سه دقيقه در قیامت 52.mp3
38.82M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
...........☆💓☆..................
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_5 نامه باز کردم با همون خط اول اشکم شروع شد
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
بسم الرب الشهدا
#رمان
#هادی_دلها
#قسمت_6
ساعت شش غروب بود آماده جلوی در ساختمان منتظر خانم رضایی بودم
پنج دقیقه بعد خانم رضایی رسیدن
خانم حدودا ۲۹-۳۰ساله با چهره کاملا معمولی ولی یه مهربونی که کاملا مشخص بود
تانشستم تو ماشین دستاش باز کرد به آغوشش پناه بردم شاید حدود یک ربع بیست دقیقه فقط تو آغوشش گریه کردم
خانم رضایی :آروم شدی عزیزم ؟
فقط با اشک نگاهش کردم
خانم رضایی:میبرمت یه جایی که بوی حضور حسین بده
بعداز گذشت ۴۵دقیقه روبروی معراج الشهدا نگه داشت وارد که شدیم
خیلی داشتن میمودن سمتم ولی بهار مانع شد
به سمت حسینه معراج الشهدا راهنماییم کرد حسینه ای هنوز پرچم عزای اباعبدالله الحسین روی دیوارهاش خودنمایی میکرد
خانم رضایی با یه باکس جلوم نشست
در دیوارای معراج حسین قبل محرم با بچه ها سیاه پوش کرد 😭
اینکه چطوری تو رو سپرد دست من بمونه برای بعد 😔
اما فعلا فقط میخام امانتهای دستم بهت بدم
به بچه ها گفتم نیان اینجا خودم ی ساعت دیگه بهت سر میزنم
این باکس همون امانتهای که حسین چندروز قبل از اعزام بهم داد گفت اگه اتفاقی براش افتاد یک هفته بعد از اعلام خبر بهت بدم
خودش از حسینه رفت بیرون
باکس باز کردم
یه نامه بود یه بسته بود
نامه باز کردم
بسم رب الشهدا و الصدیقین
ما را بنویسید فدای سرِ زینب
آماده ترین افسر رزم آورِ زینب
باید به مسلمانی خود شک کند آنکه
یک لحظه ی کوتاه شود کافرِ زینب
کافیست که با گوشه ی ابرو بدهد اذن
فرماندهی کل قوا؛ مادرِ زینب
از بیخ درآورده و خواهیم درآورد
چشمی که چپ افتد به دور و برِ زینب
آن کشور سوریه و این کشور ایران
مجموع دو کشور بشود کشورِ زینب
رهبر بدهد رخصت میدان؛ بگذاریم
مرحم به سر زخم دل مضطرِ زینب
سلام خواهر گلم زینب قشنگم
تو این دو سالی که لیاقت مدافع
بی بی جانم بودم تمام نگرانیم تو بودی،
خواهرجانم تو انقدر بچه حساسی بودی که هیچوقت نتونستم از سوریه بهت بگم
وقتی بعد از شهادت آقاسید محمدحسین اونقدر نگرانت بودم که نمیتونم بیان کنم
زینبم این نامه زمانی میخونی اسیر یا شهید شدم
که امیدوارم شهید باشه
زینبم بعداز رفتنم اونقدر حرف میشنوی دوست دارم زینب وار ادامه بدی و به حرفای خانم رضایی گوش بدی و باهش هم قدم بشی برای شناخت بقیه شهدا
امیدوارم تو سوریه چیزای که مد نظرم برات بتونم یادگاری بخرم
همراه این نامه یه تابلو هست بزن تو اتاق خوابت
دوست دارم پیکرم هیچوقت برنگرده اگه برنگشت قرارمنو تو هرموقعه دلت گرفت قعطه ۵۰بهشت زهرا مزار شهید میردوستی
دوست دارم
گل نازم
#ادامه_دارد ....فردا ظهر❤️
نام نویسنده :بانوی مینودری
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
...........☆💓☆..................
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🍃 #نوکر برای آنکه دلش را جلا کند
🌷یا آنکه فکر سینه ی پرمبتلا💔 کند
🍃باید بلافاصله بعد بیدارباش #صبح
🌷بایک #سلام رو به سوی شما کند😍
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
...........☆💓☆..................
سلام دوستان😊✋
طاعاتتون قبول درگاه حضرت حق ان شاءالله🌹
از امروز در قسمت پست صوتی قرار pdf
یکسری از کتابهای صوتی براتون بزاریم☺️
اُمیدوارم حتما بخونید و دنبال کنید🍃
چون فایل صوتی حجم کمتری دارن و به صرفه تر هم هستن😉
کتابهایی از شهدا و بزرگان🌺
امروز کتاب خاطرات شهید صیاد شیرازی رو براتون ارسال میکنیم. صیاد دلها رو همه میشناسیم ولی چه خوبه که بهتر و دقیق تر بشناسیم😊
آیت الله بهاالدینی در باره شهید صیاد شیرازی فرمودند : اگر صیاد شدید هم دنیا را دارید هم اخرت....
درضمن اگه مطالبی مفید و دقیق درباره ظهور ویا معادو قیامت دوست دارید بخونید حتما به #دو_کانال دیگر ما سر بزنید☺️
آیدی کانالها در بیو همین کانال موجوده😉
بریم سراغ پارت اول کتاب صیاد دلها👇👇
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
#دلنوشته
سلام خسته نباشید ۱۴ سالم بود اهل خوش گذرونی و ولگردی اهل همه نوع کاری بودم از مشروب بگیرین تا سیگار کشیدن توی مدرسه معروف بودم دیگه یکی از بچه ها یک بار به من گفت تو که این همه اهنگ و چرت و پرت گوش دادی بیا اینو گوش کن یک فلش بهم داد داخلش فایل صوتی سخنرانی اقای یکتا بود با خنده گفتم گفتم حالا بذار گوش کنم چیزی ازم کم نمیشه درباره شهدا گفتن واقعا دلم شکست و یه تلنگر بهم وارد شد انگار منی که حجاب نداشتم کمی مغنعه جلو اورده بودم همه تعجب کرده بودن اخه منی که همیشه انقدر ارایش میکردم که حد نداره اصلا ارایش نکردم و مغنعه ام جلو بود چند هفته همینجوری گذشت و منم توی خودم بودم کاری به کسی نداشتم تا دیدم سفر راهیان نور گذاشتن داخل مدرسه گفتم منم میخوام بیام مدیر مدرسه مخالفت کرد گفت اونجا جای تو نیسته من دلم شکست گفتم ای شهدا منم دعوت کنید بیام سرم انداختم پایین اومدم برم معلممون صدام کرد گفت بیا باشه اسمتو نوشتم میتونی بیایی خیلی خیلی خوشحال بودم من که اصلا چادر نداشتم رفتم چادر خریدم و راهی شلمچه شدم وقتی رسیدم دیگه چیزی نمیدیدم انگار فقط حال و هوای اونجا رو عشق بود قرار بود شش روزی اونجا باشیم روز چهارم من داشتم داخل منطقه میچرخیدم اتفاقی دیدم یک نفر داره سخنرانی میکنه دیدم خیلی برام صداش آشناس گفتم خدایا من کجا ایشون دیدم یا صداشون شنیدم از یک نفر پرسیدم ایشون کی هستن گفتندآقای یکتا هستند خیلی خیلی خوشحال شدم گفتم میشه با ایشون صحبت کرد همراه های ایشون گفتند صبر کنید بحثشون تموم شد بعدش منم گفتم چشم صبر کردم بحثشون تموم شد بعدش رفتم پیش ایشون باهاشون صحبت کردم راهنمایی گرفتم ازشون الحمدالله بعد از اون برخورد تاحالا نمازم و هیات های من ترک نشده و همه اینهارو مدیون آقای یکتا هستم ممنون حاج آقا
#ارسالی_اعضا
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
♡#انتشاربادرج_لینک_مجازاست♡👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ بسم الرب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_6 ساعت شش غروب بود آماده جلوی در ساختمان م
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
بسم رب الشهدا
#رمان
#هادی_دلها
#قسمت_7
&راوی خانم رضایی&
صدای جیغای زینب کل معراج برداشته بود بدو رفتم سمت حسینه تو راه به مهدیه گفتم زنگ بزن آمبولانس بدو
در که باز کردم دیدم فقط داد میزنه
حســــــــــــــین
حسیــــــــــــنم کجا دنبالت برگررررردم
وقتی رسیدم بهش فقط برای ارام کردنش زدم زیر گوشش
افتاد تو بغلم
-مهدیهههه آمبولانس اومد
مهدیه :اره
بهار خوب میشه مگه نه ؟😭
هیچیش نیست مگه نه ؟😭
-دلدرد باید میگفتم دوتا بلانکارد بیارن هیچیش نیست فقط داغی که دیده بیش تر از حدش بود
برو زنگ بزن ب مامانش
یهو نگیا
اون بنده خدا هم بترسه
من باهش میرم بیمارستان
وقتی دکتر معاینه اش کرد گفت خیلی شوک شدیدی بهش وارد شده باید امشب بمونه اینجا
مامان بابا رسیدن
بابا :سلام دخترم خوبی ؟
-ممنون وسایل ک حسین گفته بود بهش دادم شوکه شد
مادر:بخدا دارم پیر میشم اون بچه ام شهید شد فدای بی بی اینم که داره جلوی چشام آب میشه
-درست میشه
اگه اجازه میدید من بمونم پیشش
مادر:آخه
پدر:اره باباجان تو بمون
نیمه های شب داشتم بالای سرش قرآن میخوندم چشماش باز کرد
زینب:بهار
-جانم
جانم عزیزم
خوبی عزیزم ؟
زینب:چرا حسین 😭تو رو انتخاب کرد ؟
-یه روز قرار بود ۱۳شهید گمنام بیارن معراج
مستقیم از سوریه اومده بود معراج
میگفت باهش قهری
خیلی حالش بود
شهدا شب میموندن معراج
حسینم موند
وقتی بهش گفتم آقای عطایی فرد مشکلی پیش اومده ؟
حسین :خانم رضایی خواهرم
خیلی دعا کنید
بعدها فهمیدم توخیلی ضعیفی همه نگرانی حسینی
و حسین تو آخرین اعزامش تو سپرد دستم
زینب :خیلی مهربونید
-زود خوب شو خیلی کارا داریم باهم
نام نویسنده:بانوی مینودری
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
...........☆💓☆..................
♡#انتشاربادرج_لینک_مجازاست♡👆
❣#سلام_امام_زمانم❣
گفتند که #تک_سوارمان در راه است
از اول صبح☀️ چشممان بر راه است
از یازدهم دوازده #قرن گذشت
تا ساعت تو🕰 چقدر دیگر راه است
تویی آرام قلبم آقا جان 💕
#اَللّهُـمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّـکَ_الفَـرَج 🌸🍃
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
...........☆💓☆..................
♡#انتشاربادرج_لینک_مجازاست♡👆
1_5113914978348302382.mp3
12.06M
📻 #پادکست_روایتگری
🎙 بهروایت حاجحسینیکتا
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
ما فرزندان مدرسه ای هستیم
که در آنجا یاد گرفتیم
آزاد زندگی کنیم،
ما امنیت را از دشمن
التماس نمی کنیم؛
ما حق خود را با خونهایمان
که برای سربلندی نذر شده
و بر آزادگی ایستاده است،
باز پس می گیریم.
《شهید جهاد مغنیه》
|سالروز ولادت_۱۲ اردیبهشت|
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_7 &راوی خانم رضایی& صدای جیغای زینب کل م
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺
#هادی_دلها
#قسمت_8
&راوی توسکا&
تو مسیر مدرسه تا خونه فقط ب حرفای خانم مقری فکر میکردم
مامان :توسکا بیا ناهار
-نمیخورم
نشستم روی تخت
گفتم مگه خانم مقری نمیگه شماها زنده اید؟
اگه واقعا زنده اید ی نشونه واقعه ای بهم نشون بدید
تنها کسی که میدونستم خیلی ب شهدا ارادت داره زینبه
گوشیم برداشتم پروفایلای زینب باز کردم
اولیش با حسین بود تو یه دریاچه مصنوعی
نوشته بود
بعد از تو با خاطراتمان چه کنم برادرم 😭
بعدش عکس یه آقای بود زیرش نوشته بود ابراهیم هادی مراقب عزیزمن باش در سوریه جا مانده
زوم کردم روی قیافش گفتم مگه نمیگن زنده ای بهم نشونه بده 😭
تو همین فکرا بود خوابیدم
تو یه بیابون ماسه ای بودم
یه آقا اومد گفت
این چادر همون نشانه آشکار
اسمتون چیه ؟
سلام علی ابراهیم
از خواب پریدم
فقط جیغ میزدم
که با سیلی بابا بی هوش شدم
دیگه هیچی نفهمیدم چندساعت بعد که چشمام باز کردم تو بیمارستان بودم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
راوی خانم رضایی
نیمه های شب که یه دخترنوجوان آوردن بیمارستان میگفتن به اونمـ شوک عصبی وارد شده
پرستار وقتی داشت بهش سرم میزد،گفت نمیدونم والا چرا این دهه هفتادی ها انقدر عجیبن
شوک عصبی اونم تو این سن یه مقداری عجیبه
در حالی که موهای زینب ناز میکردم گفتم اون دختر نمیدونم
ولی زینب من برادرش گم کرده
پرستار:😳😳
کجا گم کرده ؟
-برادرش تو سوریه شهید شده پیکرشم تو همون منطقه جا مونده
پرستار:وای بچه طفلک
&راوی زینب &
مامان:زینبم
بهار سرش انداخت پایین و گفت بیا مانتوت بپوش
-چیزی شده ؟
بابا:زینبم تو باید قوی باشی
ساعت پنج وسایل حسین میارن
-نمیریم خونه ؟😔
رفتیم خونه بهار بزور بهم غذا داد بعدم گفت برو بخاب
-بیدارم میکنی ؟
بهار:مطمئن باش بیدارت میکنم
نمیدونم چقدر گذشت بود که با نوازش های بهار بیدار شدم
بهار:پاشو زینب جان دیگه کم مونده بچه ها برسن
به فاصله نیم ساعت بچه ها رسیدن 😔
از برادر شهید من یه چمدون اومد فقط
بابا پیش قدم شد برای باز کردن این چمدون غم
😭😭😭😭
لباس پاسداریش
قرآنش
دفترچه اش
نام نویسنده:بانوی مینودری
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
♡#انتشاربادرج_لینک_مجازاست♡👆
🌺بسم رب النور🌺
💟سلام و عرض احترام به اعضا محترم مجموعه شهیدان ابراهیم هادی و نوید صفری ان شاءالله طاعات و عبادات شما مقبول خداوند منان واقع گشته باشد
💞 از شما بزرگواران خواهشمندیم جهت بهبودی و ارتقاع کانالهای شهدایی خودتون پیشنهاد و نظرات خود را به ایدی خادمین ما بفرستید 👇👇
🆔 @Kararr
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
509807732.mp3
4.27M
روایتگری بسیار زیبا از سردار
این روایت بسیار زیباست
توصیه میکنیم دانلود کنید
#حاج_حسین_یکتا
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
...........☆💓☆..................
♡#انتشاربادرج_لینک_مجازاست♡👆
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼
🍃🌼
🌼
#طنز_جبهه
در منطقه المهدی در همان روزهای اول جنگ،پنج جوان به گروه ما ملحق شدند.
آنها از یک روستا با هم به جبهه آماده بودند.چند روزی گذشت.دیدم اینها اهل نماز نیستند!☹️
تا اینکه یک روز با آنها صحبت کردم.بندگان خدا آدم های خیلی ساده ای بودند...🙂
آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد بودند.فقط به خاطر علاقه به امام آماده بودند جبهه...☺️
از طرفی خودشان هم دوست داشتند که نماز را یاد بگیرند.😍
من هم بعد از یاد دادن وضو،یکی از بچه ها را صدا زدم وگفتم:
این آقا پیش نماز شما،هر کاری کرد شما هم انجام بدید.
من هم کنار شما می ایستم و بلند بلند ذکرهای نماز را تکرار می کنم🗣 تا یاد بگیرید.
ابراهیم به اینجا که رسید دیگر نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد.😂چند دقیقه بعد ادامه داد:
در رکعت اول وسط خواندن حمد،امام جماعت شروع کرد سرش را خاراندن،یکدفعه دیدم آن پنج نفر شروع کردند به خاراندن سر!!😆
خیلی خنده ام گرفته بود اما خودم را کنترل می کردم.
اما در سجده وقتی امام جماعت بلند شد مُهر به پیشانیش چسبیده بود و افتاد.
پیش نماز به سمت چپ خم شد که مهرش را بردارد.
یکدفعه دیدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز کردند.
اینجا بود که دیگر نتوانستم تحمل کنم و زدم زیر خنده!
🔹خاطره ای از زبان شهید ابراهیم هادی❤
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
📔📔🌼🌼📔📔🌼🌼📔📔
عباس هادی می گوید: ابراهیم می گفت:اگر قرار است انقلاب پایدار بماند و نسل های بعدی هم انقلابی باشند.
باید در مدارس فعالیت کنیم
می گفت:روزی را خدا می رساند.برکت پول مهم است.کاری هم که برای خدا باشد برکت دارد.
برای تدریس در دو مدرسه مشغول به کار شد.دبیر ورزش دبیرستان ابوریحان(منطقه 14)و معلم عربی در یکی از مدارس راهنمائی محروم(منطقه15)تهران.
از اواسط همان سال دیگر به مدرسه راهنمائی نرفت!حتی نمی گفت که چرا به آن مدرسه نمی رود!
یک روز مدیر مدرسه راهنمائی پیش من آمد. گفت:تو رو خدا،شما که برادر آقای هادی هستید با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه!گفتم:مگه چی شده؟
گفت:آقا ابراهیم از جیب خودش پول می داد به یکی از شاگردها تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد!آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه های منطقه محروم هستند.اکثرا سر کلاس گرسنه هستند.بچه گرسنه هم درس نمی فهمد.
گفتم:نظم مدرسه ما را به هم ریختی،بعد هم سرایشان داد زدم و گفتم:دیگه حق نداری اینجا از این کارها بکنی.آقای هادی از پیش ما رفت.
|روزت مبارک معلم شهیدم❤|
#شهید
#روز_معلم
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 #هادی_دلها #قسمت_8 &راوی توسکا& تو مسیر مدرسه تا خونه فقط ب حرفای خانم مقری فک
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺
بسم رب الشهدا
#رمان
#هادی_دلها
#قسمت_9
برای من یه چادر مشکی یه چادر سفید
ک به دوستش سفارش کرده بود به خواهرم بگید این چادر سفید ب نیت عروس شدنش گرفتم 😔
یه تسبیح یه انگشتر شرف الشمس
که هردو یک ساعت قبل از شهادت داده بود به آقا محسن
یه قطره از خون حسین من روی انگشترش بود
و چنددونه تسبیح خونی بود
چون وقتی حسین خمپاره میخوره
پهلوش زخمیش میشه
آقا محسن میدوه سمتش ک تسبیح و انگشتر خونی میشن
تو اون حال بدش به دوستش میگه انگشتر و تسبیح بده خواهرم
دوستای حسین رفتن اما ماها داغون بودیم
اونشب بهار موند من تو بغلش جیغ زدم گریه کردم
😔😔😔😔
بهار وقتی موهام ناز میکرد میگفت
یادت نره حسین چه خواسته
یاعلی بگو
و بشو زینب کربلا
فرداش شفیت مون بعدازظهر بود
بهار منو اول برد یه انگشتر سازی انگشتر حسین کوچک کردم
انداختم دستم
تسبیحشم شده بود تمام زندگیم
چیز عجیب این بود که توسکا غایب بود
ن تنها اونروز بلکه تا چند روز نیومد مدرسه
این بین امتحانای دی ماهمون رسید
و من با تلاش فراوان
معدلم از ۱۹/۹۸ به ۲۰ رسوندم
اما توسکا معدلش افت شدید کرد و معدلش شد ۱۸
امتحاناتمون تموم شد و من جشن شاگرد ممتاز مدرسه ام سر مزار شهید میردوستی گرفتم 😔
امروز ۹۴/۱۰/۲۵ است تصمیم دارم ببینم توسکا چشه انقدر گوشه گیر شده
&راوی زینب &
نزدیک به ۲۲بهمن وسی سومین سال شهادت ابراهیم هادی بود
و ما میخاستیم عطیه (توسکا) و نه نفر دیگه سوپرایز کنیم
داشتم روسریم سر میکردم بهار اس داد من نزدیک خونتونما
نوشتم من حاضرم بیا
بهار:عطیه راه ندازی دنبالتا
چادرم سر کردم که دیدم عطیه زنگ زد
عطیه :سلام زینب خوبی کجایی؟
-سلام تو خوبی من خونم اما بهار میخایم بریم جایی
عطیه :عه منم میشه بیام ؟
-نه نمیشه
تو آدم باش ۲۲بهمن میخایم بریم راهپیمایی
صدای عطیه (توسکا) بغض الود شد گفت باشه خداحافظ
مامان : زینب بدو بهار پایین منتظرته
سوار ماشین بهار شدم.......
نام نویسنده: بانوی مینودری
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
...........☆💓☆..................
♡#انتشاربادرج_لینک_مجازاست♡👆
1_224476549.mp3
977K
اگر " شهید " نباشد
خورشید طلوع نمیکند
و زمستان سپری نمیشود ...
#شهید_آوینی
✍ اگر شهید نباشد ...
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
...........☆💓☆..................
♡#انتشاربادرج_لینک_مجازاست♡👆
🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊
شهادت، زیباترین، بالندهترین و نغزترین کلام در تاریخ بشریت است، شهادت بهترین و روشنترین معنی حقیقت توحید است و تاریخ تشیع خونینترین و گویاترین تابلو نمایانگر شکوه و عظمت شهید است.
|شهید حاج ابراهیم همت|
#شهدا
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🌸بسم رب الشهداء🌸
در سالروز میلاد پربرکت امام حسن عسکری(ع)، هجدهم دی ماه ۹۵،در جوار شهدا بود که خطبه محرمیتمان خوانده شد.
حال و هوای بهشتی مزار شهدا، حال و هوایمان را عوض کرده بود. هرچه بود آرامش بود و آرامش.
باهم عهد بستیم همراه و کمک حال هم باشیم برای رسیدن به خدا و رضایت او....
مصادف بودن این روز با سالروز تولد قمری شهید مدافعا حرم، رسول خلیلی و ارادت هر دوی ما به این شهید بزرگوار، شیزینی این روز را برایمان دوچندان و به یادماندنیتر کرد.
روز قبل از محرومیت آمده بود بهشت و شهدا را برای مراسم دعوت کرده بود. میگفت حتی شهدای شهرستانی رو هم دعوت کردم. به قول خودش آن لحظات بین زمین و آسمان ترافیکی شده... با خنده میگفت به شهدا گفتم احتمال بارش برف شادی بین راه است، لطفا با زنجیر چرخ حرکت کنید و به زمین بیایید....
الحمدالله که او رسید و شیرینی وصالش به پروردگار، به لطف خودش در جانم نشست و دل مرا نیز به شادی و آرامشش، آرام کرده.
○●راوی: همسر شهید نوید صفری●○
#شهید🕊
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_9 برای من یه چادر مشکی یه چادر سفید ک به د
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺
بسم رب الشهدا
#رمان
#هادی_دلها
#قسمت_10
-سلام عشقم
خوبی ؟
بهار:سلام رئیس خوب بگو ببینم برنامه چیه ؟
چقدر پول هست ؟
-من از خانواده شهدا دوستام اینا دومیلیون جمع کردم .
الان باید ده تا چادر بخریم مهدیه و زهرا ،معصوم چادرای که بچه ها دوست دارن لیست کردن
ده تا هم باید کتاب سلام برابراهیم۱،۲بخریم
ده تا باکس شهدایی
اگه پولم بمونه روسری ساق ست
بهار:پس پیش به سوی بازار
الحمدالله با دومیلیون دویست همه چیز خریدیم
فقط مونده بود وسایل فرهنگی کل برنامه
رسیدیم معراج
زهرا:سلام خسته نباشید
کاراتون تموم شد ؟
-آره
۲۹بهمنم تولد حسین هست 😭
زهرا:کجا میخای براش تولد بگیرید ؟
بهار:مزار شهید میردوستی
زهرا خواهر شهید هادی هماهنگ کردی ؟
زهرا:اره
-دستت درد نکنه جوجه خانم
بهار:خب بسه بیاید کارا بکنیم باید بریم سر بسته فرهنگی
صدای یاالله آقایون مانع از حرف زدنمون شد
بینشون آقای لشگری دیدم
آقای لشگری همون کسی بود که نامه حسین و وسایلش از سوریه برامون آورد
خودش جانباز بود
آقای لشگری:خانم رضایی اگه وسایل لازم دارید لیست کنید برادران زحمتش بکشن
بهار:خانم عطایی فر لطفا لیست کنید بدید به آقای لشگری
میخاستیم لاله چند بعدی درست کنیم وسایل لازم برای ۳۱۳بسته درست کردیم
اما چون مطمئنن شلوغ میشد تصمیم به ۳۳۱۳شد
این بین من خودم کمتر میرفتم معراج
بالاخره ۲۲بهمن رسید
&راوی عطیه (توسکا)&
صبح ۲۲بهمن همراه زینب ،خانم رضایی دوستانشون برای اولین بار رفتم راهپیمایی ۲۲بهمن
خیلی برام جالب بود
آخرین مسیر راهپیمایی میدان آزادی بود
سی هفتم سالگرد پیروزی انقلاب شکوهمند ایران مبارک
بعداز راهپیمایی خانم رضایی گفت : بچه ها من میرم معراج الشهدا
مواظب خودتون باشید
-عه ما هم بریم خب دیگه زینب
زینب :نه ما کار داریم
بهار مواظب خودت باش
فعلا یاعلی
عطیه تو پیتزا میخوری ؟
-واااااای آره عاشق فسفودم
زینب:خب پس بزن بریم ک با مترو بریم
خیــــــــلی الان شلوغه
سر راهمون یه پیتزا خانواده گرفتیم
ساعت ۳بود که زینب گفت :عطیه پاشو باید بریم جایی
-کجا میریم ؟
زینب: جایی که تا حالا نرفتی ولی از این بعد عاشقش میشی
-چادرت میدی سر کنم؟
زینب :نه پاشو دیر شد
دلم شکست
زینب: ناراحت نشو بدوووو
بعداز حدود یک ساعت
-ززززززینب داریم میریم بهشت زهرا ؟
زینب:بلی
وارد قطعه ۵۰شدیم از اونجا رفتیم قطعه ۲۶
با انبوهی از جعمیت روبروی شدیم
زینب :امروز سی سومین سالگرد شهادت دوست شهیدت ابراهیم هادی
تا آخر مراسم شوکه بودم ولی شوک شدیدتر.......
و اون ....
خواهر شهید هادی :خواهرای عزیزم من اینجام تا با دستای خودم یه گوهر گران بها به ده خواهر ابراهیم تقدیم کنم
دهمین اسم
اسم من بود وقتی تو باکس چادر دیدم از حال رفتم
نام نویسنده :بانوی مینودری
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
...........☆💓☆..................
♡#انتشاربادرج_لینک_مجازاست♡👆
( radio P E L A K ) شهید حاج عبدالله ضابط.mp3
4.98M
🖇 صحبت های زیبای شهید حاج عبدالله ضابط در یادمان #شهدای_هویزه
🌹تقدیم به محضر شهید سید حسین علم الهدی و همرزمانش🌹
#شهدا
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●تو رمز پیروزی #ختم_المرسلینی
●در هر دو عالم حتم دارم بهترینی👌
●تو نور بخش دین میان عالمینی
●در #کربلا تو ذکر لب های حسینی
🔳 #وفات_حضرت_خدیجه (س) تسلیت باد
روضه شب وفات حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها
#حاج_محمودکریمی🍃
#پست_روز
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
...........☆💓☆..................
♡#انتشاربادرج_لینک_مجازاست♡👆
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
#سردار_بی_مرز
#شهید
📜خاطره شنیدنی در مورد محل دفن #سردار_شهید_سلیمانی
یوسف افضلی معاون ستاد عتبات عالیات و از نزدیکان خانوادگی سردار سلیمانی تعریف میکند:
به همراه سردار بارها برای قرائت فاتحه بر سر مزار #شهید_یوسف_الهی حاضر شده بودم و میدانستم فضای کنار این شهید والامقام جایی برای دفن یک پیکر را ندارد به شهید حاج قاسم عرض می کردم؛
که حاج آقا فضای اینجا بسیار کوچک است و جای شما نمی شود که حاج قاسم در پاسخ به من افزود، افضلی از من گفتن بود.
حال که با پیکر تکه تکه شده شهید حاج قاسم روبهرو شده ایم و شواهد امر حاکی از این است که برای دفن پیکر مطهر سردار فضای زیادی نیز نیاز نیست متوجه صحبت های آن روز شهید حاج قاسم شدهام.
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆