eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.3هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
8.8هزار ویدیو
151 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 شب آخری که مهدی با مادرم و همسرش، میخواست بره تهران و چند روز بعدش پرواز داشت به سمت سوریه دلم بدجور گرفته بود؛ 🔻 دیدم دوش گرفته و یک حوله انداخته روی دوشش؛ خیلی زیبا شده بود، مثل ماه شب چهارده می‌درخشید 🔻 جلو آینه ایستاده بود و به سینه‌اش می‌زد و می‌گفت: منم باید بــــرم آره برم سرم بــــره 🔻 گفتم : مهدی خواهشاً بس کن ! دمِ رفتنی چه شعریه که می‌خونی؟ 🔻مقابلم ایستاد و به سینه‌اش زد و گفت: خواهرم این سینه باید جلو حرم حضرت زینب سلام‌الله‌علیها سپــر بشه، فردای قیامت باید بتونم، جواب امام حسین رو بدهم!! 🔻 وقتی این حرف رو گفت، تمام بدنم لرزید و فهمیدم مهــــدی دیگه زمینی نیست ✍ راوى: خواهر شهید 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🔻 از عــراق برڱشت .گفت: بابا من برگشتـم تا به سوریہ بروم؟! 🔻 گفـتم :با چه خـاطرجمعی چنین حرفی می‌زنی؟؟ 🔻گفـت: بابابه من الهام شده که اگر اعزامی صورت بگیرد من در اعزام هستم. 🔻 می‌گفت: یک روز ، بـعداذان صبح به حرم حضـرت عـباس (علیه‌السلام) رفتم. خیلی دور ضـریح خـلوت بود. با قمر بنی‌هاشم (علیه‌السلام) عهـد کردم. از او که اولین مدافع حرم حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) در این کره خاکی بودند خواستم که اگر مرا قابل بدانند اجازه بدهند راهی دفاع از حرم حضرت زینب شوم. 🔻 مردد بودم اینجا بمانم یا به سوریه بروم، عاجزانه خواستم. در حرم را بسته بودند. ارتباطی قلبی برقرار شد خواب نبودم، اما الهامی به من شـد که دعوت شدم و آقا مرا پذیرفــت. 🔻تروریست ها در خان طومان جگرش را بیرون کشیدند و به حمزه شهدای مدافع حرم معروف شد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
نیّت می‌‌کند قُربةالی‌الله که هیچکدام به خطا نرود! مالِ بیت‌المال است ... 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
خبرنگار : ـ یوسف غواص یعنی چی؟ شهید یوسف قربانی: - غواص، غواص یعنی مرغابی امام زمان (عجل الله) 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🔻غلامرضا همیشه آرزو داشت که به اسلام خدمت کند و می‌گفت: «دعا کنید بتوانم خدمت‌گزار خوبی برای اسلام و مستضعفان باشم». 🔻غلامرضا عاشق شهید و شهادت بود و همیشه در مراسم استقبال از شهدایی که به کرمان می‌آمدند و نیز یادواره‌های شهدا حضوری فعال داشت. 🔻دو فرزندم مونس ۶ ساله و محمودرضا ۲ ماهه هستند و دخترمان رابطه خوب و دوستانه‌ای با پدرش داشت و همسرم نیز سعی می‌کرد در رفتار‌های خود به‌گونه‌ای عمل کند که دخترمان از وی الگو بگیرد. 🔻غلامرضا شهریور‌ماه به سوریه اعزام شد و من فرزندم محمودرضا را باردار بودم و قاعدتاً دوست داشتم هنگام تولد فرزندمان، همسرم کنارم باشد. هنگامی که این پیغام را به ایشان دادم، گفت: «این‌جا به من بیشتر نیاز است و باید بمانم» و من هم قبول کردم. 🔻وقتی محمودرضا به دنیا آمد، همسرم به من پیغام داد که عکس فرزندم را برای من نفرستید، زیرا می‌ترسم دلم بلرزد و برگردم ایران و وابسته‌اش شوم. 🔻مدتی از اعزام غلامرضا به سوریه گذشته بود و او هنوز فرزند دومش را ندیده بود، تا این‌که تصمیم گرفتیم دیدار غلامرضا و محمودرضا در سوریه باشد، به وی گفتم: «به اتفاق بچه‌ها و مادرتان رهسپار سوریه هستیم» و او بسیار خوشحال شد و کار‌های سفر ما را از آن‌جا پیگیری کرد و گفت: «شما که به سوریه بیایید و برگردید، خبر شهادت من را خواهید شنید و این آخرین دیدار ما خواهد بود»، اما من حرف ایشان را جدی نگرفتم. 🔻روزی که ما به سوریه رسیدیم، غلامرضا با یک دسته گل به استقبال ما آمد و در آن لحظه به یادماندنی من و مادرش، غلامرضا را بعد از چهار ماه در سوریه ملاقات کردیم و او فرزندانش را در آغوش کشید و آن‌ها را غرق بوسه کرد. 🔻وقتی خبر شهادت غلامرضا را به ما دادند، مونس گوشه اتاق گریه می‌کرد. از او سؤال کردم چرا گریه می‌کنی؟ مگر چه اتفاقی افتاده؟ چون ما هنوز به مونس نگفته بودیم که پدرت شهید شده و نمی‌دانستم چطور به یک بچه ۶ ساله بفهمانم که دیگر پدرت را نمی‌بینی. مونس گفت: «وقتی در سوریه بودیم بابا من را در آغوش گرفت و گفت: «اگر من شهید شدم غمگین و ناراحت نباشید، من زنده‌ام و همیشه در کنار شما هستم.»». 🔻غلامرضا درباره نماز اول وقت و مواظبت از فرزندمان بسیار سفارش می‌کرد و تأکید بسیار داشت که ما نماز را اول وقت بخوانیم و همیشه دعا می‌کرد که فرزندان‌مان سرباز امام زمان (عجل الله) باشند. من نیز سعی می‌کنم تا مونس و محمودرضا را طوری تربیت کنم که وی آرزو داشت. 🔻غلامرضا عاشق شهید «فرخ یزدان‌پناه» بود و در کار‌ها از او کمک می‌خواست و به وی متوسل می‌شد. وی همیشه تأکید داشت: «آرزو دارم شهید شوم تا مادرم جلوی حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) عزت‌مند و سربلند باشد» و اکنون درست است که غلامرضا کنار ما نیست، ولی می‌دانم بزرگترین سعادت دنیا نصیب‌مان شده است و من امیدوارم لیاقت این نعمت بزرگ را داشته باشیم. چند روز قبل از اعزام غلامرضا به سوریه، یک سفارش از من خواست و من گفتم: «سعی کن هرجا هستی یک قران جیبی کوچک همراه داشته باشی» و وی قران کوچکی از جیب پیراهنش بیرون آورد و گفت: «این قرآن سال‌ها با من است و آن را از خودم جدا نمی‌کنم». ✍راوی:همسر شهید 🌷ولادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۱ کرمان 🌷شهادت : ۱۳۹۶/۱۱/۵ سوریه 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
دو چیز هیچوقت از یادِ آدم نمی‌رود! دوستان خوب و روزهای خوب ... عکس:رزمندگان لشکر ۲۱ امام رضا علیه السلام 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹برشی از فیلم سینمایی «اسفند» به کارگردانی دانش اقباشاوی به بهانه سوم اسفند سالروز آغاز عملیات خیبر و دلاوری شهید علی هاشمی 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
3.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.. اے آمـدݩ امیــــدها! منتظریم اے اشڪ عزا و عیدها! منتظریم ماخسته نخواهیم شدازجنگ، بیا با لشگرے از شـ‌هیدها منتظریم.. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
تلفن‌چی فرمانده 🔹️بعد از عملیات فتح المبین رفتم کرخه نور تا سید را ببینم و از سلامتی اش با خبر شوم 🔹️گوشه سنگر یک تلفن بود که سید مدام با آن حرف می‌زد ولی هر دفعه به گونه ای صحبت می کرد.که خیلی عادی و معمولی جلوه کند. 🔹پرسیدم: آسید حمید مسئولیت شما توی جبهه چیه؟ سید گفت: من تلفن چی فرمانده‌ام. درست می گفت. خودش هم فرمانده بود و هم تلفنچی فرمانده. 🔹️فرمانده خط بود ولی برای اینکه همشهری‌هایش نفهمند چه مسئولیتی دارد، جلوی ما آن طوری برخورد می‌کرد. به همه نیروهایش گفته بود در مورد مسئولیتش به کسی چیزی نگویند. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
♦️جوان هیکلی و خوش مشربی را دیدم که با فرمانده پایگاه شوخی می کرد. پرس و جو کردم، بچه‌ها گفتند: «آخوند جدیده. داوطلبانه اومده اینجا برای تبلیغ.» ♦️برایم عجیب بود. طرف از دل پایتخت، به اختیار خودش، آمده بود چالاب! ♦️ جایی که زمستان ها، ماهی یک بار نان می آمد. آب نداشت. گاز نداشت. با موتوربرق نور داشتیم. با فرغون برف می آوردیم و توی تانکر می ریختیم، چراغ نفتی زیرش می گذاشتیم تا آب ولرم شود، بچه ها با کاسه دوش بگیرند. زمستان ها، کسی که پشت بام شیفت می داد باید کپسول اکسیژن با خودش می برد فشارش نیفتد. ♦️ فصل سرما، اسلحه توی دست بچه ها یخ می زد. از شهر، سه ساعت پیاده روی از دل کوه بود تا کسی بخواهد برسد به پایگاه. ماشین و قاطر هم نمی توانست این مسیر را برود. توی این شرایط منطقه، تبلیغ آمدن هم عجیب بود و هم با ارزش. برگرفته از کتاب: "اردیبهشت اتفاق افتاد" زندگی‌‌نامه مستند شهیدمجیدسلمانیان 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
می‌گفت: «برای پیوند عبد با معبود قابلیت لازم است، لازمه‌‌ی ‎ خدایی شدن است...» 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
9.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷حرف‌های احساسی حاجیه خانم حسنی نژادمادر چهار شهید کدخدایی در برنامه محفل شبکه سه / با یه جمله بغض همه ترکید 🌷"پسرم می‌گفت اگه یه مشت از خاک ایران رو ببرن، من آتیش می‌گیرم…" گفت: "می‌رم جبهه، فلان روز برمی‌گردم." رفت… هشت سال گذشت…بعد از هشت سال، فقط چند تکه استخوان آوردن، توی یه پارچه ساده که گره زده بودن همه‌ی پسرم شده بود همون پارچه گره‌خورده 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa