخص بود😭😭😭
بالاخره رسیدیم به محل استقرار ماشین ها
چند نفری اومده بودن
سوار شدین و منتظر موندیم تا همه بیان
یک ساعت بیشتر طول کشید تا تقریبا همه اومدن وسوار شدن
اما...
انگار یک تکه از وجودم و جا گذاشته باشم حالم دوباره خراب بود
بقیه هم همینطور
بعضی ها بی صدا اشک میریختن
آروم نشده بودیم😭😭😭
هوا کاملا تاریک شده بود
یکی از بچه ها اومد آخر مینی بوس به پهنای صورت اشک میریخت
گفتیم چی شدی حق حق کنان چیزهایی گفت بغض داشت متوجه نشدم چی میگه
گفتم چی شده گفت سردارو دارن خاک میکنن😭😭😭😭
گفتیم از کجا فهمیدی گفت دوتا از بچه ها اونجا موندن هنوز نیومدن
تازه فهمیدیم که دونفرمون کمه
گیر کردن ونمیتونن برگردن راه رو بستن
همهمه شد
بعضی ها اعتراض کردن
بعضی ها میگفتن ولشون کنید برگردیم خودشون بیان
سرو صدا بالا رفت مسئول اتوبوس عصبانی
نمیدونست چکار کنه
داشت دیر میشد راننده ها خسته استراحت نکرده بودن
از طرفی راه تا مینی بوس خیلی بود توی این تاریکی محال بود بتونن به این زودی ها برسن حتی اگه میتونستن بیان بیرون از اونجا
مدام زنگ میزدن بهشون
اونا میگفتن نمیذارن بیایم
بعضی ها میگفتن مجبوریم شب و بمونیم یه تعداد سرو صدا میکردن
ما هم توی دلمون یکم خوشحال بودیم اگه میموندیم میرفتیم سر خاک سردار
شاید دلمون آروم بشه
💔😔
بالاخره قرار براین شد که ماشین حرکت کنه سمت گلزار اونا هم هر طوری خودشونو از جمعیت بکشن بیرون
دوتا از برادرها و دوتا از خواهرها
پیاده شدن وبه سمت گلزار دویدن
بیست دقیقه ای گذشت که برگشتن و سوار شدن
گفتن هنوز نیاوردن وخاکسپاری انجام نشده
بالاخره راه افتادیم
چند دقیقه ای نگذشته بود که گفتن زنگ زدن دعوتمون کردن برای شام
چقدر به یک غذای گرم نیاز داشتیم
توی یک موکب دعوت شده بودیم برای شام
سردار مهمان نوازیشو کامل کرد😭😭😭😭
دو روز هست که برگشتم
اما حال دلم خوب نیست
چرا آتش این داغ خاموش نمیشه
چرا آرام نمیشه 😭😭😭
فاطمیه هم شروع شد💙😭
فاطمیه ی بدون سردار😭😭😭
یه چیزی به ذهنم خطور کرد
شاید
دلمون قراره آرام نشه .... تا منتقم حقیقی ظهور کند
🙏🙏🙏🙏🙏🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین جان میخوام توبه کنم....🙏😭
استاد پناهیان
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
♻️ حامی ایتا
سلام به همراهان همیشگی🌸🌸
و سلام خدمت دوستان تازه وارد
ضمن خوش آمد گویی به همه ی عزیزان🦋🌸🦋🌸
لطفا خاطرات خود را از
🔺 نحوه ی محجبه شدن
🔺 خاطرات امر به معروف و نهی از منکر
🔺 راهکارهایی که امتحان کردین وجواب داده در این رابطه
🔺 تجربه های چت با نامحرم
و...
را برای ما ارسال کنید
ممنون که همراهید🌸🌸🌸
@Modafeaharem8
╔═════ ೋღ
بِسْمِ رَبِّ الزَّهراءِعَلَيْها السَّلام❤️🌸
آغازمی ڪنيم 🌸
لَبَّیڪ ِ یا زینب🙏🌺🍃
🌸ღೋ ═════╗
به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ حضرت فاطمه(س) اگرچه نمونه کامل یک زن مسلمان در تمام اوصاف و کمالات اسلامی به ویژه در حجاب و عفاف بود، ولی مسائل سیاسی و اجتماعی را نیز در مواقع حساس نادیده نمیگرفت، مخصوصاً در ولایت امیرالمؤمنین و به یغما رفتن فدک، با خلیفه غاصب وقت و دارو دستهاش به مبارزه پرداخت و در مجامع عمومی به مناظره نشست، ولی در عین حال هرگز از پرده حجاب کامل و عفاف لازم بیرون نرفت.
در جلد 43 کتاب بحارالانوار، آمده است که شرم و حیا و عفت حضرت زهرا(س) به قدری بوده که حتی در حضور مرد نابینا خود را محفوظ داشت.
امیرالمومنین علی(ع) میفرماید: «روزی حضرت زهرا(س) در محضر رسول خدا(ص) نشسته بود که مرد نابینایی اجازه ورود خواست. پیامبر(ص) مشاهده فرمود که حضرت زهرا(س) برخاست؛ فرمود: «دخترم این مرد نابیناست.» پاسخ داد: «ان لم یکن یرانی فانی اراه و هو یشم الریح؛ اگر او من را نمی بیند، من او را می نگرم [اگر چه او نمی بیند اما] بوی [عطر] مرا استشمام می کند!» رسول خدا(ص) پس از شنیدن سخنان دخترش فرمود: «شهادت میدهم که تو پاره تن من هستی».
آن تجسم حیا و عفت، تا ضرورتی نبود، به میان جامعه نمی آمدند اما در مواقع حساس و ضروری، در اجتماع حضور می یافتند و در مسائل سیاسی و اجتماعی شرکت می کردند؛ به ویژه در مسئله ی ولایت امیرالمؤمنین(ع) و به یغما رفتن فدک، در مجامع عمومی به مناظره می نشستند و از حق خویش دفاع می کردند و در عین حال هرگز از پرده ی عفاف و حجاب بیرون نمی رفتند.
در کتاب بحثی کوتاه پیرامون خطبه فدک، آیتالله حاج آقا مجتبی تهرانی، در قسمتی، درباره چگونگی حجاب حضرت زهرا(س) در راه مسجد النبی را بیان میکند:
«لَمّا اَجمَعَ ابوبَکرٍ وَ عُمَرٍ عَلی مَنعِ فاطِمَةَ فَدَکاً وَ بَلَغَها ذلِکَ» زمانی که ابوبکر و عمر تصمیم گرفتند که مانع رسیدن فدک به حضرت زهرا(س) شوند، این خبر که به حضرت زهرا(س) رسید. «لاثَت خِمارَها عَلی رَاسِها» خمار(چیزی بزرگتر از روسری فعلی که سر و سینه و گردن را می پوشاند) را بر سر کرد. «وَاشتَمَلَت بِجِلبابِها» و جلباب (نوعی پوشش سراسری بوده که بر روی لباسها می پوشیدند شاید چیزی شبیه عبای امروز یا پیراهن بلند عربی)، حضرت آن پوشش سراسری را نیز پوشیدند. «وَ اَقبَلَت فی لُمَّةٍ مِن حَفَدَتِها وَ نِساءِ قَومِها» حضرت زهرا(س) در میان گروهی از اعوان و یاران و خویشاوندان حرکت کردند. «تَطَاُ ذُیُولَها» ایشان در راه رفتن پا بر روی لباسشان می گذاشتند که نشانه بلندی لباس حضرت است که زیر پا قرار می گرفته. «ما تَخرِمُ مِشیَتُها مِشیَةَ رَسُولِ الله(ص)» راه رفتن حضرت هیچ کم از راه رفتن پیغمبر اکرم(ص) نداشت و با همان متانت و وقار حرکت میکردند. «حَتّی دَخَلَت عَلی اَبی بَکرٍ وَ هُوَ فی حَشدٍ مِنَ المُهاجِرینَ وَ الانصارِ وَغَیرِهِم» تا اینکه حضرت وارد شدند بر ابی بکر در مسجد درحالیکه گرداگرد او را جمع زیادی از مهاجرین و انصار و دیگر مسلمین گرفته بودند. «فَنیطَت دُونَها مُلاءةٌ» با ورود حضرت به مسجد میان ایشان و مردهای مهاجر و انصار که گرداگرد ابی بکر بودند پرده ای آویخت شد. این هم از اموری است که برای حفظ حضرت از نگاه مردان و احترامی بوده که به صورت سنت درآمده و امروزه نیز در مجالس مذهبی رعایت می گردد. «ثُمَّ انَّت اَنَّةً اَجهَشَ القَومُ لَها بِالبُکاء» حضرت وقتی نشست آهی کشید و ناله اش آنچنان جانسوز بود که تمام مهاجرین و انصار و زن و مرد شروع به گریه کردند. آنگونه که از ناراحتی به حالت زاری افتاده بودند. «فَارتَجَّ المجلِسُ» سپس مجلس متشنج شد. « ثُمَّ امهَلَت هُنَیَّةً حَتّی اذا سَکَنَ نَشیجُ القَومِ وَ هَدَات فَورَتُهُم» حضرت مدتی مهلت دادند تا قوم آرامش پیدا کنند و مجلس آرام گیرد.
مرحوم مجلسی به نقل از «قرب الإسناد» از سندی بن محمّد از ابوالبختری از امام صادق علیه السلام از پدرش امام باقر علیه السلام روایت کرده است: «تقاضی علیّ و فاطمة إلی رسول الله صلی اللَّه علیه و آله فی الخدمة فقضی علی فاطمة بخدمة ما دون الباب، و قضی علی علیّ بما خلفه قال: فقالت فاطمة: فلا یعلم ما داخلنی من السرور إلّا الله بإکفائی رسول الله صلی اللَّه علیه و آله تحمّل رقاب الرجال» علی و فاطمه از رسول خدا (ص) تقاضا کردند تا برنامه زندگیشان را بر ایشان تعیین کند
👇👇👇