مادر در خواب پسر شهیدش را میبیند.
پسر به او میگوید:
توی بهشت جام خیلی خوبه...چی میخوای برات بفرستم؟
مادر میگوید:
چیزی نمیخوام؛ فقط جلسه قرآن که میرم، همه قرآن میخونن و من نمیتونم بخونم خجالت میکشم...
میدونن من سواد ندارم، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون!
پسر میگوید:
نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون!
.بعد از نماز صبح، یاد حرف پسرش میافتد!
قرآن را بر میدارد و شروع میکند به خواندن...
خبر میپیچد!
پسر دیگرش، این را به عنوان کرامت شهید، محضر آیت الله نوری همدانی مطرح میکند و از ایشان میخواهد مادرش را امتحان کنند...
حضرت آیتالله نوری همدانی نزد مادر شهید میروند!
قرآنی را به او میدهند که بخواند!
به راحتی همه جای قرآن را میخواند؛
اما بعضی جاها را نه!
میفرمایند: «قرآن خودتان را بردارید و بخوانید!»
مادر شهید شروع میکند به خواندن از روی قرآن خودش؛ بدون غلط
آیت الله نوری با گریه، چادر مادر #شهید را میبوسند و میفرمایند:
«جاهایی که نمیتوانستند بخوانند متن غیر از #قرآن قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم.»✨
شهید #کاظم_نجفی_رستگار
📙شهیدان زنده اند. اثر گروه شهید هادی
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
مصطفی!
تو شهادت را چگونه می بینی؟
نفس عمیقی کشید و گفت:
شھادت رهایی انسان از حیات مادی
و یک تولد نو است، شهادت مانندِ
رهایی پرنده از قفس است.
#شهیدنوجوان_مصطفی_کاظم_زاده
📙شیرین تر از عسل
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
وصیتنامهاش دو خط هم نمیشد، نوشته بود
وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ نَسُواْ ٱللَّهَ فَأَنسَیهُمۡ أَنفُسَهُمۡۚ
مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند
و خدا هم، خودِ آنان را از یادشان بُرد!
#شهید_علیبلورچی
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
شهید محمدحسین بشیری از شهدای مدافع حرم که از شهر همدان راهی سوریه شد.
او ویژگی های منحصر به فردی داشت. قدرت مدیریت، سخت کوشی، توانایی انتقال مطالب و اخلاص او زبانزد نیرو ها بود.
همه می گفتند به زودی او را در مناصب بالای فرماندهی در سپاه خواهیم دید.
او که در تخریب استاد مسلطی بود، در سوریه مسئولیت گروه تخریب را بر عهده داشت و در خنثی سازی تله های انفجاری داعش به شهادت رسید.
اما قبل از آخرین اعزام گفته بود که با حضرت زهرا سلام الله علیها ملاقات داشتم و برات شهادت را از ایشان گرفتم...
📙برگرفته از کتاب سید عماد. اثر گروه شهید هادی.
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
بهش میگفتم دانیال ، حالا درسته اردوی
جهادی خوبه ،ولی تو تک بچه خانواده ای
مادرت تنهاست، نمیخواد همیشه هم همراه
ما باشی ؛ میگفت : مادرم تنهاست ، ولی
سقف سالم بالا سرشه ، سقف این خونه ها
بریزه رو سر یک مادر ، با خودم چی بگم؟
من باید بیام، وظیفمه!!..
شهید#دانیال_رضازاده🕊🌹
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
✅به حضرت زهرا (س) متوسل شدم و نجات يافتم...
نمیدانم چه شد! هر قدر تلاش کردم خودم را از شر سیمهای خاردار خلاص کنم، نتوانستم. وضعیتم لحظه به لحظه بدتر میشد. نمیدانستم چه بکنم. موانع در حال تکان خوردن و بسیار خطرناک بود، چون توجه دشمن را به سمت من جلب میکرد.
از همه کس و همه جا ناامید، به ائمه ـ علیهم السلام ـ متوسل شدم. یک لحظه یادم آمد که ایام فاطمیه است. دست دعا و نیازم را به طرف حضرت فاطمه(س) دراز کردم و با تمام وجودم از ایشان خواستم که نجاتم بدهند. گریه کردم. دعا کردم.
در همین حال احساس کردم یکی پشت لباسم را گرفت، مرا از لا به لای سیم های خاردار بیرون آورد و در آب اروند حرکت داد. آن حالت را در هشیاری کامل احساس کردم».
احمد این ماجرا را برای دوستش تعریف کرد، او را قسم داده بود که تا زنده است، آن را برای کسی بازگو نکند. احمد از مادر سادات شنیده بود که به زودی مهمان ما خواهی بود...
🌷شهید احمدجولاییان🌷
📙برگرفته از کتاب مهر مادر. اثر گروه شهید هادی
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
💠شهید محمد حسین بشیری
قبل از تولد محمد حسین خواب بسیار عجیبی دیدم در عالم خواب به امامزاده نرگس خاتون روستا برای زیارت رفتم مشغول زیارت بودم که چشمم به خانمی با چادر مشکی افتاد. صورتش را کاملا پوشانده بود!
ایشان به طرف من آمد یک نوزاد را در آغوش من گذاشت و گفت: نوزادی که در راه داری پسر است اسمش را محمد حسین بگذار! چون نام پدرم محمد(ص) من و فرزندم حسین(ع) است. این نوزاد هدیه ما به شماست. مقام و مرتبه بالای فرزندت را بعد از سی و پنج سال خواهی دید.
فهمیدم ایشان خانم حضرت فاطمه الزهرا(س) هستند. بعد از اینکه از خواب بیدار شدم. خوابم را برای همسرم تعریف کردم.
خیلی خوشحال شد چند روزی از این خواب گذشت، جشن عروسی یکی از اقوام دعوت بودیم وقتی وارد مجلس شدم، بلافاصله بی حال شدم. مدام سرم گیج می رفت نمیتوانستم بنشینم. مجلس را ترک کردم. به طرف منزل حرکت کردم به خانه که رسیدم از بی حالی و سرگیجه ای که داشتم خبری نبود.
با خودم گفتم خدایا من چرا اینطوری شدم؟
فردای همان روز موضوع را برای یکی از بزرگان روستا که از سادات بود تعریف کردم ایشان گفتند که بچه شما نظر کرده حضرت زهرا(س) است باید بیشتر حواستان را جمع کنید. خداوند مقام و منزلت خاصی به این بچه میدهد شما نباید در هر مراسمی وارد شوید.
بعد از صحبت های سید سعی کردم در دوران بارداری به اعمال و نمازهایم بیشتر دقت کنم تا جایی که امکان دارد مراسماتی که بوی خدا و معنویات ندارد را نروم.
📙برگرفته از کتاب سیدعماد
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌱گفتم: «محسن جان! دیر میای بچهها نگرانتن»
لبخندی زد و حرف عجیبی زد.
حرفی که زبانم را قفل کرد.
گفت: «هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم».
🔖معنای این حرفش رو زمانی فهمیدم که شهید شد؛ وقتی نتانیاهو توئیت زد و برای یهودیها شنبه خوبی را آرزو کرد
از شنبه آرام در اسرائیل گفت؛ از شنبه بعد از #محسن_فخری_زاده
(خاطرات همسر شهید)
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#طرح | عنایت مادر
⚠️ یقین پيدا کردم که در این جنگ ما بر حق هستیم...
💠شهید احمد کاظمی
🌐مسافران برزخ
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
وصیت من به تمام راهیان شهادت حفظ حرمت ولایت فقیه و مبارزه با مظاهر کفر تا اقامهی حق و ظهور ولی خدا امام زمان(عج).
نکند ولی خدا را تنها بگذارید و خدای نکرده مثل امام علی(ع) غریب شود.
بههوش باشید. روزی میرسد که امام زمان میآید و شرمندهی او نباشید با عشق به شهادت و آماده شدن برای قیام مهدی(عج)
شهید#مجید_پازوکی🕊🌹
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
سه ضلع ورزش مسجد، جنگ را با هم دنبال کرد
🔹شهید مهدی رضاییمجد، روحیه خوبی داشت و سه ضلع را در زندگی خود دنبال میکرد؛ ورزش، جنگ و مذهب. یعنی ورزشیها را وارد امور جنگ میکرد، جنگ را به ورزش میبرد و مذهبیها را وارد ورزش میکرد. در مسجد و محل تیم فوتبال درست کرده و از طرفی در تیمهای فوتبال، هیات ایجاد میکرد. دوستان ورزشی را به جبهه میبرد که محمد پنجعلی و آقای قنبرپور از همدورههای او بودند. در واقع این سه ضلع را با همدیگر جلو میبرد. مردمداری و اخلاق هم حرف اول او بود.
🔹مهدی رضاییمجد زمانی که میخواست اعزام شود، اوایل بهمن سال ۱۳۶۵ بود و آخرین بازی را میخواست در همین تهران انجام دهد. به برادرش رضا گفت: " من را به زمین بازی برسان." بعد هم باید برای اعزام به راهآهن میرفت تا با رزمندگان لشکر حضرت رسول (ص) به جبهه برود.
🔹شهید رضایی مجد به برادرش میگوید: " بگذار آخرین فوتبالم را در تهران بازی کنم." برادرش به شوخی به او گفت: " پایت در میرود و دیگر نمیتوانی بروی!" گفت: " نه، چون دیگر برنمیگردم، بنابراین باید بازی کنم." ظاهرا به او الهام شده بود که شهید میشود.
شهید#مهدی_رضایی_مجد🕊🌹
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
•°• از وقتی فهمیدم
"حضرت زهرا(سلام الله علیها)" به خواب
#شهید_ابراهیم_هادی اومده بودن و به #شهید
فرموده بودن: " ما تو رو دوست داریم " .
با خودم میگم ای کاش همه ما
یک #شهید_ابراهیم_هادی بودیم..
تا میرفتیم تو لیستِ
مورد علاقه های "حضرت زهرا(سلام الله علیها)" •°•
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa