eitaa logo
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
4هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
3.7هزار ویدیو
5 فایل
_اینجا؟اکیپِ دهه هشتادیا؛🤏😜 وگوشه دنج از احوالاتمون👀💘 [سعی میکنیم انگیزه بهتون تزریق کنیم جانا🦦😌] کپی از پستا؟حلاله🤌 کپی از روزمرگی؟فرهنگِ فور🤝 با جان و دل شنواییم گیانم:)❤️ https://daigo.ir/secret/9857715145 ❌️ورود آقایون راضی نیستیم❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 خودم بلند شدم و توی همون اتاق رفتم و روی تخت دراز کشیدم . ضعف کرده بودم و حالم اصلا خوش نبود. حسابی سردم شده بود و فشارم افتاده بود. زیر پتو رفتم تا یکم گرمم بشه بهتر بشم. سامیار با ظرف غذا توی اتاق اومد و گذاشت روی تخت و گفت: - ضعف کردی اگه نخوری حالت بد می شه..و. نیم خیز شدم که فکر کرد می خوام بخورم ولی سینی رو پرت کردم پایین و صدای بدی داد. دراز کشیدم و چشامو بستم. که دست سامیار روی دستم نشست و جفت دستامو بالای سرم به تخت دستبند زد و گفت: - من یه پلیس ام زبون ادم های شیطون و لجباز و خوب می فهمم عزیز دلم! بعد داد زد: - کامیاررر یه ظرف دیگه غذا بیار. کامیار با غر غر اورد و گفت: - ای بابا شدیم اشپزباشی خانوم. سامیار ازش گرفت و گفت: - چقدر نق می زنی بابا درست با زن م رفتار کن ها. نگاه چپی بهش انداختم و گفتم: - عمرا زن تو نمی شم می رم زن مصطفی می شم. با خنده گفت: - به مصطفی که گفتی منو دوست داری. چشاشو با حرص بست و زیر لب مصطفی دهن لقی زمزمه کرد. و چشاشو وا کرد قاشق و جلوی دهن ش گرفتم که بی تفاوت نگاهم کرد و گفت: - فقط از خودت متنفر ترم می کنی! ابرویی بالا انداختم و گفتم: - بخور! روشو کرد اونور که گفتم: - پس شرمنده به روش پلیسی بهت می دم. و فک شو بین دستم گرفتم که صورت ش جمع شد از درد و دهن ش وا شد که قاشق و توی دهن ش گذاشتم و محتویات ک ریختم تو دهن ش با دست دهن شو گرفتم و هر چی تکون خورد دید نمی تونه کاری بکنه و مجبوری قورت ش داد. ۵ قاشق اولی به همین مدل گذشت که گفت: - ولم کن خفه کردی خودم می خورم ایی دستام زخم شده عوضی. دستاشو وا کردم و نشست به تخت تکیه داد و با حرص بشقاب و از دستم کشید و خورد. چنان می خورد که حس می کردم منو داره می جوه! تمام که کرد بشقاب و پرت کرد تو بغلم و گفت: - گوشیمو بده. بشقاب و پایین گذاشتم و گفتم: - شرمنده! پوفی کشید و گفت: - حداقل گوشی تو بده یه زنگ بزنم به امیر. شماره امیر رو براش گرفتم و دادم دستش. با شنیدن صدای امیر بغض کردم: - اخ سامیار سگ سفت پیدات کنم می کشمت چنان بزنمت اسم خودتو یادت بره سارینا رو کجا بردی عوضی . لب زدم: - داداش سارینام. بهت زده گفت: - قربونت برم من دورت بگردم خوبی کجایی اذیتت که نکرد؟ زدم زیر گریه و گفتم: - توروخدا پیدام کن من نمی خوام پیش این نامرد باشم با اون داداش نامرد تر از خودش. امیر عصبی تر شد و گفت: - گریه نکن گریه نکن ببینم مگه تو ضعیفی گریه می کنی، باید تا پیدات کن دهن شونو سرویس کنی مثل قدیم خوب؟ بغض کرده گفتم: - خوب.
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 و امیر گفت: - الان بگو کجایی؟ نگاهی به اتاق انداختم و گفتم: - نمی دونم فقط تو یه خونه ام نمی دونم کجام کدوم شهر هیچی نمی دونم برو ازش شکایت کن. امیر گفت: - این کارو کردم سامیار احمق تو رو برده وسط یه عملیات مخفی کشوری تا عملیات تمام نشه حق برگشت نداری چون الان تو افراد اون عملیات و دیدی! وارفته به سامیار نگاه کردم. که گوشی رو ازم گرفت و بلند شد و گفت: - خوب دیگه دیدی خوبه فعلا بای. و قطع کرد. بهت زده گفتم: - منو اوردی وسط عملیات؟ کامیار گفت: - یس! با اخم بهش نگاه کردم و گفتم: - کی با تو بود نخود هر اش؟همین بهتر نیستی بودی هر روز به زحمت ام می نداختی یه کشیده بهت بزنم! با مسخرگی نگاهم کرد وگفت: - برو بابا جوجه من دست رو بچه ها بلند نمی کنم و گرنه الان باید تو کما خوابیده بودی. پوزخندی زدم گفتم: - قبلا داداشت 6 ماه فرستادم
عوض کردم •🗿🍉• ـ ـ ـ ــــــــ✿ـــــــــ ـ ـ ـ 🦋 @pezeshk313 ↜♥️🖇
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 بلند شدم و از اتاق زدم بیرون. نگاهی به خونه انداختم. تک اتاقه بود همین اتاقی که من توش بودم و این پذیرایی و اشپزخونه. حدود5 تا پسر هم نشسته بودن توی پذیرایی پای یه سری سیستم و لب تاب. روی اولین مبل نشستم و پوهامو توی دلم جمع کردم و بهشون نگاه کردم. لب زدم: - می شه ادرس اینجا رو بگید؟ کسی حرفی نزد! در اتاق باز شد و کامیار و سامیار هم بیرون اومدن. سامیار کنارم نشست که اون ور تر رفتم و گفتم: - واسه چی هی میای جفت من تو نامحرم منی نمی خوام گناه کنم! سامیار ریلکس گفت: - نامحرم بودی که نگاهت هم نمی کردم من خودم روی این مساعل خیلی حساسم! متعجب گفتم: - انگار قشنگ دین و احکام شو نخوندی! پسر عمو و دختر عمو نامحرم همن! سامیار گفت: - می دونم ولی من و تو که محرم ایم! خنده عصبی کردم و گفتم: - اها چطور؟حتما می خوای بگی دلت پاک باشه! خیلی ریلکس گفت: - نه من خودم مذهبی ام ها! من و تو محرم ایم چون ضیغه بین مون خونده شده وقتی تو کوچیک بودی و من نوجوون خودت بعله رو به من دادی. چشمام گرد شد و بهت زده گفتم: - برو گمشو بابا چرا دروغ می گی! سامیار گفت: - به خدا راست می گن اقا بزرگ هم می دونه همه می دونن پدر اقا بزرگ خیلی ما رو بین نوه ها دوست داشته از بچه ما رو نشون و صیغه کرده بود گفته بود مال همیم! تو 2 سال پیش اینو فهمیدی که عاشقم شدی و من کوتاه فکر الان! ناباور بهش نگاه کردم و چشام گشاد شده بود. چی داشتم می شنیدم اصلا باورم نمی شد! سامیا گفت: -
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 سامیار گفت: - کلا یعنی تو خانوم خودمی! اصلا اگر این دو سال من نبودم اگه می خواستی ازدواج کنی اول باید من و تو صیغه رو فسخ می کردیم! لب زدم: - نه دروغ می گی اصلا گوشی رو بده از اقا جون بپرسم؟ سامیار پاشد از چمدون یه ورقه بین مدارک در اورد و نشونم داد و گفت: - اینا. بهت زده متن و خوندم درست بود! یعنی من زن شم؟ اخمام توی هم فرو رفت و خواستم ورقه رو از دستش بکشم که دستشو دزدید و گفتم: - همین امروز فسخ ش می کنیم!همین امروز. سامیار شونه ای بالا انداخت و گفت: - من که خیلی ام راضی ام فسخ هم نمی کنم. کنترل رو برداشتم پرت کردم سمت ش که جا خالی داد و خورد تو دیوار خورد شد. افتادم دنبالش تا ورقه از دست ش بگیرم . که چادر رفت زیر پام و افتادم زمین. ایی گفتم و زانومو گرفتم که سریع ورقه رو تا کرد گذاشت تو جیب داخلی کاپشن ش و زیپ کاپشن تو بست و اومد سمتم و گفت: - چی شد ببینمت اخه کی با چادر اینجور می دوعه؟ کمک کرد بلند بشم که گفتم: - می ریم فسخ ش می کنیم. جواب مو نداد و لنگ زنان برگشتیم نشستم روی مبل. کامیار دستشو زد زیر چونه اش و گفت: - خداوکیلی شما می خواین زیر یه سقف زندگی کنید؟ هر روز که دعوا می کنید! سامیار گفت: - کسی از تو نظر خواست نابغه؟ که صدای زنگ اومد. کامیار پاشد درو باز کرد و یهو چشاش چهار تا شد و گفت: - خانوم رستمیه! متعجب گفتم: - رستمی کیه دیگه! کامیار گفت: - ملیکا یی که داشتم برات می گفتم دیگه. حسودی توی قلبم لونه کرد و اخمام درهم شد. چی می خواست اینجا؟ نکنه اومده سامیار و عاشق خودش کنه؟ سامیار اومد و کنارم نشست و هیچی نگفتم چون فعلا پای یه زن دیگه در میون بود! سامیار خوشحال بود یعنی چون این دختره اومده خوشحاله؟ پوزخندی زدم و گفتم: - انقدر خوشحالی از اومدن ش؟ بهم نگاه کرد و گفت: - نه به خاطر اون نیست به خاطر توعه!که کنارمی و دیگه سمت من نمیاد! خوشحال شدم اما به روی خودم نیاوردم که پرو بشه! کامیار از جلوی در کنار رفت و کاملیا اومد داخل. یه دختر که قد ش از من بلند تر بود و پوست ش گندمی خندون و ابرو و موهایی که فقط جلوش معلوم بود طلایی رنگ با مانتوی تا روی زانو بنفش و شال و شلوار کرمی! به همه سلام کرد و با دیدن سامیار سمت ش اومد و با خنده گفت: - توهم اینجایی؟ خیلی خوشحال شدم از دیدنت . سامیار اخم کرد و گفت: - ممنون بعله با دختر عموم اینجام. تا دو دقیقه پیش می گفت خانوممی و حالا می گه دختر عموشم؟ باش دارم برات وایسا. دختره لبخند ش کمتر شد با دیدن من و با اکراه گفت: - سلام خوشحالم از دیدنت. لبخندی زدم و گفتم: - ممنون همچنین. نشست روبروم و زود کاملیا رفت سر اصل مطلب و رو به من گفت: - عزیزم شما هم پلیسی؟ سری تکون دادم و گفتم: - بعله فردا اولین روز کاری منه! یهو خندید و گفت: - چطور تو رو فرستادن اخه؟توکه هنوز بچه ای واسه این کار ها. خنده بلندی کردم که متعجب نگاهم کرد و گفتم: - عزیزم بچه تو گهواره است من از 15 سالگی توی عملیات های خطرناک بودم چند باری هم از مرگ فرار کردم اما خوب چی بگم انقدر مهارت دارم که با این سن کم فقط توی عملیات های خطرناک منو می فرستن! شما چند سالته؟ لبخند زورکی زد و گفت: - 25 لبخند مو گسترش دادم و گفتم: - از کی تاحالا عملیات رفتین؟ درجه اتون چیه؟ نگاهی به بقیه که به بحث ما گوش می کردن کرد و گفت: - از 22 سالگی سطفان هستم. لبخند م عمیق تر شد و گفتم: - واقعا؟ چه دور شما رو فرستادن پس وقتی من از ‌15 سالگی فرستادن سمت این عملیات ها خدا می دونه هم سن تو بشم کجا ها بفرستم عزیزم واقعا نگران شدم برای خودم من به من گفتن اگر دوتا معموریت اداری رو بتونم حل کنم می شم سروان اما خوب فرستادنم معموریت به این سختی حتما با همین یکی سروان می شم! سری تکون داد و به زور گفت: - موفق باشی گلم. کامیار از خنده سرخ شده بود که نگاه چپی بهش انداختم و سامیار دستشو جلوی دهن ش گرفته بود خنده اشو کنترل کنه. کاملیا گفت: - سامیار جان می شه این جا رو بهم نشون بدی؟ اروم گفتم: - از جات تکون بخوری از به دنیا اومدنت پشیمونت می کنم. و لبخند زورکی به روش پاشیدم. از اون لبخند ها که جرعت داری کاری که می گم و انجام نده . سامیار گفت: - مگه اینجا چی داره خانوم رستمی؟ همین یه پذیرایی و دوتا اتاق و حمام دستشویی . کاملیا گفت: - اتاق من کدومه؟
12پارت تقدیم به نگاهتون🌱🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اد تب میشم آمارت ۲K+ با جذب خفن .🤍 @TAEB_12 [جهادی]
بسم رب الشهدا🖤🌑. شروع فعالیت🕊
به‌رسم‌ادب؛یه‌سلآم‌بدیم‌به‌امام‌زمانمون:)♥️ -اَلسَّلامُ‌ عَلَيْكَ‌ یا‌بقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه -اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه -اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر -اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ -اَلسّلامُ عَلَیْکَ‌ یا مَولایَ یاصاحِبَ‌الزَّمان -اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُالْحِجازا -اَلسَّلامُ‌ عَلَیْکَ یاخَلیفَةَ الرَّحمَن ُ‌و -یاشَریکَ‌ الْقُران‌ وَ یا اِمامَ الْاُنس ِ‌وَالْجان✨ 𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
_
<🎀🧸> پشتِ لبخندِ من ، داستانی وجود داره که هیچوقت درکش نمیکنی! 💗 𝗝𝗼𝗶𝗻🫀↷ 『 @pezeshk313