✍گاهی از نمازهایش می فهمیدم دل تنگ است
دل تنگ کہ می شد نماز خواندنش زیاد میشد
و طولانی...
دوست داشتم مثل او باشم
مثل او فکر کنم،مثل او ببینم،مثل او فقط خوبیها
را در نظر داشتہ باشم…
اما چطور؟
منوچهر می گفت: اگر دلت با خدا صاف باشد،خوردنت،خوابیدنت،خندهها و گریهات برای خدا باشد
حتے اگر برای او عاشق شوے آن وقت
بد نمی بینے،بدی هم نمی کنی ،همہ چیز زیبا می شود
من همہ زیبایی را در منوچهر مےدیدم
با او می خندیدم و با او گریہ می کردم و با او تکرار می کردم:
نردبان این جهان ما و منی است
عاقبت این نردبان بشکستنی است…
همسر#شهیدمنوچهرمدق...🌷
#اللهم_ارزقنا_شهادت🕊
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
ابࢪاهیم بھ اطعـام دادن نیز خیلی اهمـٰیت مےداد... همیشھ دوستـان را به خانھ دعوت می کرد و غذا مےداد، در دوران مجروحیت که درخـانه بستری بود ، هر روز غذا تھیه می کرد و ڪسـٰانی ڪه به ملاقـاتش می آمدند را سر سفره دعوت می کرد و پذیرائی می نمود و از این کار هم بی نھایت لذت می بُرد...
به دوستان میگفت : ما وسیلـهایم ، این رزق شمـاست، رزق مؤمنين با برڪت است و...
در هیئت و جلسات مذهبی هم به همین گونه بود...!
#شهید_ابراهیم_هادی
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
اگه قاطی بشی، رفیق بشی،
دوست بشی با امام زمان،
خودمونی بشی، بی شیله پیله بشی،
پشتِ رودخونۀ چه کنم چه کنمِ زندگی،
رشته ی دلت دستِ آقا باشه؛
آقا خودش عبورت میده!
-حاجحسینیکتا🍃🤍
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#عکسنوشته
الهی
یک نَفَسِ عمیق از سرِ آسودگی
#اللهم_ارزقنا_شهادت
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم
غافل از آنکه شهادت را
جز به اهل درد نمی دهند..💔
#شهید_جمهور
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
برای شهـید شدن باید شهادت را آرزو کرد ،
شهادتِ شهیـد فقط دست خود اوست ..
| شهید محمودرضا بیضایی❣|
#شهیدانه
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
❤️#مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✍ با حامد زیاد ماموریت رفتم. شاید نزدیک به یکسال باهاش زندگی کردم؛ هروقت که با هم همسفر میشدیم، میدیدم حامد هر شب بعد از اینکه از عملیات میآمدیم، قبل از خواب یکهو غیبش میزد!
میرفتم و میدیدم یک گوشه نشسته و دور از چشم بقیه با اون قرآنی که همیشه همراهش بود، مشغول خواندن قرآنه!
بهش گفتم: حامدجان! خیلی بهت دقت کردم تو این همه ماموریت، هرشب میری یه گوشه و قرآن میخوانی!
گفت: ببین داداش! قرآن رو بخوان حتی شده شبی یک صفحه.
اون وقت هستش که تأثیرش رو تو زندگیت میبینی.
این پیوسته قرآن خواندن مسیر آدم رو مشخص و عاقبت بخیرت میکنه.
نیازی نیست آنقدر بخوانی که خسته بشوی، تو بخوان، شبی یک صفحه ولی بخوان حتما.
شهید مدافع حرم حامد سلطانی...🌷🕊
#شهیدحامدسلطانی
#اللهم_ارزقنا_شهادت🕊
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#شهـیدانه🥀
هروقت حاجی از منطقـه
به منزل میآمد،بعد از اینڪه
با من احوالپرسی میکرد
با همان لباس خاکے بسیجی
به نماز میایستاد..
یڪ روز به قصد شوخی گفتم:
تو مگر چقدر پیش ما هستی
که به محض آمدن،نماز میخوانی؟!
نگاهی کرد و گفت:
هروقت تو را می بینم
احساس میکنم باید دو رڪعت
نماز شُکر بخوانم...
#نماز_اول_وقت
#شهید_محمدابراهیمهمت. . . ]
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 آرزوی تجربه گر نزدیک به مرگ
(برشی از مستند زندگی پس از زندگی)
🔅 هر نامه اعمالِ اعمال من به سمع و نظر آقا امام زمان می رسد...
#اللهم_ارزقنا_شهادت🕊
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
خـواهـَرممحجـوببـٰاشوبـٰاتقـوا؛
ڪہشمـاییـدڪہدشمـنرابـاچـٰادرسیـٰاهتان
وبـاتقـوایتاننـٰابودمیڪنیـد!
#شهید_رحیم_آنجفی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
شهیدی که قرض هایم را داد‼️
آن طور که خودش تعریف می کرد از سادات و اهل تهران بود و پدرش از تجار بازار تهران.
علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقش به شهدا، حجره ی پدر را ترک کرد و به همراه بچه های تفحص لشکر27 محمد رسول الله راهی مناطق عملیاتی جنوب شد.
یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان. بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کرد و همسرش را هم با خود همراه کرد.🔆
یکی دو سالی گذشته بود و او و همسرش این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص می گذراندند. سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلشان، از یاد خدا شاد بود و زندگیشان، با عطر شهدا عطرآگین🍃
تا اینکه...
تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دوپسرعمویش که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان آنان خواهند شد. آشوبی در دلش پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و او این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بود... نمی خواست شرمنده ی اقوامش شود.😓
با همان حال به محل کارش رفت و با بچه ها عازم شلمچه شد.
بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردند و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری...گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما او...
استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادند و کارت شناسایی شهید به او سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید،به بنیاد شهید تحویل دهد.✅
قبل از حرکت با منزلش تماس گرفت و جویای آمدن مهمان ها شد و جواب شنید که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرش وقتی برای خرید به بازار رفته مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرده اند به علت بدهی زیاد، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرش هم رویش نشده اصرار کند...😔
با ناراحتی به معراج شهدا برگشت و در حسینیه با شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداخت...
"این رسمش نیست با معرفت ها. ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم. راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم...😞". گفت و گریست.
دو ساعت راه شلمچه تا اهواز را مدام با خودش زمزمه کرد: «شهدا! ببخشید. بی ادبی و جسارتم را ببخشید...»😞
وارد خانه که شد همسرش با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس او کسی در خانه را زده و خود را پسرعموی همسرش معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسر او بدهکار بوده و حالا آمده که بدهی اش را بدهد. هر چه فکرکرد، یادش نیامد که به کدام پسرعمویش پول قرض داده است...با خود گفت هر که بوده به موقع پول را پس آورده.😁
لباسش را عوض کرد و با پول ها راهی بازار شد. به قصابی رفت. خواست بدهی اش را بپردازد که در جواب شنید:بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است. به میوه فروشی رفت...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بود سر زد. جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...✅
گیج گیج بود. مات مات. خرید کرد و به خانه بر گشت و در راه مدام به این فکر می کرد که چه کسی خبر بدهی هایش را به پسرعمویش داده است؟ آیا همسرش⁉️
وارد خانه شد و پیش از اینکه با دلخوری از همسرش بپرسد که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته ... با چشمان سرخ و گریان همسرش مواجه شد که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار می گریست...😭😭
جلو رفت و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودند در دستان همسرش دید. اعتراض کرد که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی⁉️
همسرش هق هق کنان پاسخ داد: خودش بود. خودش بود😭.کسی که امروز خودش راپسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود. به خدا خودش بود....😭 گیج گیج بود.مات مات...
کارت شناسایی را برداشت و راهی بازار شد. مثل دیوانه ها شده بود. عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می داد. می پرسید: آیا این عکس،عکس همان فردی است که امروز...⁉️
نمی دانست در مقابل جواب های مثبتی که شنیده چه بگوید...مثل دیوانه هاشده بود😭 به کارت شناسایی نگاه می کرد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری...وسط بازار ازحال رفت...
پی نوشت1. این خاطره در مراسم تشییع این شهید بزرگوار، توسط این برادر برای حضار بیان شد.
پی نوشت2. قبر مطهر این شهید، طبق وصیت خودش در دل جنگلهای اطراف شهر ساری، در کنار بقعه ی کوچک و ساده ی امامزاده جبار، قرار دارد.❤️
پی نوشت3. دوستانی که مایلند از نزدیک این شهید بزرگوار را زیارت کنند، آدرس مزار این شهید: کیلومتر5 جاده ساری نکا، بعد از بیمارستان سوانح و سوختگی، قبل از روستای خارکش
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
.
[بعد از پایان نماز وقتے
سر بہ سجده میگذارید
مرورے بر اعمال صبح
تا شب خود بیاندازید
آیا کارمان براے رضایت
خدا بوده. . .]
.
ڪلامے از #شهید_همت"
.
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پشیمان می شود، آنکه برای تو نمی میرد
چراعاقل کند کاری،که باز آرد پشیمانی🕊️
#شهیدانه
#شهیدگمنام
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
با یکـے از دوستان قدیم در مورد کار هاے ابراهیم صحبت مـےکردیم. ایشان گفت: قبل از انقلاب. یک روز ظهر آقا ابراهیم آمد دنبال ما.
من و برادرم و دو نفر دیگر را برد چلو کبابـے، بهترین غذا و سالاد و نوشابه را سفارش داد.
خیلے خوشمزه بود. تا آن موقع چنین غذایـے نخورده بودم. بعد از غذا آقا ابراهیم گفت: چطور بود؟
گفتم: خیلے عالے بود. دستت درد نکنه، گفت: امروز صبح تا حالا توی بازار باربرے کردم. خوشمزگـے این غذا به خاطر زحمتیه که برای پولش کشیدم!!
#شهیدابراهیمهادی
#اللهم_ارزقنا_شهادت🕊
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
ما به امید برگشتنِ تو زندگی می کنیم...
#امامزمانم
#اللهم_ارزقنا_شهادت🕊
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
برای شهـید شدن باید شهادت را آرزو کرد ،
شهادتِ شهیـد فقط دست خود اوست ..
| شهید محمودرضا بیضایی❣|
#شهیدانه
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
▫️برای انجام کاری به لپ تاپش نیاز داشتم..
بین کار ها چشمم به پوشه ای خورد که نامش باعث تعجبم شد(عشق من)
🔹کنجکاو شدم و با خودم فکر می کردم که چه کسی می تواند عشق عباس باشد!
از سر کنجکاوی برادرانه، پوشه را باز کردم
▫️حجم زیادی از عکس ها و فیلم های حضرت آقا را در آن گرد آوری کرده بود
خودم در رایانه شخصی ام؛ فیلم ها و عکس های حضرت آقا را در پوشه ای به نام «رهبری» ذخیره کرده بودم اما او رهبر را جور دیگری خطاب کرده بود و این نشان از ارادتش داشت...
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
یادمان باشد
گناه ڪہ کردیم
آنرا بہ حسابِ جوانے نگذاریمـ..✋🏻
مےشود
جوانے کرد بہ عشق مهدی"عج"
بہ شهادت رسید فدایِ مهدی"عج"🌹
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
.
تاخودمانرانسازیموتغییرندهیمجامعه ساختهنمیشود؛
مشکلکارماایناستکهبرایرضایهمهکار میکنیمالارضایخدا . .
+ شهیدابراهیمهادی
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
💔مدتی در جزیره مینو مستقر بودیم. شهید علی آقا ماهانی کنار نهر، کلاس درس قرآن گذاشته بود. قرار شد ما هم بعد از رساندن اسلحه و مهمات به اروند، خودمان را به جمع برسانیم.
وقتی برگشتیم آخر کلاس بود و بچهها مشغول هندوانه خوردن؛ گفتیم: این هندوانه از کجا؟
گفتند: بعد از درس، علی آقا گفت: دلتان چه میخواهد؟ هرکس چیزی گفت. علی آقا گفت: هندوانه باشد خوب است. داشتیم می خندیدیم که نگاهمان به آب افتاد. هندوانه ای ده کیلویی روی آب روان بود. اول فکر کردیم پوست هندوانه است، وقتی گرفتیمش هندوانهای سالم بود و همه از آن خوردند.
تنها کسی که از دیدن آن خوشحال نشد، خود علی آقا بود. نمیخواست بچهها به چشم عارف نگاهش کنند.
📚کتاب رندان جرعه نوش؛ خاطرات حمید شفیعی، صفحه ۶۱ و ۶۲
#رفیق_شهید
#امام_زمان
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
• • • •
خبر دهید به دشمن
ادامه خواهد یافت
#جهاد
تا صبح ظهور...♥️
.
:: #جهاد
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
بعد از شهادت، پیکرش چهار شبانهروز بر روی تپه باقی ماند و با وجود همراه داشتن مقداری ادوات شامل دو بیسیم، یک تبلت و موبایل و نزدیک بودن به سنگر تکفیریها به حکم الهی از دید دشمن مخفی ماند.
همرزمانش از دستیابی تکفیریها به پیکرش و لو رفتن اطلاعات بیمناک بودند
روز ۲۳ بهمن همرزمانش توانستند طی عملیاتی پیکر مطهرش را برگردانند.
هنگام پیدا کردن پیکرش متوجه میشوند که عطر خوشایندی از آن استشمام میشود.
این خیلی عجیب نبود چون دائم الوضو بود.
#شهید_علی_محمد_قربانی 🕊🌱
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
فرازی از وصیت نامه شهید علی پور
این کافران نبودند که خیمه حضرت حسین (علیهالسلام) را به آتش کشیدند بلکه دین دارانی بودند که از دین به غیر نام هیچ نفهمیده بودند. بارالها مرا از آنانی قرار بده تا دین داریم بر پایه معرفت استوار باشد و با بصیرت در فتنه های روزگار که مرد و نامرد از هم جدا می شوند در صف حسین دورانم جان ببازم.
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
اعزام به سوریه
بلافاصله پس از بازنشستگی این بار با محاسنی سفید و کوله باری ازتجربه راهی کربلای شام شد . در ابتدا به عنـوان مستشـارارشد نظامی مسئول آموزش زرهی جبهه مقاومت در سوریه شد ، و همزمان با آن مراکزمتعدد تعمیرات زرهی را در آنجا سازماندهی کرد . ایشان با توجه به اشرافی که به جغرافیای سوریه داشت در مناطق مختلفی از جمله ، دمشق ، حلب حمص ، الحاظر ، حما ،خان طومان نبل و الزهرا ، تدمر و . . .حضور فعال داشت. پس از چندی فرماندهی تیپ تدمر را به عهده گـرفت اما دامنه ی فعالیت هـای او فراتر از منـطقه تدمر بود و به عنوان یک فرمانده ارشد بر تمام مناطقی که تجهیزات زرهی (تانک و نفر بر) در آنجا مستقر بود نظارت داشت. در حضور حدود ۳ ساله خود بدل به یکی از مستشاران ثابت جبهه مقاومت شد و در عملیـات های مهمی از جمله آزاد سازی حلب، نبل والزهرا ،شرق تدمر و . . . نقش آفرینی کرد .
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa