eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.8هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
7.4هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
ڪبريت را هم بخواهے روشن نگــہ دارے وقتے نسيمے مے وزد آن را بيـن دستت پنــہان میكنے… اينجــا! در شهر مــا… طـوفانے از گناه بہ پاست… و تو⇦♡بانــوے محجبہ♡ ✔️روشن ترینی در دل طوفان✔ #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️ #حامی_ایتا
6.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 حجاب اجباری چرا؟ ❌ 40 سال است که میگویند زن مانند صدف است و... ⭕️ دلایل متعدد لزوم در 3حوزه: و و @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
animation.gif
655K
🌸ولادت حضرت فاطمه (سلام الله علیها) و روز مادر بر شما عزیزان مبارک🌸 🔹🔸🔸🌺🔸🔸🔹 @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
... اولین بار از چت کردنی ساده شروع میشود چت کردن بین دو جنس مخالف (مذکر ومونث) 🔴... که اوایل با محترم و ... بحث های دینی در و بعدا خواهر خوبم وکم کم کلمه خواهر کنار رفته وتبدیل میشود به و... بحث های شخصیتی🔥🔥🔥... وبرای اینکه بیشتر در دام هوا وهوس گرفتار شوند، دلهایشان راگرم یکدیگر میکند وفقط به نوشتن قناعت نمیکنند، بلکه شکلک ها (😍😄😉😊❤️🌺) رااضافه میکند وهمچنین کلماتی چون هههههههه و... مثل اینکه طرف مقابل دلش مرده وهیچ هسی نداشته باشد! ... خواهرم 🌸 برای اینکه خطر همچین مصیبتی را بدانید، از مردان بپرسید که آیا راضی میشوند که همسراشان یاخواهران ودخترشان با پسران بیگانه (بیگانه شرعی) این چنین حرفهایی را چت کنند؟ از این بدتر هم این است که عکس خودشان را به گونه ای در پروفایلشان نشان می دهند که طرف مقابلشان را برانگیخته نماید. ❌❌❌❌ @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
من چادرم را باعقل انتخاب کردم و با #عشق❤️ میپوشم😊🌺🌸🍃 #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️ #حامی_ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اختلال جنسی هیزی❌❌ نگاه به نامحرم چه تبعاتی دارد⁉️ @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
7.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حجاب از زبان بانوی غـیر ایرانی و ... به فهم و درک اسلام و حجاب برای زن رســیدن امــا هنوز عــده‌ای غربزده به این فهــم نرسیدن... ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
از عشق تو جز شعر نشد هیچ نصیبم بی آنکه بفهمم شده یک شهر رقیبم ...🍂🍃 #از_لاک_جیغ_تا_خدا @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️ #حامی_ایتا
⚠️می‌دونستید مزاحمت خیابونی تو جرم محسوب نمیشه؟! 😒 ♻️ طی درخواست 10004 دانش آموز و جوون به یکی از مؤسسات حمایتی انگلیس، یه مذاکره تشکیل دادن که افراد تجربیات خودشون از مزاحمت های خیابونی رو تعریف کنن ... 👈جالب اینجاست که بیشترشون معتقد بودن که این مزاحمت‌ها اونا رو در مورد اندامشون خجالت زده می‌کنه و از پتانسیل پیشرفتشون عقب نگه می‌داره! 📌درخواست این خانم‌ها این بود که مزاحمت‌های خیابونی به عنوان یک قابل پیگیری باشه ... پ.ن: چیزی که امروز شک دارن که یه جرم بشناسنش یا نه، ما قرن‌هاست که برای محافظتش دادیم ... @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
سلام خدمت عزیزان همراه🌺😊 از امشب رمان پلاک پنهان ومیذارم ولی فعلا بیشتر از روزی یک پارت نمیتونم بذارم ان شاالله به زودی مشکل حل شه وبتونم پارت های بیشتری بذارم این رمان هم نوشته ی خانم فاطمه امیری زاده هست نویسنده جانم میرود🌺🌺🌺
🌹 ــ سمانه بدو دیگه سمانه در حالی که کتاب هایش را در کیفش می گذاشت، سر بلند کرد و چشم غره ای به صغرا رفت: ــ صغرا یکم صبر کن ،میبینی دارم وسایلمو جمع میکنم ــ بخدا گشنمه بریم دیگه تا برسیم خونه عزیز طول میکشه سمانه کیفش را برداشت و چادرش را روی سرش مرتب کرد و به سمت در رفت: ــ بیا بریم هر دو از دانشگاه خارج شدند،امروز همه خونه ی عزیز برای شام دعوت شده بودند دستی برای تاکسی تکان داد که با ایستادن ماشین سوار شدند، سمانه نگاهی به دخترخاله اش انداخت که به بیرون نگاه می کرد انداخت او را به اندازه ی خواهر نداشته اش دوست داشت همیشه و در هر شرایطی کنارش بود و به خاطر داشتنش خدا را شکر می کرد. ــ میگم سمانه به نظرت شام چی درست کرده عزیز؟ سمانه ارام خندید و گفت: ــ خجالت بکش صغرا تو که شکمو نبودی!! ــ برو بابا تا رسیدن حرفی دیگری نزدند سمانه کرایه را حساب کرد و همراه صغرا به طرف خانه ی عزیز رفتند. زنگ در را زدند که صدای دعوای طاها و زینب برای اینکه چه کسی در را باز کند به گوشِ سمانه رسید بلاخره طاها بیخیال شد و زینب در را باز کرد با دیدن سمانه جیغ بلندی زد و در اغوش سمانه پرید: ــ سلام عمه جووونم صغرا چشم غره ای به زینب رفت و گفت : ــ منم اینجا بوقم وبه سمت طاها پسر برادرش رفت سمانه کنار زینب زانو زد و اورا در آغوش گرفت و با خنده روبه صغرا گفت: ــ حسود بعد از کلی حرف زدن و گله از طاها زینب از سمانه جدا شد، که اینبار طاها به سمتش آمد و ناراحت سلام کرد: ــ سلام خاله ــ سلام عزیزم چرا ناراحتی؟؟ ــ زینب اذیت میکنه سمانه خندید و کنارش زانو زد ؛ ــ من برم سلام کنم با بقیه بعد شام قول میدم مشکلتونو حل کنم!! ــ قول ؟؟ ــ قول از جایش بلند می شود وبه طرف بقیه می رود ... @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
رمان بعدی رمان هاد هست ، بسیار رمان زیبایی هست ونویسندش از اعضای خوبمون هستن🌺