eitaa logo
پلاک خاکی
2.6هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
5.9هزار ویدیو
40 فایل
به محفل رهروان شهدا خوش آمدید❤️🌷 شهدا اگر به دادم نرسید از دست رفته ام... کانال های دیگر ما متفاوت و ناب حتما عضو شوید👇 @saharshahriary @ghonooteghalam
مشاهده در ایتا
دانلود
هستے از آنچہ نوشتند فراتر بانو یڪ نخِ چادر تو شافع محشر بانو همگے سینہ زنیم و همہ فرزند توایم با تو معنا بشود واژه بانو 💚 @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! اولین کوچه به نام ؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... 🔹🔹 دومیـن کوچه و ... لبخنـد ملیحـی برچهره و.. نگاه خاصی داشت... خـادم اهـل بیـت بود! مبارزه با ،نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم.. 🔹🔹 به سومین کوچه رسیدم! ... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... 🔹🔹 به چهارمین کوچه! ... آقا حمید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... 🔹🔹 به پنجمین کوچه و ... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... 🔹🔹 ششمـین کوچه ؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... 🔹🔹 هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... 🔹🔹 هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ارباب... 🔹🔹 پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود. . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... .. از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
🍃در دفترت نوشته بودی : شهادت را با هیچ چیز عوض نمی‌کنم حتی زیارت حرم ارباب در ، اما از آنجایی که هنوز فکر می‌کنم اندازه شهادت نشده‌ام دلتنگ حرم ، مثل همیشه❣ 🍃فکر می‌کردی هنوز جامه اندازه‌ات نشده، یعنی در واقع تو اندازه آن نشده‌ای، اگر تو اینگونه فکر می‌کردی پس وای به حال ما، که هنوز خیلی فاصله داریم تا اندازه شهادت شویم و همچنان به دل، به آنها که پر کشیده‌اند می‌نگریم. 🍃مهدی، مردی از تیپ از جنس غیرت و مردانگی، با قلبی آکنده از حبِّ اهل بیت، به دل میدان زد و مثل هزاران دیگر از دین، ناموس و ، دفاع کرد🙃 🍃آن لحظه که می‌خواست عملیات آغاز شود حال خوشی داشت، روی زمین نبود، در فضای دیگری سیر میکرد. آخر آن عملیات، عملیات آخرش بود، شوق پریدن داشت، رسیدن به معشوق! 🍃امکان نداشت جایی حرف از علی اکبرِ حسین باشد و او آنجا نباشد، اگر امکانش بود حتما آنجا حاضر می‌شد و هرکاری که باید انجام می‌داد، به عشق علی‌اکبر لیلا، به عشق حضرت 😍 🍃اصلا همین و ارادت خاصش به این خاندان بود که باعث شد هرچه سریعتر بار سفرش را ببندد. 🍃مادرت می‌گفت:«امام زمان از حرم عمه‌اش نگهداری می‌کند، بمان و به کشورت خدمت کن.» و تو جوابش را اینگونه دادی که مگر سرباز نمی‌خواهد؟ پس هم سرباز میخواهد♡ 🍃دعا کن ماهم بشویم سرباز مولایمان. خدمت کردن در راه این خاندان لیاقتی‌ست که نصیب هرکس نمی‌شود، ولی تو لایق آن شدی که جانت را هم فدا کنی. محتاج دعایت هستیم، کاش که سفارش ما را هم بکنی😔 ✍️نویسنده:
🔸زندگی روزمره یک زن فرهیخته 🦋پایان نامه دکتریم رو چندسالی‌ست دفاع کرده‌ام👩‍🎓 در حیطه‌ی درسم با موسسات پژوهشی همکاری میکنم...😊 برای دغدغه‌هایم می‌جنگم... ادمینی بلدم... کتاب می‌نویسم... تدریس دارم... اما هر فرمی به من بدهند که نوشته باشد شغل: ✅کادر مقابل را با «مادر» پر ‌می‌کنم... راستش را بخواهی من مصداق واقعیِ این جمله‌ام: اینهمه درس خوند که تهش کهنه بشوره!😉 من عاشق عوض کردن پوشک و گرفتن بادگلویم من عاشق شستن تکه‌های کوچک لباسم عاشق پهن کردنِ ۶۰-۷۰ تاش، وقتی یک دور ماشین، لباس شسته🙃 من از دنبال بچه دویدن برای یک لقمه غذا از هم زدن فرنیِ کم‌شیرین😇 از توروخدا امشب ماکارونی درست کن😋 لذت می‌برم خوشم می‌آید ببینم دور و برم شلوغ است سر و صداها... بگیر و بکِش‌ها... کِیف میکنم وقتی بعد یکی دوساعت سینک ظرفشویی، پر شده😌 وقتِ سر خاراندن ندارم و کارها تلنبار شده... چه کنم... برایم شیرین‌تر است منتسب به اینها باشم، تا صاحب چند عنوان مقاله و کتاب! تا پژوهشگر نمونه‌ی سال! تا رتبه ی فلان...🤷‍♀ من مقاله می‌نویسم🖋 پژوهش میکنم اما لیاقتم بیش از این است که در همین حد بمانم... ✓✓✓ من به قله‌ای می‌اندیشم که در دامنه‌اش ایستاده‌ام...🗻 به صدها سال بعد... وقتی اثری از پژوهش‌ها نیست، کتاب‌ها کهنه شده، دانشگاه‌ها تخریب شده...😔 اما از نسل من، صدها و هزاران نفر در عالم هستی نفس می‌کشند...❤️💜💗🧡 فکر میکنم به هر یک باری که می‌گویند «لااله‌الا‌الله» و فرشته‌ها می‌گویند باز هم از نسل تو برایت حسنه فرستادند ❤️ من در این مُلکِ فانی دنبال باقی‌ترین اتفاقم... من مــــــادرم😍 @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
حـجابت ارزشش با خون برابری میکند👌 مواظبش باش خواهرم خواهرم رفت که روسریت نرود❌ جان شمـا و جان ♥️ دعای خیر پشتوانه ی زندگی‌ات خواهرم @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
هیچ تیری بر پیکر شهید اصابت نمی‌کند، مگر آنکه اول از قلب گذشته باشد 😔 🗣‏روحــ الله🇮🇷
📸 بود بنام ننه علی آلونکی ساخته بود در بهشت‌زهرا بر قبر فرزند شهیدش شب و روز اونجا زندگی میکرد، قرآن میخوند سنگ قبر پسرش بالش‌ش بود و همونجا هم چشم از دنیا می‌بندد و کنار فرزندش خاک میشود این داستان یک شهید است خدا کند که در روز قیامت شرمنده این مادر نشویم...
⭕️ این مرد بزرگ با انقلابش دنیا را تکان داد، اما در جواب عروسشان که می‌گوید: خوش به حال شما کارهای بزرگی برای اسلام کردید... می‌گویند: من حاضرم همه آن کارهای بزرگ را به شما بدهم، در عوض ثواب دو ساعت بچه داریتونو بدید به من... جایگاه و در اسلام این است. ✍️ نیلوفر تفلیسی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 📎🇮🇷 دعوتید به پلاک خاکے👇👇🌷🕊 @pelakkhakii
هر چه دارم، از دارم
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔صحبت های شهیده فائزه رحیمی هم اکنون در شام غریبان شهیده: فدایِ اون حجابت بشم..... چادرتونو محکم تر سر کنید تا دشمنان ببینند و بمیرند... دعوتید به پلاک خاکي👇👇🌷🕊 @pelakkhakii
همه زنان و دختران بخوانند 👇 حیف و صد حیف  زمانی، را با می‌شناختیم  با گره خورده زیر گلویش، با ادب و متانتش با وقار و سکوتش،   با که ارزش زن و مادر بودنش را صد چندان زیباتر می‌کرد.  با که با زیر می‌گرفت تا مبادا از باد حوادث  آسیبی ببیند  و دست کودکی دیگر که گره خورده بود به لای چادرش و سرشار بود از حس زیبای   ... چه گذشت بر ما؟  به کجا می‌رویم ؟؟؟   چادرها که کنار رفت   واژه‌ی مادر هم سقوط کرد   در پرتگاه بی‌ اصالتی ، در چاله‌ی بی حیایی ،   از مادر  مژه‌هایی چسب زده، ناخن‌هایی کاشته شده  و صورتی رنگی باقی ماند که نه رنگی از داشت، نه رنگی از   کودک هم از آغوش مادر محو شد جایش با هزینه‌ای گزاف جانشین شد    که زمانی تمام وجود مادر را مزین و مستور می‌کرد  آب رفت! و بدن نمایی شد ،   شد ، شد   دست در دست نامحرم شد حرم   ... و آغوش شد آغوش رایگان یا به واقع براستی زیر پای کدامین است ؟؟ و کدام  از دامن چنین زنانی به خواهد رسید ؟؟؟ آیا وقت آن نرسیده که واژه‌ی زیبای مادر و زن را با حیا و حریم،  دهیم ؟؟؟ و جای این  اهریمنی، اندکی  خوی الهی خود را دهیم   و با ، به خود دهیم ؟؟؟؟ حواسمان باشد آغوش در همه‌ی ماست   و این جوانی چند صباحی بیش نیست و خداوند نظاره‌گر ماست......
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔💔💔میم مثل مادر... در شهرستان داراب نقاش برای اجرای نقش و عکس شهید بر روی دیوار در حال کار بود که مادر شهید متوجه شد و از آن به بعد، مادر این شهید آرام و قرار نداره تا عکس فرزند شهیدش،تکمیل بشه💔😭هر روز برای نقاش چایی میاره و همونجا میشینه... 🆔|✨@pelakkhakii