eitaa logo
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
4.2هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
3.8هزار ویدیو
2 فایل
_اینجا؟اکیپِ دهه هشتادیا؛🤏😜 وگوشه دنج از احوالاتمون👀💘 [سعی میکنیم انگیزه بهتون تزریق کنیم جانا🦦😌] کپی از پستا؟حلاله🤌 کپی از روزمرگی؟فرهنگِ فور🤝 با جان و دل شنواییم گیانم:)❤️ https://daigo.ir/secret/9857715145 ❌️ورود آقایون راضی نیستیم❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
پا‌یان‌فعالیت‌ ¹¹³ برای‌ظهور‌امام‌ولی‌عصر‌والزمان ، سلامتی نائب‌بر‌حق‌ایشون‌امام‌خامنه‌ ، سلامتی خانوادتون پدر و مادر و خواهر و برادرتون و شهادت خودتون و خانوادتون و عاقبت بخیرتون دوباره صلوات ختم بفرمایید 🥺 . تا‌فردا‌خداحافظ 🖐🏻 😻 ؛
هیچکی تو دنیا باارزش‌تر از اونی نیست که بدترین ورژن تو رو دیده و همچنان دوستت‌داره ‌𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313
خداوند‌خوب‌می‌داند چگونه‌تورابه‌مقصد‌برساند‌.. توفقط‌باورش‌کن:)🌱❤️ ‌𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313
توی سنی هستم که هم میدونم حیفه این روزا بگذره هم دوست دارم زودتر بگذره ‌𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313
قلب خاطرات بد را کنار میزند و خاطرات خوش را جلوه میدهد و درست از تصدیق همین فریب است که میتوانیم گذشته را تحمل کنیم ...!❤️‍🩹 ‌𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313
ٺوجوشَن‌کبیـریه‌عبـٰارتۍ‌هسٺ‌كہ‌میگہ: "یـٰاکریـم‌الصفـح‌" یعنـۍیہ‌جورۍٺورومیبخشہ‌کہ انگارنہ‌انگارٺوخطـٰایـۍ‌مرتکب‌شدۍ♥️:))'! ‌𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313
«يَومَ‌ يَكُونُ‌ النَّاسُ‌ كَالْفَرَاشِ‌ المَبثُوثِ» وقتی‌‌هیچ‌‌ڪجآ‌براۍ‌‌ماندن امن‌‌نیست‌جزآغوش‌"تـو".. - سوره‌القارعه‌۴🌿💛 ‌𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313
خستگیهامو‌کُجا‌بیاࢪَم‌اِلاحَࢪِمت💔؟! ‌𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
خستگیهامو‌کُجا‌بیاࢪَم‌اِلاحَࢪِمت💔؟! ‌𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313 』
بزاربیام‌بشینم‌توی‌بین‌الحرمین‌زیر‌لب‌بخونم : اومداعتراف‌کنم‌باتودلم‌روصاف‌کنم من‌کم‌اوردم‌به‌ابلفضل💔:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت نودو چهار "اباالفضل" برگشتن به مشهد همانا و گرفتن دل من همانا. خیلی خیلی دلتنگ صحن و سرای آقا بودم و همش تو فکر این بودم که بریم مشهد زندگی کنیم. اما کار و زندگیم اینجا بود. کاش میشد... خلاصه شروع کردم به کار و خیلی مصرانه و هدف دار کار میکردم تا زندگی خوبی رو برای همسر و دخترم درست کنم. نمیخواستم کمبودی رو حس کنن از زندگی با من. از هر لحاظی کمبوداشون رو برطرف میکردم‌. هم مالی هم عاطفی.. اسم تازه و زندگی تازه داشتم و خوشحال هم بودم. خداروشکر میکردم اینهمه دوسم داشته و بهم نگاه کرده که شدم یک بنده مسلمون و شیعه خودش. زهرا هم روز به روز خانم تر و مهربون تر میشد. محدثه یک سالش شده بود و فرداشب تولدش بود. زهرا گفت همه رو دعوت کنم میخواد جشن بگیره منم اطاعت کردم. رفتیم کیک و بادکنک و تم صورتی خریدیم براش با کلاه رنگی. برای هدیه جشن تولدش هم پلاک ون یکاد قشنگی گرفتیم و رفتیم خونه. مهمون هامون رو دعوت کردیم و صبح زود زهرا شروع کرد به تزئینات خونه. منم تا عصر رفتم سرکار و با عصر با خریدایی که خانمم سفارش داده بود برگشتم خونه. مهمونا کم کم اومدن و زهرا چون به همه محرم بود دیگه چادر نپوشید و به جاش لباس صورتی خیلی قشنگی تنش کرد که مثل فرشته ها کرده بودش. تن محدثه هم مثل لباس خودش کرده بود و نشوندش نقل مجلس. مامانم هنوز با محدثه سرسنگین بود و من خیلی از این بابت ناراحت بودم. همه مهمونا که اومدن جشن رو شروع کردیم. محدثه کلی ذوق میکرد و دستاش رو بهم میزد. زهرا بعد از فوت کردن شمع ها توسژط من و خودش، ایستاد و گفت:این جشن هم یک دورهمی ساده است هم تولد محدثه جان هم اگه خدا بخواد آشتی کنونه. بعد رفت سمت مامانم و گفت:عمه جون من نمیدونم شما چرا با من سرسنگینین و محل نمیدین. من بدی به شما نکردم اگرم کردم عذر میخوام ازتون. من و اباالفضل میخوایم یک عمر با هم زندگی کنیم پس میخوام با من خوب باشین و مثل دختر خودتون بدونین منو‌. نشست کنارش و دستشو گرفت بوسید. مامانم تعجب کرد و من از ته دلم به همسرم افتخار کردم. _شما هم مثل مامان خودم. هیچ فرقی ندارین برام کپی با ذکر نویسنده جایز است . ‌𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313