فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 حرکت زیبای داماد عراقی، همراهان ماشین عروس را غافلگیر کرد!
#حاج_قاسم
#شهیدالمهندس
🍂ماشین منفجر شد. بوی دود می آمد و گوشت که در آتش آب می شد . هوا، هوای روضهی مادر بود.جلوتر که رفت فهمید روح الله قربانی و قدیر سرلک شهید شده اند 😔
🍂مداح بود. در دلش روضه ی علی اکبر می خواند. پتو را پهن کرد ، بدن اربأ اربأ و سوخته دوستانش را جمع کرد. بویید و بوسید و اشک ریخت .نمیدانم از دلتنگی هایش گفت یا قول گرفت تا سفارشش را به ارباب بکنند . امان از لحظه ای که خواست بلند شود ،
روضه ها به کمکش آمدند. انکسرت ظهری...کمرش شکست😞
🍂چه عاشورایی شد آن روز. اشک و روضه مرهم دل داغدار جامانده ها شد. دلش تاب نیاورد. سه روز بعد خودش هم به جمع شهیدان پیوست🕊
🍂رفت پیش ارباب با همان لبخند همیشگی اش .مراسم تشییع اش روضه بود.یکی از لب های خشکیده علی اصغر می خواند یکی از بدن اربا اربا علی اکبر.درون قبر ارام خوابیده بود . پیراهن مشکی حسین بر روی سینه کشیده بود، چفیه بر گردن انداخته بود و کسی برایش سینه می زد...
از حرم تا قتلگاه زینب صدا می زد حسین
دست و پا می زد حسین، زینب صدا می زد حسین...
عده ای اشک ،گریه می کردند و عده ای خون. آسمان هم گریه می کرد ؛
آرام، آرام 😭
خسته ام از خودم، دستم را بگیر، نفس کم آورده ام😞
💔به مناسبت سالروز شهادت شهید محمد حسین محمدخانی
📅تاریخ تولد : ۹ تیر ۱۳۶۴
📅تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴. حلب سوریه
🥀مزار : بهشت زهرا.قطعه ۵۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢واکنش #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی پس از شهادت محمدحسین محمدخانی🥀
✍پس از شهادت محمد حسین محمد خانی، حاج قاسم سلیمانی با کلمات مقتدرانه او را اینگونه توصیف کرد: «رشادتها و شجاعتهای شهید عمار مانند همت بود، عمار مثل پسرم بود، همیشه برایش صدقه میگذاشتم و میگفتم مراقب خودت باش..
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#حاج_عمار
#سالروز_شهادت🌷
مگر میشود #فاتحان_سوسنگرد رو فراموش کرد
رشادتهایشان تا ابد در تاریخ ثبت خواهد شد
📜وصیت نامه شهید برونسی
اگرمی دانستم بامرگ من یک دختر
در دامان #حجاب میرود
حاضربودم #هزاران بار بمیرم
تا هزاران دختر در دامان حجاب🌸 بروند....
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
🌹🍃🌹🍃
بهش گفتم: راضی ام شهید بشی
ولی الان نه، توی پیری..!
محمدحسین گفت: لذتی که علی اکبرِ
امام حسین برد حبیب نبرد..!
#شهید_محمدحسینمحمدخانی
💔
#بچههیئتی
خیلــے وقتها میگفت ڪــه
اگر ڪــتیبههــای هیئـت را بــا خــوانــدن زیــارت عاشــورا زدیــد، آن وقــت مجــلس مـیگیرد.
یـڪ بار خیلــے جــدی بـه مــن گفــت: «اگر یــه شــب چنــد تا مجلــس داشــتــے، نڪـنه بگــے تو مجلــس اول صــدام رو نگـه دارم! خــودت رو خــرج امــام حســـین (علیهالسلام) ڪـن!»
اصــلا تڪــه ڪــلامــش ایــن بـود:
«خــودت رو خــرج امــام حسیــن ڪـن. معلــوم نیســت از ایــن مجــلس، به جــلسهٔ بعــدی برســے!»
خــودش خیــلـے وقــتها بــا صــدای گرفــته هــم روضــه مـیخواند. فــڪـر ایـن را نمیڪــرد ڪـه ممڪـن اســت بگــوینـد چــقدر صــدایــش بـد اسـت. مـیگفــت الآن وظیــفهام روضــه خــواندن اسـت، حتــے باصـدای گرفتــه.
آخــرهای روضــه هــم نصــیحت میکرد:
《رفیق نڪنـه جــا بــمونــے نڪــنه اربـاب تــو رو نخــره نڪـنه رو سیــاه شـے! اگـه نخــره، آبــروت میــره.》
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
منبع: #عمار_حلب
ولادت: 1364/4/9
شهادت: 1394/8/16
مَحَل عُروج: حَلَب، سوریه.
مداحی_آنلاین_راوی_قرآن_تویی_مظهر.mp3
4.35M
💐راوی قرآن تویی
💐مظهر ایمان تویی
🎙حاج #حسین_سازور
#حضرت_عبدالعظیم(ع)
از موجِ تخریب ها و تهمت ها نهراسید و غم به دل راه ندهید!
بدانید هرکس که خط دارد، حتماً دشمن دارد...
شهید بهشتی (ره)🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر خاطره ها از زبان تو شنیدن دارد ... 💔🌹
#مرد_میدان
#شهید_مصطفی_صدرزاده
4_5913307601583473279.mp3
13.82M
🔊 سرود
#حضرت_عبدالعظیم
🎶 [ داریم کربلا تو تهرانمون... ]
🍬☘🍬☘🍬☘
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🦋| #پست_اینستاگرام_مادر_بزرگوار_شهید
روزشمارمادرانه۲
هیچ میدانی، الان دقیقا ۱۴ روز هست که شبها و روزها به خانه نیامده ای، در مدرسه سرم را به پسر بچه های قد و نیم قد که چهره کودکی تو را در صورتهایشان می کاوم، گرم میکنم، تا عبور ساعتها را متوجه نشوم، زمان در مدرسه تند به سرعت برق و باد میگذرند، شاید به این خاطر است که میخواهند من را به گوشه دنج خانه پرتاب کنند، جایی که نبودت بی تابم میکند، من قوی و سرسخت بار آمده ام اما نمی دانم چرا این دفعه... خانه ایی که گاه و بی گاه وارد اتاقت میشوم و نظاره گرِ لباسها و کیفت پشت آویز در، دست رویشان می کشم و دور از چشم بقیه بویشان میکنم و عطر دل انگیز وجودت را تا عمق جانم می فرستم. امروز شورای دبیران داریم، دل آشوبه ی اخیرِ چند روزه من مانع نظم در انجام وظایفم نیستند، منتظر حضور همکارانیم، هنوز یک ربعی از شورا نگذشته است که موبایلم زنگ میخورد، شماره ایی ناشناس و عجیب، جهت پاسخگویی از اتاق شورا بیرون میروم. دلم میخواهد دور باشم از راهروی مدرسه، فلذا قدم در حیاط می گذارم ، و جواب میدهم: بله سلام بفرمایید.
صدایی نمی آید، بوقی آزاد در دلم غوغایی بر پا میکند، دستانم یخ کرده اند، منتظر می ایستم و به آسمان نگاه میکنم، قلبم گواهی تلفن محمدرضا را میدهد، خداخدا میکنم دوباره زنگ بخورد، موبایل مثل اسفنج مچاله شده در دستانم فشرده شده است، نفسم حبس، زنگی دوباره، صدای قلب خودم را می شنوم: سلام مامان... خوبی.
احساس میکنم از عمق تاریخ، از دورترین جای ممکن در هستی، صدایش را می شنوم، صدایی ضعیف اما پر توان، آتشِ صدایش قلبم را آب میکند و همچون قطرات دانه های مروارید آسمانِ چشمانم را بارانی، خوش و بش میکند، صدای قهقهه مستانه اش شور میدهد به تک تک سلولهای وجودم،
- سلام عزیزم، کجایی مامان؟ چرا زنگ نمی زنی؟
سعی میکنم فقط بشنوم تا گرمای صدایش بر یخهای وجودم بنشیند.
خداحافظی میکند، من نیز.
دو دقیقه بیشتر طول نکشید این وصل، دلم نمی خواست تمام شود، اما شد.
زانوانم تاب بدنم را ندارند حال برگشت به اتاق شورا را ندارم در اتاقی دیگر می نشینم و های های بی صدا گریه میکنم، همکارانم نگران، یک نفر جلو می آید و در خلوتی دونفره جویا میشود.
بند دلم باز میشود و میگویم: برای پسرم، از من دور شده، خیلی طولانی، خارج رفته، برای تحصیل، علم آموزی، از نوع معنویش، عاشقانه، داوطلب، بسیجی، حضرت زینب، دفاع، حرم،
س...و...ر...ی...ه