eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.3هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
8.7هزار ویدیو
151 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻فکر نکنید افرادی مثل خوارج دوران حکومت امام علی (ع) الان در اطراف ما وجود ندارند وجود دارند خوارج چه کسانی بودند ؟ خوارج امدند و ابتدا به علی(ع) گفتند: که یاعلی ما با تو هستیم بعد همین ها از پشت به علی ضربه زدند این نیست که ما هم در اطراف خودمان چنین آدم هایی را نداشته باشیم الان هم مثل زمان حکومت حضرت علی(ع) خوارجی هستند 🕊 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🔹 نخبه پزشکی که شهادت را برگزید ... احمدرضا راهش و مسیرش از این دنیا جدا بود..! وصل‌ شدن به لقاء الله را ترجیح داد به رتبه‌ی اول پزشکی و با نیتِ خالص و خدایی گفت: آری «صفایی ندارد ارسطو شدن، خوشا پَر کشیدن، پرسـتو شدن» و در ۱۲ اسفند ۱۳۶۵ در کسوت یک بسیجی در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به فیض شهادت رسید... 🕊 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
عاشقے را چہ نیازی‌ست بہ توجیہ و دلیل ڪہ تو اے عشق، همان پُرسشِ بی زیرایی❣ 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
در نبود شناسنامه ، پشت کارت پلاک مُهر انتخابات زده می‌شد و به نیروهایی که به هر دلیلی کارت پلاک نداشتند ، اجازه‌ی رأی دادن داده نمی‌شد ... جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۶۴ اردوگاه کوزران کرمانشاه رزمندگان گردان شهادت لشکر ۲۷ حضرت رسول 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🍃🥀 نمیدانـم حسـرت چهـره ات را بخـورم یا حسـرت زندگیـت را یا حسـرت شھـادتـت را...💔 🌷شهیدBMWسوار و پولدار لبنانی🌷 🕊 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما رهرو راه شهیدانیم آری ما بر سر این عهد می‌مانیم آری 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🔥 رمان (بر اساس واقعیت) 📌ماشاءالله 🍃نمی دونستم چطور باید رفتار کنم ... رفتار مسلمان ها رو با همسران شون دیده بودم اما اینو هم یاد گرفته بودم که بین بیرون و داخل از منزل فرقی هست ... 🍃اون اولین خانواده من بود ... کسی که با تمام وجود می خواستم تا ابد با من باشه ... خیلی می ترسیدم ... نکنه حرفی بزنم یا کاری بکنم که محبتش رو از دست بدم ... 🍃بالاخره مراسم شروع شد ... بچه ها کل مسجد و فضای سبز جلوش رو چراغونی کردن ... چند نفر هم به عنوان هدیه، گل آرایی کرده بودند ... هر کسی یه گوشه ای از کار رو گرفته بود ... 🍃عروس با لباس سفیدش وارد مسجد شد ... کنارم نشست... و خوندن خطبه شروع شد ... . 🍃همه میومدن سمتم ... تبریک می گفتن و مصافحه می کردن ... هرگز احساس اون لحظاتم رو فراموش نمی کنم ... بودن در کنار افرادی که شاید هیچ کدوم خانواده من نبودند اما واقعا برادران من بودند ... حتی اگر در پس این دنیا، دنیایی نبود ... حتی اگر بهشتی وجود نداشت ... قطعا اونجا بهشت بود و من در میان بهشت زندگی می کردم ... . 🍃دورم که کمی خلوت شد، حاجی بهم نزدیک شد... دست کرد توی جیبش و یه پاکت در آورد ... داد دستم و گفت: شرمنده که به اندازه سخاوتت نبود ... پیشانیم رو بوسید و گفت ... ماشاء الله ... 🍃گیج می خوردم ... دست کردم توی پاکت ... دو تا بلیط هواپیما و رسید رزرو یک هفته ای هتل بود ... . 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🔥 رمان (بر اساس واقعیت) 📌تو رحمت خدایی 🍃اولین صبح زندگی مشترک مون ... بعد از نماز صبح، رفته بود توی آشپزخونه و داشت با وجد و ذوق خاصی صبحانه آماده می کرد ... گل های تازه ای رو که از دیشب مونده بود رو با سلیقه مرتب می کرد و توی گلدون می گذاشت ... 🍃من ایستاده بودم و نگاهش می کردم ... حس داشتن خانواده ... همسری که دوستم داشت ... مهم نبود اون صبحانه چی بود، مهم نبود اون گل ها زیبا می شدن یا نه ... چه چیزی از محبت و اشتیاق اون باارزش تر بود ... . 🍃بهش نگاه می کردم ... رنجی که تمام این سال ها کشیده بودم هنوز جلوی چشم هام بود ... حسنا و عشقش هدیه خدا به من بود ... بیشتر انسان هایی که زندگی هایی عادی داشتند، قدرت دیدن و درک این نعمت ها رو نداشتند اما من، خیلی خوب می فهمیدم و حس می کردم ... 🍃من رو که دید با خوشحالی سمتم دوید و دستم رو گرفت ... چه به موقع پاشدی. یه صبحانه عالی درست کردم ... 🍃صندلی رو برام عقب کشید ... با اشتیاق خاصی غذاها رو جلوی من میزاشت ... با خنده گفت: فقط مواظب انگشت هات باش ... من هنوز بخیه زدن یاد نگرفتم ... 🍃با اولین لقمه غذا، ناخودآگاه ... اشک از چشمم پایین اومد... بیش از ۳۰ سال از زندگی من می گذشت ... و من برای اولین بار، طعم خالص عشق رو احساس می کردم ... 🍃حسنا با تعجب و نگرانی به من نگاه می کرد ... استنلی چی شده؟ ... چه اتفاقی افتاد؟ ... من کاری کردم؟ ... سعی می کردم خودم رو کنترل کنم اما فایده نداشت ... احساس و اشک ها به اختیار من نبودن ... . 🍃با چشم های خیس بهش نگاه می کردم ... به زحمت برای چند لحظه خودم رو کنترل کردم ... 🍃- حسنا، تا امروز ... هرگز... تا این حد ... لطف و رحمت خدا رو حس نکرده بودم ... تمام زندگیم ... این زندگی ... تو رحمت خدایی حسنا ... 🍃دیگه نتونستم ادامه بدم ... حسنا هم گریه اش گرفته بود... بلند شد و سر من رو توی بغلش گرفت ... دیگه اختیاری برای کنترل اشک هام نداشتم 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
1.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽ مـا عشـق تـو را قـاب کرده ایم و گـذاشته ایـم در گوشه ای از قلبـمان...
🌟 🌟۵۲ مسیر برگشت یکی از همین ماموریت ها اصطلاحا از بالا شهر به پایین شهر آمدیم.حامد بین راه شروع کرد به طرح موضوع. از امکانات آدم های مرفه تا سختی های قشر ضعیف جامعه حرف زد.آخرش هم گفت:فردای قیامت اگه ناشکری کرده باشیم، خدا همین بچه های مرفه و بی درد را میبره بهشت،چون تکلیفی نداشتند.من و تو هم باید بمونیم توی صف.کمی با هم حرف زدیم تا به مقر اصلی رسیدیم.وقت ناهار گذشته بود.من و حامد یک سفره کوچک جلوی تلویزیون پهن کردیم و شروع کردیم به ناهار خوردن.برنامه ورزشی در حال پخش بود.قهرمان یکی از رشته های ورزشی را نشان می‌داد.یکی از بچه ها گفت:این بنده خدا تو رفاه کامل زندگی میکنه ...)به حامد گفتم؛من حاضرم به خاطر این برم تو صف بهشت،بنده خدا از استیلش مشخصه حوصله توی صف بودن را نداره.حامد نگاهی به کرد و گفت:رسول شوخی کردم.همان طور که به صورتش نگاه کردم،خندیدم و گفتم:حامد تنها راهی که نباید توی صف بمونیم و بتونیم سریع رد بشیم، شهادته،شهادت.💚 همیشه سعی می‌کردم حرمت رفاقتم را حفظ کنم.در مورد ماموریت های خارج از کشور نه من سوال میکردم و نه حامد توضیح می‌داد تا اینکه هماهنگی های لازم برای رفتن من همراه با گروه حامد به سوریه انجام شد.کلا ده یا دوازده نفر بودیم و این فرصت حضور و جهاد آن هم در ماه مبارک رمضان،برایم خیلی باارزش بود.نزدیک به شب های قدر بودیم که تاریخ اعزام ما را مشخص کردند.یکی دو روز فرصت داشتم که مقدمات سفر را آماده کنم.فقط بحث مطرح کردن ماموریتم با خانواده می ماند.از طرفی به ما تاکید کرده بودند که در این مورد صحبتی نکنیم،سفرهای قبل، من در خانه نکرده بودم و فقط گفته بودم جایی برای زیارت و کار میروم.از طرفی به خاطر موقعیت قبلی کار روح الله و آشنایی اش با سیستم، این بحث در خانه ما حل شده بود و خانواده خیلی اهل سوال کردن و پیگیری نبودند.گاهی که به جای جواب دادن در مورد کارم سکوت میکردم،مامان به خوبی می دانست که امکان توضیح دادنش را ندارم.با لبخندی می گفت:به سلامتی،ان شاءالله که خیر باشه. زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
❣ 💚 السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رُکْنَ الْإِیمَانِ... 🌱چه سست خانه ای است ایمان بدون یاد امام حیّ و حاضر! 🌱سلام بر تو و بر بلندای حضور تو که جز بر آن عمارت، ایمان استوار نمی ایستد. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
تمایلی به شهرت و معروف شدن نداشت! و باورش بر این اصل بود که اگه کاری را با خلوص‌ نیت برای خدا انجام دهی؛ او تو را عزیز می کند... آری ... هر که می‌خواهد عزیز شود باید الهی شود و امیر نیز الهی شد تا خداوند عزیزش کرد. و تنها خدا می‌داند بین او و خدایش چه گذشته که عکسِ لحظه شهادتش سال‌ هاست نماد مظلومیت و آرامش پس از عروج شده است ... 🕊 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa