#خاطرات_شهید
●یک سال بعد از ازدواج به مشهد مقدس رفتیم وقتی روبروی ضریح مطهر رسیدیم به علی گفتم: پیش امام رضا به من قول بدهید که کاری برای من انجام بدهید.
●میدانست که اهل مادیات نیستم ولی با شوخطبعی جیبهایش را گشت و گفت اگر پول داشتم چشم، میخرم. گفتم : اگر میشود آن دنیا شفاعت من را پیش خدا بکنید.
●با روی گشاده و لبخندی گفت شما باید شفاعت ما را بکنید. تمام زحمات زندگی بر دوش شماست. از همه مهمتر بزرگ کردن فرزندانمان است، ولی اگر قسمتم شد و شهید شدم و اجازه داشتم که شفاعت یک نفر را بکنم حتما شفاعت شما را میکنم.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎فرماندهٔ گردان مقداد لشگر۲۷محمدرسولالله (ص)
#سردارشهید_علی_جزمانی🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۲۹/۱۰/۳۰ اصفهان
●شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۱۲ شلمچه ، عملیات کربلای ۵
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌟#رفیق_مثل_رسول 🌟۵۵
گوشی ام زنگ خورد ،قبل از اینکه فرصت جواب دادن داشته باشم،صدای انفجار بلند شد.صدای جیغ و فریاد زن ها و بچه هایی که داخل ماشین بودند،بلند شد.همه میخواستند از ماشین پیدا شوند.من به کمک مرد دیگری که داخل ماشین بود،از آن ها خواستیم که نترسند و برای پیاده شدن عجله نکنند ،اما کسی گوش نمیداد.از لرزش گوشی در دستم متوجه شدم که بچه ها دو مرتبه تماس گرفتند.گوشی را جواب دادم و گفتم:یک ماشین نزدیک ما منفجر شد.از ماشین پیاده شدم و گفتم :خوبم،جای نگرانی نیست. هنوز حرفم با محسن تمام نشده بود که دیدم یک بچه حدودا پنج ساله محکم پای من را گرفته،خم شدم و بغلش کردم.قلبش مثل گنجشکی که ترسیده باشد،به تندی میزد.محکم بغلش کردم و به سینه خودم چسباندمش و نوازشش کردم..آرام در گوشش گفتم:نترس همه چیز تموم میشه.حالا تپش قلبش منظم تر شده بود.زنی سراسیمه و گریه کنان به سمت ما آمد. مشخص بود مادر این پسربچه باشد.خودش را به بچه رساند و محکم در بغل گرفت.راننده سوار ماشین شد،من هم به همراه بقیه مسافرها سوار شدیم.راننده همینطور که زیر لب غر میزد،باقیمانده مسیر را سریع تر رفت.پیاده که شدم ،اول به بچه ها خبر دادم و بعد به سمت حرم حضرت زینب س راه افتادم وارد که شدم.بعد. سلام به بی بی جانم گفتم:قربان صلابت و صبرتان خانم جان، شما به دل اهل کاروان آرامش دادید و پناه بچه ها بودید.حال و هوای چشم های من حسابی بارانی شد.به برکت همین توسل،قبل از ورود به حرم آرامش پیدا کردم.در حال و هوای خودم بودم که حس کردم کسی سرشانه ام میزند،سرم را بالا آوردم، چشم های ریز سیدعلی را از پشت قاب درشت عینکش دیدم.سیدعلی خندید و گفت:به به سلام،رسیدن به خیر،خوبیه حرم عمه جانم اینه که آدم اشناهاش را پیدا میکنه.سرم را تکان دادم و گفتم:خوبی؟تو اینجا چی کار میکنی.؟کنارم نشست و. گفت:اومدم زیارت.از او خواستم برایم روضه بخواند.چقدر آن روز روضه به دلم نشست.با سیدعلی خداحافظی کردم و به خانه برگشتم.
شکر خدا نزدیک به دوماه و نیم وظیفه حفظ امنیت را به خوبی انجام دادیم.به ما پایان ماموریت را اعلام کردند. حس عجیبی داشتم ،ذوق برگشتن به خانه و دیدن خانواده و دوستانم از یک طرف و بغض دور شدن از حرم،آن هم در شرایط سخت و حساس نیز از یک طرف.با ابوحسنا قرار گذاشتیم که بعد از یک استراحت دو مرتبه برگردیم و با این قرار،دلمان آرام شد.نیروی جایگزین ما در خانه مستقر شد و دو روز آخر را به مقر اصلی مان آمدیم.
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#رسول_خلیلی
#ادامهدارد
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#خاطرات_شهید
قرار بود با چراغ مخصوص، راه رو به بچه ها نشون بده...
چراغ توی دست راستش بود که تیری به دستش خورد...
گفتیم چراغ رو رهاش کن؛
گفت: "نه! من راهنما هستم"
با دست چپ چراغ رو گرفت؛ تیری به پهلویش نشست، باز هم کوتاه نیامد؛ تیر بعد به دست چپش خورد چراغ رو به دندان گرفت؛ تیر بعد به فکش خورد؛ چراغ که افتاد خودش هم افتاد
📎پ.ن:
علمداران، علمداری را از عباس بن علی(ع) آموخته اند....
"اَلا لایَحمِلُ هذا العَلَمَ اِلّا اَهلُ البَصَرِ وَ اَهلُ الصَّبرِ"
#شهید_اسماعیل_مسعودی🌷
#علمدار_حسین
#علمداران_خمینی
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🌟#رفیق_مثل_رسول 🌟۵۶
فصل نهم.رفاقت🌸
به قول رضا،خیلی ها هستند که در ارتباط با آدم ها ادای دوستی درمیارند و معلوم نیست این آدم ها دنبال چه چیزی هستند؟این ها از دوستی به دنبال منفعتند.این نوع دوستی ختم به رفاقت نمیشه.این حرف رضا برای من مهم بود و همیشه تلاش میکردم برای برقرار کردن ارتباط،قبل از هرچیزی خودم باشم.
یکی دو برنامه خاص داشتم که اکثر دوستان از این برنامه ها خبر داشتند ،یکی از این برنامه ها مربوط به روزهای پنجشنبه من بود
که با دوستانم بودم.بچه های شهرک محلاتی یا بچه های شهر ری .برای همین به قول دوستان به راحتی قابل ردیابی بودم و آمارم را میگرفتند.اولین پنجشنبه باحسین تماس گرفتم .باهم قرار گذاشتیم به زیارت حضرت عبدالعظیم برویم.
بعداز ظهر صابر زنگ زد و گفت:رسول پیش حسین هستی؟گفتم بله .فکر کنم یکی دوساعت دیگه برگردم. کاری داری؟
میخوام با هم بریم شمال،بچه ها قبل از ما رفتند،من منتظر شدم تو بیای.بچه ها نکائ منتظر ما هستند.از حسین خواستم که همراهم بیاد ولی قبول نکرد.امدم خانه سریع وسایلامو جمع کردم،با صابر راه افتادیم.به سمت روستایی رفتیم که در آنجا خانه گرفته بودند.وقتی رسیدیم من خیلی خسته بودم،واقعا از خستگی چشمام باز نمیشد.سهم یا اصلاحا(دونگم)را به امین دادم و رفتم خوابیدم.رضا،صابر و احمد روی شوخی و شیطنت ،من را با رخت خواب بلند کردند و به دیوار زدند و گفتند:رسول نور خان دونگ را بده.آن قدر این کار را کردند که بیدار شدم.اولش واقعا عصبانی شدم، ولی وقتی خنده رو صورت بچه ها دیدم،شروع کردم به خندیدن.رضا خندید و گفت دلمون برایت تنگ شده،اومدیم سفر کنار هم باشیم،برای همین خواستیم اذیتت کنیم.مهدی آمد کنارم نشست و گفت:رسول عاشق این خنده هاتم،به خصوص وقتی همراه خنده گریه میکنی. مهدی راست میگه،وقتی میخندیدم،اشک از چشمانم راه میافتاد. برای دوستانم این اتفاق جالب بود.
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#رسول_خلیلی
#ادامهدارد
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#خاطرات_شهید
●به خدمت در راه رضاي خدا و خدمت بي مزد و منت اعتقاد داشت. هيچ گاه حتي در بحبوحه جنگ و نبرد، نماز شب را ترک نمي کرد، به فکر پدر و مادرش بود. از او رضايت کامل داريم؛ هم من و هم مادرش عزيزترين بچه من بود و مي گفت هر کسي که مي تواند به انقلاب کمک کند بايد اين کار را بکند.
●از اين که در کنار او مي جنگيدم بسيار شاد بودم و هميشه براي او دعاي خير مي کردم. در عمليات کربلاي 4 هر دو با هم بوديم ولي من ترکش خوردم و برگشتم.
●از اين که بعضي افراد به مال دنيا و يا مقام و پست حريص بودند ناراحت مي شد و از خدا مي خواست که اخلاص را به همه مردم عطا کند. به حفظ حجاب و تقواي الهي بسيار توصيه مي کرد.
●هنگامي که عمليات کربلاي 5 در حال آغاز شدن بود، به خانه آمد و گفت عمليات سختي را در پيش داريم رفتن به اين عمليات با خودمان است ولي برگشتن، با خداست، دعا کنيد که به اجل خودم نميرم بلکه شهيد شوم.
✍به روایت پدربزرگوارشهید
📎جانشین گردان محمدرسولالله لشگر۵نصر
#شهید_محمد_ایزانلو🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت :۱۳۴۲/۳/۱۰ بجنورد ، خراسان شمالی
●شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۱۲ شلمچه ، عملیات کربلای ۵
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
گذرِ زمان؛
همه چیز را باخود میبرد
جز ردّ نگاه شهدا ...
اسفند ماه ۱۳٦٤
تهران روبروی مسجد قبا
تشییع پیکر شهید علی حلاجیان
از شهدای عملیات والفجر ۸
(شهادت: ۱۳٦٤/۱۲/۱۲)
عکاس: محمد شمس
#صبحتون_شهدایی 🌷
#یاد_شهدا_باصلوات
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
✍ #ڪلام_شـهید
●موقعی که شهید شدم از شما میخواهم چشمانم را باز بگذارید تا دشمن نگوید شهادت براو تحمیل گشت بلکه با دیده بصیرت در این راه قدم گذاشته و با عزمی راسخ آن را به پایان رسانید، همچنین میخواهم دستهایم رابیرون بگذارید تا دنیاطلبان و عافیتطلبان ببینند که از متاع دنیا چیزی با خود نمیبرم». ما هر چه خون بدهيم انقلابمان پايدارتر مي شود.
●به هيچ وجه سرمايه داران را به منزل و يا سر قبرم راه ندهيد و به آنها بگوييد که حسن ضد شما وحامي ضعفا بوده است. و بدانيد که عاقبت شما نابودي است بدانيد که من و امثال من هميشه آماده شهادت هستيم چه در اينجابه خنجر منافقان و چه در جبهه به دست صداميان.
📎جانشین فرماندهٔ تیپ ۲۱ امام رضا ( ع)
#سردارشهید_حسن_آزادی🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۳۴/۱۲/۶ مشهد
●شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۸ جزیرهٔمجنون ، عملیات خیبر
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
7.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ واسه این عشق میشه جنگید..
🔶اجرای زیبای غلامرضا صنعتگر برای رهبر انقلاب👏
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
دوست داشت گمنام باشد
میگفت: « آی نمیدونی
چه لذتی داره آدم برای خدا
تکهتکه بشه و هیچی ازش باقی نَمونه که کسی بشناسدش! »
در جزیرهمجنون به آرزویش رسید
📎پ ن : فرمانده گردان مالک اشتر لشکر ۲۷ حضرترسول ﷺ
●شهادت: ۴ اسفند ۶۲ عملیاتخیبر
#شهیدجاویدالاثرمحمدرضاکارور🌷
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
حرف قشنگ 🌱
🎙حاج حسین یکتا :
شهادت آمدنی نیست، رسیدنی است.
باید آنقدر بدوی تا به آن برسی.
اگر بنشینی تا بیاید،
همه السابقون میشوند،
میروند و تو جا میمانی.
(#تلنگر) اگرشهیدنشیم میمیریم...
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
همیشه در کار خیر پیش قدم بود.
دوست داشت از صبح تا شب مشغول کار برای رضای خدا باشد.
دفترچه ای داشت که برنامه ها و کارهایش را داخل آن می نوشت.
روزی که خیلی برای خدا کار انجام می داد، بیشتر از روزهای قبل خوشحال بود.
یادم هست یکبار به من گفت:
امروز بهترین روز من است، چون خدا توفیق داد گره از کار چندین بنده خدا وا کنم.
به هیچ یک از تعلقات دنیا دل خوش نمی کرد.
هیچ چیز او را راضی نمی کرد، مگر اینکه دل یک انسان را بخاطر خدا خوش کند.
لباس نو نمی پوشید.
می گفت:
هر زمان تمام مردم توان پوشیدن لباس نو و زیبا داشتند، من هم می پوشم.
#شهید_ابراهیم_هادی
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
به یاد سردار بینشانِ عملیات خیبر
فرمانده گردان حمزه سیدالشهدا لشکر۲۷
#شهید_سردار_حسن_زمانی
حاج همت گفت :
حسنجان از رده های بالا دارند به ما فشار میآورند و میگویند هرطور شده باید این خط شکسته شود. گفتند اگر نمیتوانید بروید به خدا بگویید....!!
حسن زمانی در شامگاه عاشورایی دوشنبه ۸ اسفند ۱۳۶۲ در حرکتی شهادت طلبانه، با یاران خود رفت تا به خدا بگوید که خط طلسم شده طلائیه، شکستنی نیست..!
پس چون به خاک افتاد، تقدیر چنان بود که تا امروز هنوز هیچ نشانهای از او به دست نیاید...
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa