6.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨
🎥 بریده خاطرات طنز😁 شهید جبهه مقاومت #رضا_سنجرانی (کرار)
🔹مسئول مرکز آموزش لشکر فاطمیون و فرمانده عملیات آزادسازی دیرالزور
#طنز_جبهه
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
...........☆💓☆..................
♡#انتشاربادرج_لینک_مجازاست♡👆
❤🕊❤🕊❤🕊❤🕊❤🕊❤🕊
حدود سال 1354بود که مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سالن شد و یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت: داداش ابراهیم ، تیپ وهیکلت خیلی جالب شده.وقتی داشتی تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن،شلوار وپیراهن شیک که پوشیده بودی و از ساک ورزشی هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشکاری.
ابراهیم با شنیدن این حرفها یک لحظه جاخورد. انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی توی فکر رفت.
ابراهیم از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد می پوشید و هیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد و لباس هایش رو داخل کیسه پلاستیکی می ریخت.هر چند خیلی از بچه ها می گفتند : بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه می ائیم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و... ، تو با این هیکل روی فرم این چه لباس هایی است که می پوشی؟ ابراهیم هم به حرفهای اونها اهمیتی نمی داد و به دوستانش توصیه می کرد:اگر ورزش رو برای خدا انجام بدین عبادت است و اما اگر به هر نیت دیگری باشین ضرر خواهید کرد.
البته ابراهیم در جاهای مناسبی از توانمندی بدنی اش استفاده می کرد .مثلاً ابراهیم را دیده بودند در یک روز بارانی که آب در قسمتی از خیابان جمع شده بود و پیرمردها نمی توانستند از آن معبر رد شوند ، ابراهیم آنها را به کول می گرفت و از اون مسیر رد می کرد.
🕊شهید ابراهیم هادی🕊
#شهدا
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_14 برای نماز و ناهار اتوبوس ایستاد من اونق
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺
#رمان_هادی_دلها
#قسمت_15
فرمانده عراقی من را صدا زدو گفت: آن طرف را نگاه کن، یک گردان کماندویی و چند تانک قصد پیشروی از آنجا را دارند. بعد ادامه داد سریعتر بروید و تپه را بگیرید. من هم سریع چند نفر از بچه های اندرز گو رو فرستادم سمت تپه. با آزاد شدن آن ارتفاع، پاکسازی منطقه انار کامل شد. گردان کماندویی هم حمله کرد. اما چون ما آمادگی لازم را داشتیم بیشتر نیروهای
آن از بین رفت و حمله آنها ناموفق بود. روزهای بعد با انجام عملیات محمد رسول الله در مریوان فشار ارتش عراق بر گیلانغرب کم شد
&راوی زینب&
بالاخره رسیدیم پادگان مسعودیان جایی که پارسال عزیزدلم من اینجا خادم بود
وقتی رسیدم اینجا اومد استقبالم
اما حالا
من زائر این مناطقم بدون حسین
بهم گل میدادن به یاد حسین
وارد قرارگاه شدیم انقدر خسته بودم و مسکن ها سریع وادار ب خوابم کرد ولی قبل از خواب گوشیم روی ساعت گذاشتم برای نماز به وقت اهواز
با صدای زنگ گوشی بیدار شدم بهار بیدار بود
بهار:زینب کجا میری ؟
-میام
بهار:وایستا بیام
پشت محل سکونت ما یه خیمه برپا بود
بهار:اونجا چ خبره
-اونجا محل نماز خوندنای حسین بود 😭
هرقدم که برمیداشتم بیشتر دلم میلرزید و خاطرات سالهای پیش جلوی چشمم مرور میشد
آقایون خیلی دور خیمه بودن تا من نزدیک شدم اونا رفتن عقب وارد خیمه شدم
شکستم
آوار شدم
اشک ریختم
نماز خوندم با هق هق
مداحی شهید گمنام گوش دادم
تا موقعه حرکت من تو اون خیمه بودم
اولین محل بازدیدمون اروندرود بود
به بهار گفتم یه گل فروشی سر راه دیدن حتما نگهدارن
داخل شهر یه گل فروشی نگه داشتن
من ۷۵تا شاخه گل رز گرفتم
اروند رود
رود وحشی که بعد از ۳۴سال هنوز غواصای جوان ایران تو خودش نگه داشته
همون غواصای که تو کربلای ۴،۵زدن به دل دشمن ولی هیچ وقت برنگشتن
اینجا جا پای قدمای هزاران شهیده
مادرانشون
خواهراشون
همسراشون هنوز چشم ب راه اون پیکرن
-بهار هنوز اجازه قایق سواری ب زائرین میدن
بهار:آره چطور
-میشه بریم سوار بشیم ؟
اون قایق منو ،بهار ،عطیه ،داداش ،زنداداش بهار، آقای علوی و آقای لشگری هم اومدن
میانه های آب ۲۵رز به یاد برادر شهیدم تو اروند رها کردم
عطیه دستش میکرد تو آب
که آقای علوی گفت :خطرناکه خانم اسفندیاری دستتون بیارید بیرون خدایی نکرده اتفاقی میفته
-اون وقت شما نجاتش میدیدحتما
نگاه غضبناک برادر بهار که دیدم ساکت شدم
لب اروند همه پیاده شدیم
که آقا مهدی داداش بهار گفت خانم عطایی فر یه لحظه
درحالیکه سعی میکرد عصبانیتش کنترل کنه گفت :فکر نکنم برادرتون شهید شده باشه که جواب یه نامحرم بدید
اصلا در شان شما نیست چنین شیطنت،های
دیگه دلم نمیخاد چنین رفتارهای ازتون ببینم
بعدم خانمش صدا کرد رفتن
ب خودم قول دادم خانم وار تر رفتم
محل دوم بازدید ما #شلمچه بود
تو ورودی شلمچه یک صوت از حاج حسین یکتا پخش میشد
وارد منطقه شدیم دلم ی جا خلوت میخاست
من باشم خدا و حسین
صدای سخنران تو منطقه می پیچید که گفتن خواهر شهید عطایی فر هم اینجان
خواهرم پیکر برادرت به دستت نرسیده؟
بی تابی میکنی که مزار برادرت خالیه ؟
زیر همین خاکی روش راه میری پر از هزاران مثل حسین توه
هزار خواهر شهید مثل تو منتظر حسین شون هستن
بذار برات یه چیزی تعریف کنم تا کمتر بی تابی حسینت کنی
چند سال پیش یه مادری شهیدی اومد اینجا
زمان تفحص شهدا
سفت سخت گفت باید پسرم بدید من ببرم
چندروزی گذشت دیدیم مادر شهید با چشم گریون داره وسایلش جمع میکنه برگرده شهر خودش
گفتیم مادر چی شد تو که میگفتی تا بچم پیدا نشه نمیرم
خلاصه انقدر اصرار کردیم تا گفت که دیشب پسرم اومد به خوابم گفت :مامان ما شهدای گمنام پیش حضرت زهرایم
منو از خانم و دوستام جدا نکن
آره خواهرم حالا حسین توهم پیش حضرت زهراست
با بی تابی هات اذیتش نکن
نام نویسنده :بانوی مینودری
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
...........☆💓☆..................
♡#انتشاربادرج_لینک_مجازاست♡👆
مداحی آنلاین - زهرا پسر آورده قرص قمر آورده - کریمی.mp3
4.61M
این چه شور است عزیزان که بهر انجمن است🍃
شـاد و خـرم دل یـــاران و بـه دور از مــحــن اسـت✨
هــر طـرف مـیگـذرم بـانـگ طـرب مـیشــنـــوم🎊
زانـکـه مـیـلاد حـسـن نـور دل بـوالـحـسـن اسـت🕊
میلاد اولین گل بوستان علی و زهرا مبارک باد🌹
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
...........☆💓☆..................
♡#انتشاربادرج_لینک_مجازاست♡👆
1_249111933.mp3
4.97M
🎙#پیشنهاد_دانلود
📻 #بشنوید | # تربیت سرباز برای اسلام
🔹راوی:حجت الاسلام والمسلمین سید حسین آقا میری
#شهدا
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
8.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊
🌸 نماهنگ زیبای ولادت آقا امام حسن مجتبی علیه السلام
صابر خراسانی
غلامرضا صنعتگر
💞عید ولادت سبط النبی ، سرور شباب اهل الجنه ، آقاامام حسن مجتبی علیه السلام مبارک باد.
#پست_روز
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
...........☆💓☆..................
♡#انتشاربادرج_لینک_مجازاست♡👆
این قدر این روز قشنگ( تولد امام حسن مجتبی) رو دوست داشت و براش مهم بود که نیت کرده بود که جشن عروسیشو تو این روز قشنگ بگیره.
می گفت که با خوشحالی پدر امام حسن مجتبی(ع) باید خوشحالی کرد.
○●راوی:خواهر شهید نوید صفری●○
#یاڪریم_اهل_بیت_ع
#میلاد_امام_حسن
#شهید
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 #رمان_هادی_دلها #قسمت_15 فرمانده عراقی من را صدا زدو گفت: آن طرف را نگاه کن، یک گرد
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺
#رمان
#هادی_دلها
#قسمت_16
منطقه بعدی که قرار بود ازش بازدید کنیم #طلائیه بود
#معقر_قمر_بنی_هاشم اینجا بویی علمدار حسین را میدهد
اینجا همان جایی است که علمدار خمینی #حاج_حسین_خرازی دستش جا گذاشت
اینجا همون جایی که وقتی بچه های تفحص به نتیجه نمیرسدن متوسل میشن به علمدار حسین
وقتی ماشین شروع به کار میکنه ۱۱شهید پیدا میکنن که یا اسم یا فامیلیشون به حضرت عباس مربوط بوده یا توی یه عملیات دستشون جانباز بوده
هرمنطقه ک میرفتیم یه کم آروم میشدم
شب که برگشتیم اردوگاه با یه گروهی از دخترا نشسته بودیم هرکدومشون یه چیزی از حسین میپرسیدن
یه کم اونطرف بهار با برادرهاش و زنداداش نشسته بود
و کمی دورتر از ما برادران خادم
یه آن به خودم اومدم و یه ملخ روی چادر دیدم
مکان زمان فراموش کردم و یه جیغ فوق زرشکی دیدم
جیغ گریه
-واااااای بهار تروخدا برش دار 😭😭
ی ان دیدم ملخ کنده شد از روی چادرم
خیلی ترسیده بودم وای ولی آبروم رفتا
روز دوم سفرما به فکه ،کانال کمیل ،شرهانی ،جزیره مجنون بود
فکه قتلگاه سید اهل قلم شهدان آقا مرتضی آوینی
همون اول منطقه کفشامون درآوردیم
وقتی رسیدیم به محل روایتگری راوی گفت :بچه ها شما الان با پای برهنه تو این ماسه زار قدم برداشتید
اما بچه های ما با پوتین سربازی و مهمات جنگی بوده
بچه های تفحص سال ۷۵ تو فکه کم میارن به نتیجه نمیرسیدن به طرف #عباس_صابری (تو همین منطقه همون سال شهیدشد) هجوم بردن که خاکش کنن همون جا بیل شروع کرد به کار کردن چنگالهای بیل ب چیزی خورد با کاوش زمین شهیدی پیدا شد که مقدمه پیدا شدن چند شهید دیگر شد
&راوی عطیه
هربرگ از کتاب سلام بر ابراهیم بهم ثابت میکرد که ابراهیم هادی تکرار نشدنیه
یه اسطوره یه الگو یه فرد ویژه
ورودمون به کانال کمیل و شنیدن صوت خوشگل اذان ابراهیم موجب شد تا حالم بد بشه
ابراهیمی که یک تنه در برابر خط آتیش ایستاد
اینجا همون جایی که بچه ها سه روز تشنه لب مقاوت کردن
شبیه ابراهیم هادی شدن فوق سخت است
💛💛💛💛💛
&راوی زینب
#شرهانی دشت شقایق های تشنه اینجا همون جایی که تو تفحص های منطقه شهیدی پیدا میکنن که بعداز سیزده سال آب تو دبه ها تازه و خنک بوده
طوری که باعث تعجب تیم تفحص شده
#جزیره_مجنون
اینجا را باید دید تا فهمید در باتلاقهای مجنون ماندن شهید شدن یعنی چه
#ادامه_دارد
نام نویسنده:بانوی مینودری
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
...........☆💓☆..................
♡#انتشاربادرج_لینک_مجازاست♡👆
#شهیدی که با صحنه شنا کردن دختران مواجه شد...
ماجرایی از شهید احمد نیری:
دکتر محسن نوری از دوستان شهید میگفت:یک روز بهش گفتم من نمیدانم چرا توی این چند سال اخیر شما در معنویات رشد کردی .می خواست بحث را عوض کنداما سوالم را تکرار کردم . گفتم حتما علتی داره.گفت اگه طاقتش رو داری بشین تا برات بگم.
یه روز با رفقای محل رفته بودیم دماوند.یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری روآب کن بیار… منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید.از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم . همان جا پشت درخت مخفی شدم …می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. پشت آن درخت وکنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شنا بودن .همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود اما خدایا من به خاطر تو از این گناه می گذرم …
از جایی دیگر آب تهیه کردم ورفتم پیش بچه ها و مشغول درست کردن آتش شدم. خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود یادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت . گفتم ازین به بعد برای خدا گریه میکنم حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم ومناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم یا الله یا الله… به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند سبوح القدوس و ربنا الملاکه والروح…
از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد…
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
1_247770400.mp3
7.47M
🎙#پیشنهاد_دانلود
📻 #بشنوید | # راه شهادت باز است..
🔹راوی:حجت الاسلام والمسلمین گودرزی
#شهید
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
#شهید_مدافع_حرم_نوید_صفری
#ولادت : ۱۶ تیر سال ۱۳۶۵
#شهادت : ۱۸ آبان ۱۳۹۶
#تفحص و #شناسایی : ۵ آذر ۱۳۹۶
کانال رسمی شهید نوید صفری
@SHAHIDNAVID_safari 🌺
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#شهید_حسین_کاظم_بابایی
🌷☘🌷☘
🌷 قرار هر روزه مان بود
بعد از صبحانه یکی باید حدیث یا نکته اخلاقی می گفت.
مقر شهید صادقی بودیم گردان امام سجاد
قبل از عملیات بود و طبق قرار هر روز نشسته بودیم دور هم
نوبت رسید به شیخ حسین ،
بچه های گردان به این اسم میشناختنش
🌷 حدیث معروف حضرت علی علیه السلام رو خوند ( اشجع الناس من غلب هواه : شجاع ترین مردم کسی است که بر هوای نفسش غلبه کند.)
سر و صدای بچه ها بلند شد که :
شیخ حدیث دیگه ای بلد نیستی!؟
هر بار نوبتش می شد همین حدیث رو می خوند😁
گفت : نه من فقط همین یکی رو بلدم اینم غنیمته.😉😊
اگه بهش عمل کنیم گیر و گره کارمون باز میشه. 👌
🌷 یکی از بچه ها گفت :( هرکی بلده نوحه بخونه.)
این بار هم شیخ حسین داوطلب شد.
🌷 آروم شروع کرد و دم گرفت ( حسین جانم ، حسین جانم )❤️
اول چند بار این رو تکرار کرد
بعد با همون لحن نوحه گفت : (اشجع الناس من غلب هواه ، اشجع الناس من غلب هواه... )
😂😑
🌷 دست های بچه ها به سینه مانده بود
مات و منگ نگاهش می کردند.😳😄
همه باهم زدند زیر خنده 😂
در قرار روزهای بعد جای شیخ حسین و حدیث مولایش خالی بود.😔
توی همان عملیات شهید شد.🌹🕊🌹
#طنز_جبهه
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
...........☆💓☆..................
♡#انتشاربادرج_لینک_مجازاست♡👆