eitaa logo
پله پله تا شهادت🌹
1.5هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
67 فایل
چه زیبا ملائک شدند زیستند همانها که هستند ولی نیستند رفیقانی که بین ما بوده اند ولی حیف نفهمیدیم کیستند ارتباط با خادم کانال @Khademe_shohadaaa
مشاهده در ایتا
دانلود
پله پله تا شهادت🌹
تشڪر اقای قانعی حلال ڪنید مارو بابت اینڪه‌بسیار اذیت شدید🖐🏼 بیشتر از این مزاحم اوقات‌شریفتون نمیشیم
سخن بنده به عنوان برادر این انقلاب با خون هزاران شهید و سختی های جانبازان و اسارت بسیاری از جوانان کشورمان به مدت طولانی به پیروزی رسیده است ... ازین انقلاب حمایت کنند گوش به فرمان هیچ کس ندهند جز رهبری تا انقلاب را حفظ کنند
رفقـا برادر شھید برامون یڪ تعداد از خاطرات و عنایات شھید گفتند بریم باهم بخونیم..؟💔🖐🏼
برادربزرگوار شھیدفرمودند که: دفعه آخری که داشت میرفت جبهه را به خاطر دارم وسط حیاط خانه ایستاد و گفت : من دارم میرم،هرچقدر میخواید منو ببینیددیگه برنمیگردم انگاری به دلش الهام شده بود که شهید میشه
پس از شهادتش سال ها مفقود بود و از او خبری نداشتیم چشم انتظار بودیم مادرمان نگران بود و بیتابی میکرد میگفت : نمیدونم جوادم چیشده؟ شهید شده یا اسیر شده زنده است یا نه ..
مادر رفته بود سوریه زیارت میگفت در محراب مسجد شام که خاکی بود آن زمان در محراب نشستم و شروع کردم به گریه کردن که خدایا من از بچه ام بیخبرم نمیدونم الان شهید شده یا در اسارت دارن اذیتش میکنن ... همین که داشتم گریه میکردم و با امام علی علیه السلام حرف میزدم خوابم برد و در عالم خواب جوادم رو دیدم ؛ بهم گفت : مادر من شهید شدم اینقدر گریه نکن ازون به بعد بیتابی های مادرمان کمتر شد چون خیالش راحت بود که بالاخره خبری از پسرش دارد و میداند که او شهید شده
رفقا داداش جوادمون نوجوان بودن و هم‌سن‌وسال‌هاۍ‌ما بودند ڪه بہ شھادت رسیدند..) ڪتابۍ که درباره کرامات شھید نوشته شده پرستوۍمھاجر‌ نام داره.
آقا جواد عنایاتۍداشتند ڪه یڪی از این عنایات،شامل حال پدر بزرگوارشون شده: نقل‌از‌برادر‌شھید⇩ پدر شهید بعد از شهادت پسرشان مریضی پوستی سختی گرفته بود گاهی تا صبح از آزار این بیماری خواب نداشت یه روز صبح گفت دیگر پوستم خارش ندارد! تعحب ڪردیم سوال پرسیدیم پدرمان گفتند : دیشب در عالم خواب جواد رو دیدم اومد روۍ همین پله خونه نشست و حال مرا پرسید از حالم گفتم، جواد گفت : غصه نخورید بابا خوب میشید و ازون به بعد دیگر خبری از اون مریضی سخت نبود💔
پله پله تا شهادت🌹
مادر رفته بود سوریه زیارت میگفت در محراب مسجد شام که خاکی بود آن زمان در محراب نشستم و شروع کردم ب
شھیدحدود ۱۱ سال مفقود بود بعدازاین‌همه‌سال پیڪرش برگشت به میهن خود.💔 یه روز اعلام کردن که حدود ۷ تا شهید میارن شھرستان ما و به ما خبر دادند چیزی از بدن شهید باقی نمانده بود جز یه‌استخوان‌جمجمه‌و چند تکه استخوان دیگر با لباس بسیجی ای که تنشان بود🖐🏼💔 چند شهید را کنار هم دفن کردند
وقتی برادر شهید از احساسشان در زمان برگشت پیکر مطهر شهید میگویند : باعث افتخارمان بود که خانواده شھیدیم همه افتخار میڪردیم که این توفیق نصیب ما شد هرچند هم‌که از دست دادن شهید بر دلھامون سنگینی میکرد مراسمات باشڪوهی که برای شهدا برگزار میشد و این احترامی که برای شهدا میگذاشتند باعث میشن تسلی دلھایمان میشد . همه از کوچک و بزرگ احترام میگذاشتند و احساس سرفرازی رو به خانواده شهدا میدادند ...
پله پله تا شهادت🌹
رفقا داداش جوادمون نوجوان بودن و هم‌سن‌وسال‌هاۍ‌ما بودند ڪه بہ شھادت رسیدند..) ڪتابۍ که درباره کراما
رفقا پیشنهاد میکنم حتما کتاب (پرستوی مهاجر) رو بخونید ... خط به خط حکایت میکنه از شهید نوجوانی که مسیر درست زندگیشو پیدا کرد و درس اخلاص ، دینداری و ایثار رو به دلهامون یادآوری کردند ‌‌‌‌... راستی میدونستید اسم کتاب رو هم خود شهید انتخاب کردند ؟! جالب و عجیبه اما مولف خاطره اش رو در همین کتاب آورده ...🙂💔👌🏻
@Maddahionlin1396-12-21_08-31-38_4_91_555_.mp3
زمان: حجم: 5.86M
اۍڪشتگان‌عشــق‌برایم‌دعا‌ڪنید یعنۍ‌نمۍشود‌ڪہ مراهم‌صداڪنید..؟🌱💔
پله پله تا شهادت🌹
اۍڪشتگان‌عشــق‌برایم‌دعا‌ڪنید یعنۍ‌نمۍشود‌ڪہ مراهم‌صداڪنید..؟🌱💔
شهدا توانستند، آمده‌ایم تا ما هم بتوانیم! ... ای که مرا خوانده‌ای راه نشانم بده ....💔🖐🏻