پله پله تا شهادت🌹
#ماموریت -'🖤'-بسمربِّالقُلوبِالمُنکَسِرَه عرض سلام و تسلیت خدمت محبین مادر( سلام الله علیها) از
نفراتاولتاسوممسابقهیلداۍفاطمۍ
عاقبتتون بخیر و زندگیتون
پربرڪتانشاءالله💚🌿
#یلدایفاطمی
#مسابقه
#برهان
مجموعهفرهنگیمجازیبُرهان
➺@Muoud_313
پله پله تا شهادت🌹
#فانوس -بسـمربالشھدا ایثار، یعنۍ ندیدن و به حساب نیاوردن خود این، اوّلین موضعگیرۍ شھید است. مقام
به به ای جانم رفقا میخواهیم بریم
خونه خانواده شهدا😍
کیا دوست دارن بیان !!!🤔
کیا دوست دارن رفقا شون هم بیارن؟؟😎
پس سریع برو و رفیق هاتو هم دعوت کن🕊
5.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از تو آنۍ دل دیوانهمن غافل نیست
این ڪه در سینهۍ من هست،
تو هستۍ،دل نیـسـت..|
「@Muoud_313」
پله پله تا شهادت🌹
-اينترڪخورده دلم - وحشت آن را دارد -ڪهبميرد وَنبيند پسر زهرا را ↳@Muoud_313|لحظہاۍباشہدا
-اگردانستمۍڪویت،بهسرمۍآمدمسویت
-خوشاگربودمیاگهزراهورسممنزلها
#فانوس
عرضسلاموادبخدمتهمه
خادمالشھدایۍهاۍعزیز
الحمدالله بازهماینتوفیقنصیبمونشدکه
درخدمتخانوادهشھداباشیم
محفلمون منور شده به حضور
همسر محترم شھید
-مصطفی نبۍلو
-شھیدۍکه حتی نامش زینت بخش محـفل
ماست..)♥️
https://harfeto.timefriend.net/16409377139561
خانم ایاسه عزیز در خدمتتون هستیم
ممنونیم از شما که قبول زحمت ڪردید
و این مایہ افتخاریه براۍتڪتڪ ما🌿💚
---------------------------------❖
قبل از شروع سوالات
بسیار مشتاقیم حرفهاۍشمارو بشنویم
در بارہ همسرتون و یڪ معرفی کوتاه
از اون حرف هایی که قلبادوست دارید بهمون بفرمائید
و حرف دلتون محسوب میشه🌸
با جان و دل شنوا هستم
نحوه ازدواج و اشنایی
شهید نبی لو پسر عمه بنده هستند ولی نکته جالب در مورد ازدواج ما این بود که چون مدال خواهری شهید رو هم به گردن دارم و پدرم بزرگتر و معتمد محله بود اعیاد و مراسمات خاص شهید نبی لو در منزل ما بودند و در پذیرایی به پدر و مادرم کمک میکردند و با اینکه این عشق و علاقه از چند سال قبل ازدواج وجود داشت ولی هیچکدام از این موضوع خبر نداشتیم حتی وقتی مادرم مطرح کردند که عمه دنبال عروس هستند من با طعنه گفتم عمه خیلی حساسه ببینیم چه تحفه ای روزیشون میشه نمیدونستم که اون تحفه خودم هستم
ادرس یکی از خواستگارها که از نظر خانواده پسندیده شده بود را به شهید میدهند تا برای تحقیق پیگیری کنند که شهید موضوع علاقه خودشون رو با عمه مطرح میکنند و خدا رو شکر ۲۸ اردیبهشت سال ۶۹ به عقد هم درامدیم و ۱۰ تیرماه ۶۹ زندگی مشترکمون رو شروع کردیم
عشق و علاقه بین ما طوری بود که
بعد از ۲۷ سال زندگی مشترک داماد کوچکتر ما که ۵ سال بود داماد خانواده شده بود بعد از ۲ الی ۳ هفته که به منزل ما رفت وامد کرد به مادرشون گفته بودند اصلا منزل پدر خانمم من و خانمم نامزد نیستیم بلکه انگار پدر و مادر خانم امروز خطبه عقدشون جاری شده
تصور یک جوان امروزی از زندگی ما
شهادت در خونه ما دعای مستجابی بود که بعداز ۲۷ سال به اجابت رسید
در بهترین ساعتهای زندگی با گریه به ایشون گفته بودم که دوست ندارم به مرگ طبیعی از دنیا بری چون با برادرم هم رزم بودند همیشه میگفتم شما حیفی چرا توی جنگ شهید نشدی
ما یکسال بعد از جنگ ازدواج کردبم وقتی من این دعا رو میکردم واقعا فکرش رو هم نمیکردم بعد از ۲۹ سال دوباره جنگ وجهادی پیش بیاد و ایشون دوباره انتخاب بشن برای دفاع
وقتی این دعا رو میکردم ایشون به خنده میگفتند حالا تو کدوم جنگ باید شهید بشم میگفتم نمیدونم ولی من بالاخره یه روز شما رو شهید میکنم
وقتی معراج شهدا رفته بودیم برای مراسم وداع
از من سوال شد بعد از این مدت دوری وقتی پرچم رو کنار بزنیم و شما چهره مبارک شهید رو ببینید اولین جمله ای که به شهید میگید چیه؟
گفتم خودش میدونه خدا رو شکر بالاخره شهیدش کردم
با اینکه غم سنگین جدایی خیلی ازاردهنده بود ولی از اینکه عزیزترینم رو با رخت زیبای شهادت میدیدم واقعا خوشحال بودم