مافقط زیر پر چادرتان آرامیم
حس وابستگی طفل به مادر
بالاست
#چادر_خاکی_مادر
از لاک جیغ تا خدا
@banomahtab
هدایت شده از مدافع حریم
چالش
پسران علوی😊🌸🌸🌸🌸
بعد از چالش دختر محجبه من چالش پسران علوی هم جاش خالی بود ✨✨✨✨
عکس گل پسران مومن و علوی منش خود را برای ما ارسال کنید
آی دی جهت ارسال عکس👇
@rahane20
✨🙏🙏🙏✨
@banomahtab
جهت شرکت در چالش به ما بپیوندین👆👆👆
رضاخان هم اگر می دید با چادر چه زیبایی😍
جهان پر می شد از قانون چادرهای اجباری😘
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
🚫 مردهای مذهبی، گاهی وقت ها یادشان می رود از همسرشان بابت حجاب تشکر کنند❗️
🔵 یادشان می رود که:
🌸 پذیرایی از مهمان با حجاب سخت است!
🌸بچه داری با حجاب ملاحظه های خودش را دارد!
🌸خرید با حجاب چندان آسان نیست!
🌸 در گرمای تابستان چه جهادی است چادری بودن!
یادشان می رود
😌 اگر خیال شان از همسرشان راحت است؛
😌 اگر بخاطر داشتن حجاب همسرشان، زندگی شان شاد و به دور از تلخی هایی است که خیلی ها با آن دست به گریبان اند؛
😌 اگر همسرشان از نگاه هوس آلود و قدم های با قصد و غرض مردان کوچه و خیابان در امان است؛
💜 بخاطر حجابی است که همسرانشان به خاطر باور و ایمان خود رعایت می کنند! 💜
✅ خوب است آقایان گاهی با شاخه ای گل 💐💐💐 از همسرانشان تشکر کنند، تا همسرانشان بدانند جهادی که امروز با حجابشان میکنند، برای مرد زندگی شان ارزشمند است.
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
بانو :
هر بار که از خانه بیرون میروی،🌸🌸
گوشه چادرت را بگیر وآرام بگو:
#هذه_امانتک_یا_زهرا❤️✨🌸
از لاک جیغ تا خدا
@banomahtab
چالش پسران علوی✨✨✨✨
کد #۳
امیر مهدی از تهران😍🙏✨✨✨
برای شرکت در چالش به ما ملحق شوید👇👇
@banomahtab
پارت پنجم
منو مادرم🚶♀🚶♀اهسته اهسته به سمت دفتر رفتیم وبا مادرم وارد اتاق شدیم.مدیرمون گفت شما جلو در وایسا دخترم ـ
رفتم جلو در وایسادم بچه ها دورم جمع شده بودن بعد از یک رب مادرم اومد بیرون و گفت توهم می خوای این سفر بری گفتم بله گفت پس برو تو امضا کن 😆😆
واایی از خوشحالی داشتم بال درمیوردم بچه ها با حرف مادرم جیغ هورا کشیدن و بعد مدیرمون با عصبانیت گفت برین بیرون.
من اون برگه ایی که باید امضا میکردم امضا کردم ...
قرار ما سه روز بود ۲۵و۲۶و۲۷یعنی سه شنبه حرکت میکردیم و ۲۷شبش خونه بودیم
ومدیرمون با بچه هاایی که ثبت نام کرده بودن گفت اگر شلوغ کنید به هیچ عنوان نمیبرمتون وما از ۱۸تا ۲۴هیچ شیطتنتی نکردیم .
بالاخره روزا 🌔نزدیک میشد روز ۲۳سوم دانش اموزی اومد سر کلاس و گفت بچه هابچهایی که برای اردو راهیان نور ثبت نام کردن برن نماز خونه خانم احمدی باهاش کار داره خانم احمدی مدیر مدرسه ما بود..
خلاصه ما رفتیم مدیرمون داشت مارو نصیحت میکرد
و باید چه چیزایی با خودتون بیارین..
قرارمون فردای اون روز ساعت ۷صبح گلزار شهدا بود اتوبوس ها اونجا وایمیسادن جلسه اون روز تمام شد وزنگ اخر که شد ما با بچه هایی که به این اردو نمیامدن حلالیت طلبیدیم وگفتیم اگه برنگشتیم مارو حلال کنید
بچه ها هم میزدن تو کلمون میگفتن زود برگردین
من خودم اونشب در تلگرام ی متنی فرستادم واسه کل مخاطبم واسه حلالیت واونها هم جواب میدن التماس دعا و ی عده میگفتن خاک اونجارو واسم بیار 😕😐
من لباسامو در کیفم گذاشتم اما متاسفانه لباس گرم واسه خودم با خودم برنداشتم چون فکر میکردم هوای اونجا خیلی گرمه ....
ما فردا هفت صبح همه گلزار شهدا بودیم اولین بار بود اشکهای مدیرمونو 😭😭میدیدم اخه ایشون با ما نیمدن واز ما التماس دعا داشتن ایشون با ما چندتا عکس یادگاری گرفتن و گفتن هروقت دلم واستون تنگ شد به این عکسها نگاه میکنم ما ساعت ۸صبح سوار اتوبوس شدیم....
پارت ششم
وقتی سوار اتوبوس شدیم دیگه هیچ کس حوصله حرف زدن نداشت و همه ی هنصفری در گوششان بود و چشمها همه بسته بود و خودم چشمانمو بستم وبا ی اهنگ ارام خوابم برد چشمانمو باز کردم ساعت حدودهای ۱۲بود
ی معلم تو اتوبوس بود به اسم خانم ابراهیمی ی شعر واسه بچه ها اماده کرده بود و باید همه بچه ها اون تمرین میکردن شعر واسه مدافعان حرم بود
حدودهای ساعت ۲بعد از ظهر بود که رسیدیم ی رستوران نزدیکای همدان همه پیاده شدیم وقتی وارد سالن شدیم خیلی شلوغ بود تمام دانش اموزان اومده بودن منتظر غذا بودیم همین طور که نشسته بودم دوستم الهه گفت الهام میای بریم وضو بگیریم نماز بخونیم
گفتم چی نماز😳گفت اره نماز😊این همه راه اومدیم نماز نخونیم حیفه ها من به بچه ها گفتم اوناهم قبول کردن بیا توهم بریم گفتم باشه بریم همگی رفتیم واسه وضو رفتیم و به سمت طبقه بالا واسه نماز
نماز با بچها خوندم ی حس خوبی داشتم نمی دونم چرا تا حالا حسو نداشتم😊اومدیم پایین واسه ناهار...
ناهارو ما خوردیم و دوباره سوار اتوبوس شدیم نزدیکای پنج بعد از ظهر بود دیگه واقعا داشت تو اتوبوس حوصلم سر میرفت...
پارت هفتم
همه سرشون تو گوشی بود الهه ام که همش خواب بود میخواستم تک تک بچه ها رو خفه کنم همشون سرشون توگوشی بود .😡
با خودم فکر کردم برم ی فیلم دانلود کنم ببینم تا اومدم سر گوشیم دیدم از خانه بیش از ۲۵بار زنگ زدن 😱
گفتم ای وای من حواسم کجا بوده سریع خونه رو گرفتم وتا همین که صدای مادرم شنیدم داشت گریه میکرد😭
وگفتم مامان چیشده
گفت دلم واست تنگ شده کی میای خونه
به مامانم گفتم الهی قربونت بشم من
من که تازه اومدم انشاالله دو روز دیگه میام پیشت و یخورده باهاش حرف زدم و بعد قطع کردم
تا اومدم فیلم دانلود کنم دیدم نتم افتضاحه😔گفتم ای بابا...
تو حال خودم بودم دیدم الهه پاشد از خواب
نگاه کرد به بچه ها گفت چتونه بابا همش سرتون تو گوشیه
ی دو روز اومدیم بیرون همش سرتون تو گوشیه همه گوشیاروگذاشتن کنار همه گفتیم خندیدیم یکی از بچه ها یکارایی انجام میدید ادم کلن خندش میگرفت
تو همین حال خنده بودیم که خانم ابراهیمی گفت وسیلاهاتونو جمع کنید داریم نزدیک به پایگاه توحید میشیم ...
وقتی رسیدیم خادمان اونجا بهمون میگفتن خوش اومدین
ما وارد اردوگاه تهران شدیم و به ما گفتن وسیلاهاتونو بزارین داخل اتاق و کاراتونو انجام بدین که امشب واسع شما نمایش دارن
من وارد اتاق شدم اولین کاری که کردم لباسهامو عوض کردم و بعد دست وصورتمو شستم
و چادرمو سر کردم وبا بچه ها راه افتادیم
تعداد دانش اموزا خیلی زیاد بود فک میکنم حدود ۵۰۰نفر بودیم یاد اربعین حسینی میفتادم که مردم با پای پیاده به کربلا میرون وقتی رسیدیم همه روی صندلی ها نشستن...
ادامه دارد 🌷🌹
صبور باشید😅☺️
از لاک جیغ تا خدا
@banomahtab
سلام صبح همگی بخیر🌸🌸🌸
عکس های امروز چالش ومیفرستم
بفرستین برای مخاطبین وگروه هاتون تا بازدیداتون بالا بره😊🌸🌸🌸👇👇
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
وقتی انقلابیگری و آرمانخواهی در جان و پوست انسان ریشه کرده باشد، در هر پوسته عوض کردنی و تغییر نقشها در زندگی، همسر شدن، مادر شدن و... هیچ تغییری نخواهد کرد. این امر نتیجهای جز سعادت در پی ندارد.
بخشی از روایت جذاب همسر شهید قدرت الله ملانوری از زندگی مشترکشان در برنامه نیمه پنهان ماه از شبکه افق
مشاهده کامل این قسمت از برنامه #نیمه_پنهان_ماه در لینک زیر:
yon.ir/NkoYW
از لاک جیغ تا خدا
@banomahtab
حجت الاسلام علیرضا پناهیان در صفحه اینستاگرام خود نوشت:✨✨✨
"چرا حجاب داشته باشیم ، خب مردها کور بشوند نگاه نکنند!در جامعه ما حجاب، خوب تعریف نشده است😔.خیلی مهم است که مردم به حجاب، زیبا نگاه کنند.مراجع مهم و اثر گذار برای نشان دادن زیباییهای حجاب متولیان عرصه هنر و رسانه و آموزش و پرورش و ... هستند که باید با باز کردن زاویه های جدید که تاکنون مورد بحث قرار نگرفتهاند و انجام کار هنری متناسب با آن ، این مساله مهم را حل کنند.یک زاویه دید، که متولیان فرهنگی و بخصوص هنرمندان رسانه میتوانند درباره مساله حجاب از آن الهام بگیرند این است که حجاب را به معنای مهربانی تعبیر کنند.😊❤️مهربانی در مساله حجاب به این معناست که به نوع رفتار و عقیده خود در مساله حجاب ،فردی نگاه نکند و فقط خودش و خواسته هایش را در نظر نگیرد و همواره دو گروه را مدنظر داشته باشد و در نظر داشته باشد که غافل شدن از یکی از این دو گروه بعضا، صدماتی جبران ناپذیر بر اجتماع وارد میسازد: یکی زنان دیگر، که با بی حجابی خود آنها را به عرصه رقابت نکشد. دومین گروهی که#دختران و زنان در تعاملات اجتماعی خود باید به آن توجه کنند و به آنها مهربان باشند، مردان هستند.مهربانی کردن با مردان یعنی در مقابل مردان دلبری نکند، فکر و روح آنها را درگیر نکند🌸🌸🌸.زاویه دید دیگر این است که زن و مرد، حجاب را عامل لذت بیشتری از زندگی تصور کنند اگر جوان مجرد دختر باشد یا پسر ، چشم خود را به #حرام آلوده کند،بعدها زندگی مشترک موفقی نخواهد داشت و عشق در زندگی او از بین خواهد رفت.اگر حجاب نباشد زن و مرد حتی از لذت جنسی هم محروم میشوند. پس از ناحیه لذت، حجاب عامل رشد و بهبود زندگی است🍁🍁🍁.از زاویه دید دیگری هم میتوان حجاب را بررسی کرد.در رابطه بین زن و مرد، مردان ضعیفترند،به همین دلیل خداوند مدیریت رابطه زن و مرد را به زنان سپرده است و از این زاویه دید، حجاب عامل اقتدار زن میگردد، لذا زنی که حجاب را رعایت نکند تضعیف میشود."
از لاک جیغ تا خدا
@banomahtab
پارت هشتم
نمایش شروع شد خیلی نمایش قشنگی بودفقط نمیدونم چرا وقتی نمایش اجرا می کردن من همش 😭گریه می کردم
وقتی نمایش تموم شد باز همان راه را که پیاده رفته بودیم برگشتیم وسط های راه بود که برگشتم دیدم خبری از هیچ کدومه دانش آموزانی که پشت سرم بودند نبود 😱
من با الهه و فاطمه و زهرا بودیم چهارتایی ترسیده بودیم😰و نمیدونستیم باید کجا بریم حتی اکیپمون را هم گم کرده بودیم ....
همین طور که داشتم قر قر میکردم به الهه که شما حواستون کجاست دیدم ی ماشین ۴۰۵ اومد 😃دستهایمان را تکان دادیم و🚘 ماشین وایساد من به او سلام کردم و اوهم به ما سلام کردو
👨💼 چی شده ؟؟؟؟؟
👩💼 آقا ما اردوگاهمان را گم کرده ایم !!!
👨💼 کدوم اردوگاه هستی ؟؟؟؟
👩💼 اردوگاه تهران !!
👨💼بیان بالا من مسیرم به اون سمته !!!
من خیلی عادی سوار ماشین شدم و الهه گفت الهام کجا ؟؟؟؟
گفتم بیان بالا نکنه میخاین تو این سرما دنبال اردوگاه تهران بگردین ؟؟؟؟
بچه ها سوار شدن ...
سکوت عجیبی 🚘ماشین را فرا گرفته که ی دفعه الهه گفت ببخشید آقا مزاحمتان شدیم ....
کم کم به اردوگاه نزدیک می شدیم
همین که از 🚘ماشین پیاده شدیم همه بچه ها چشمانشون درشت شده بود😳
اینا کین که سوار 🚘ماشین بودن و با 🚘ماشین اومدن ...
خلاصه ماتشکر کردیم و به سمت نمازخانه راه افتادیم ...
اکیپمون همه دورهم نشسته بودند تا ما را دیدن زدن زیر خنده😂عصبانی بودم😡رفتم گفتم شماها کجا بودین؟؟؟؟
اونا هم گفتن شماها کجا بودین ؟؟؟؟
خلاصه سفره را هم پهن کردند وما هم غذا رو خوردیم ...
غذای🍛 اون شب قیمه بود و خیلی خوشمزه بود و بلند شدیم سمت اردوگاه رفتیم همه به سمت اتاق ها رفتن...
اون شب خیلی خسته بودم همین که داشت خوابم میبرد یکی از بچه ها آهنگ گذاشته بود اونم با صدای بلند 🎧 بلند داد زدم و گفتم کی آهنگ را انقدر بلند کرده ؟؟؟؟؟
نازنین زهرا از اون دور گفت منم ...
متکایی که زیر سرم بود سمتش پرت کردم ...
پارت نهم
دقیقا خورد بهش و همه بچه ها زدن زیر خنده😂 ی نگاه کردم دیدم خودم متکا ندارم بلند داد زدم نازی خدا لعنتت نکنه مجبور شدم از تخت بیام پایین برم متکا رو بیارم ...
برگشتم و گرفتم خوابیدم ....
حدودهای ساعت ۴ صبح بود که الهه من را از خواب بیدار کردو گفت الهام پاشو ....
از خواب پاشدم باز 👚لباس هایم را عوض کردم ...
رفتیم ی آبی به سر و صورتمون زدیم و چادرهایمان را سر کردیم و به سمت نماز خانه رفتیم و نمازمان را خواندیم و بعد صبحانه🍳 خوردیم و به ما گفتن صف ببندید ....
همه کلاس ها به صف بسته بودند وقتی همه به صف شدن ی آقایی به اسمه خلیلی که لباس ارتشی به تن داشت اومد با ما سلام علیک کرد ....
ی لحظه چشمم به چفیه پسرش افتاد که دور گردن آقای خلیلی بود ...
ایشون با ما خیلی صحبت کردن نمیدونم چی شد یهو دلم خواست چفیه پسرشو بگیرم اما روم نمیشد ....
پیش خودم میگفتم آخه کی میاد به من چفیه پسرش که این همه ارزش داره به من بدهد ....
در کنار آقای خلیلی ی آقای دیگری به اسمه فداکار بودن ....
آقای خلیلی راجع به پسرشون که شهید شده بودند به ما گفتن ولی من اصلا به حرفای ایشون توجهی نمیکردم و همش در فکر چفیه بودم ....
بعداز آقای خلیلی حاج آقا فداکار با ما صحبت کرد .
پـارت دهـم
وقتی صحبت ایشان تمام شد حاج اقا فداکار داشت میرفت باز مثل همیشه بدو بدو🏃♀🏃♀ به سمت ایشان رفتم سلام و علیک کردم😊 وبهشون گفتم میشه ی چیز بهتون بگم ایشون گفتن بفرمایید
گفتم من اون چفیه رو که دور گردن اقا خلیلی هست میخوام ...ایشون گفتن دخترم برو خودت بهش بگو بهت میده باز بدو بدو🏃♀🏃♀به سمتشون رفتم با اقا خلیلی سلام و احوالپرسی کردم گفتم میشه چفیه تونو به من بدین ولی ایشون بهم گفتن بعدا خودم بهتون میدم دخترم😔
ولی دلم اروم قرار نداشت دوست داشتم الان بگیرمش باز رفتم به سمت حاج اقا فداکار و بهشون گفتم موضوع رو
حاج اقا فداکار گفت بیا بریم بگیرم واست 😊
درهمین حال بود که الهه داشت حرص میخورد ک الهام شاید نخواد چفیه رو بده ولی من گفتم الهه هیس شو وقتی حاج اقا فداکار ازشون خواستن چفیه رو داد الهه داشت گریه میکرد نمیدونم چرا بغضم 😢گرفت ودراخر حاج اقا فداکار گفت شب رسول اومد بخوابت التماس دعا بهش بگو حاج اقا فداکار خیلی سلام رسوند
چفیه رو گرفتم وبا گریه سوار اتوبوس شدم الهه گفت الهام کاش نمیگرفتی شاید راضی نباشه
خلاصه ماسوار اتوبوس شدیم تواتوبوس الهه ول کن این موضوع نبود میگفت الهام ببر پس بده...
ادامه دارد🌹🌷
صبورباشید💖💝
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
هدایت شده از کانال آنتیشبهه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅تقطیع ناشیانه صحبتهای رهبرانقلاب باعنوان «فایل صوتی لو رفته از (آیت الله) خامنه ای در جمع فرماندهان ارشد نظام»
♨️رسانه های ضدانقلاب با ساخت و انتشار این فیلم قصد دارند تا وانمود کنند رهبر انقلاب اخیرا دستور برخورد شدید با مردم را به فرماندهان ارشد نظامی داده است.
اما بررسیهای دقیق نشان میدهد که این کلیپ از صحبتهای حضرت آیت الله خامنه ای در ۶ سخنرانی مختلف مونتاژ شده است❗️
@Antishobheh
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
✅تقطیع ناشیانه صحبتهای رهبرانقلاب باعنوان «فایل صوتی لو رفته از (آیت الله) خامنه ای در جمع فرماندهان
چگونه دشمن درحال شایعه پراکنی است هوشیار باشیم
👆👆👆