پله پله تا شهادت🌹
-|سوال چھـارم⁴ مھم ترین مشغلہ زندگۍ آقا جواد چۍبوده..؟!
مهم ترین مشغله زندگیش فقط این بود
که بتونه یه جوری به خانواده
بهخصوص پدر کمک کنه
و نسبت به وقت نماز و به
جماعت خیلیارزش قائل مۍشدند
سعی میکرد خودش کار کند تا حداقل
پول لوازم التحریر مدرسه اش
را خودش تهیه کند و کمک خرج پدرمان باشد
#خانوادهشھیدقانعی
-|سوالپـنجم⁵
به نظر شما چه ویژگۍ
اخلاقۍ و رفتارۍاز برادرتان
موجبتوفیقایشانبهدرجهشهادتشد؟
پله پله تا شهادت🌹
-|سوالپـنجم⁵ به نظر شما چه ویژگۍ اخلاقۍ و رفتارۍاز برادرتان موجبتوفیقایشانبهدرجهشهادتشد؟
نماز اول وقت
احترام به پدر و مادر
احترام به حضرت امام
علاقه شدید به دین و
اقامه نماز شب...
#خانوادهشھیدقانعی
پله پله تا شهادت🌹
-|سوالششم⁶ بنظرتون بزرگترین درسی که روش زندگی شهیدبهمون میدهچیه؟
پشتیبان ولایت فقیه باشید
از خط امام دور نشید
تا اونجا که میتونید از امام
پیروی کنید انقلاب رو نگه دارید
اجازه ندید هرکس که میرسه
مردم از خط امام و انقلاب دور کنه
به خواهران خودش هم سفارش حجاب داشتند
#خانوادهشھیدقانعی
تشڪر اقای قانعی
حلال ڪنید مارو بابت اینڪهبسیار
اذیت شدید🖐🏼
بیشتر از این مزاحم اوقاتشریفتون
نمیشیم
-ممنون میشیم به عنوان حرف آخر،
سخنتون با اهالی لحظہاۍباشہدا
بفرمائید 🖤🌱
پله پله تا شهادت🌹
تشڪر اقای قانعی حلال ڪنید مارو بابت اینڪهبسیار اذیت شدید🖐🏼 بیشتر از این مزاحم اوقاتشریفتون نمیشیم
سخن بنده به عنوان برادر
این انقلاب با خون هزاران شهید و سختی های جانبازان و اسارت بسیاری از جوانان کشورمان به مدت طولانی به پیروزی رسیده است ...
ازین انقلاب حمایت کنند گوش به فرمان هیچ کس ندهند جز رهبری تا انقلاب را حفظ کنند
رفقـا برادر شھید برامون یڪ تعداد از
خاطرات و عنایات شھید گفتند
بریم باهم بخونیم..؟💔🖐🏼
برادربزرگوار شھیدفرمودند که:
دفعه آخری که داشت میرفت
جبهه را به خاطر دارم
وسط حیاط خانه ایستاد و گفت :
من دارم میرم،هرچقدر میخواید
منو ببینیددیگه برنمیگردم
انگاری به دلش الهام شده بود که شهید میشه
پس از شهادتش سال ها مفقود بود و از او خبری نداشتیم
چشم انتظار بودیم
مادرمان نگران بود و بیتابی میکرد میگفت : نمیدونم جوادم چیشده؟
شهید شده یا اسیر شده
زنده است یا نه ..
مادر رفته بود سوریه زیارت
میگفت در محراب مسجد شام که
خاکی بود آن زمان در محراب نشستم
و شروع کردم به گریه کردن که خدایا
من از بچه ام بیخبرم
نمیدونم الان شهید شده یا در
اسارت دارن اذیتش میکنن ...
همین که داشتم گریه میکردم و با امام
علی علیه السلام حرف میزدم خوابم برد
و در عالم خواب جوادم رو دیدم ؛
بهم گفت : مادر من شهید شدم
اینقدر گریه نکن
ازون به بعد بیتابی های مادرمان کمتر شد
چون خیالش راحت بود که بالاخره
خبری از پسرش دارد و میداند که او شهید شده