🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
_
همیشهمیگفت :
زیباترینشهادترومیخوام!
یهبارپرسیدم :
شهادتخودشزیباستزیباترین
شهادتچطوریه؟!
گفت:زیباترینشهادتاینهکه
جنازهایهمازانسانباقینمونه :) !!🥲🧡
- شهید ابراهیم هادی
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
[بسم ࢪب او] شروعفعـٰالیت#هٰانـآ 🌱
پـٰایـانفعـالیت#هٰانـآ . .
چقدر زمان زود میگذره ، یکم آرومتر/:💔😔
چقدر زود اومدیم داخلِ آبان ، حالا همون قدر زود داریم میریم واردِ آذر ماه بشیم🥲 .
چقدر عمرمون زود میگذره ، قدر تک تکِ لحظاتِتون رو بدونید🫂✨
#دلی
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
چقدر زمان زود میگذره ، یکم آرومتر/:💔😔 چقدر زود اومدیم داخلِ آبان ، حالا همون قدر زود داریم میریم وار
امتحانات نوبت اولمونم دارن به زودی میان 🤌🏻
#دلی 🦦🤡
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
--دࢪخیالِمننمیگنجددلمࢪابشکنۍ . . !
هࢪکسۍآمدشکست؛اماتوهࢪکسنیستۍシ❤️🩹🌱..″
#ابـٰاعبداللّٰہ ‹🫀♡-
💘˹➜˼ @pezeshk313 •°
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
+ جایـے رـٰا سُرٰاغ دٰارے کـِہ بِتوٰانَند
بَـر غَـم مـٰا مَرحَمے بِگذٰارَند..؟!
_غَمخـٰانِہاے دَرنِینوٰا سـٰاختِـہاَند..؛
ڪِہ صـٰاحِبَش حُـسِین بنِ عَلیست((:♥️🖇️؛″
#صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ.. 🌼 ’’
💘˹➜˼ @pezeshk313 •°
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
˼گرچهدرچایعراقیتوشکرریختهاند؛
مانمکگیرِتوهستیم،اباعبدالله..🩵🫀:)"¡˹
#آقاےمن ‹🪻›
💘˹➜˼ @pezeshk313 •°
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
ࢪمآن↯ ﴿ #رمان_عشق_به_یک_شرط ﴾ #قسمت55 با حرفای پدرش نمی دونستم چه جوابی بدم! قطع کردم و گو
ࢪمآن↯
﴿ #رمان_عشق_به_یک_شرط ﴾
#قسمت56
مردد سر بلند کردم با چشمای باز داشت بهم نگاه می کرد.
اشک تو چشماش جمع شده بود و با بغض گفت:
- اگه قول بدی دیگه ترکم نکنی اره می بخشمت.
اشکاش از گوشه های چشماش روی بالشت سر خورد و ادامه داد:
- دیگه نرو! تو نبودی همه اذیتم کردن همه بهم خندیدن همه بهم متلک پروندن همه مسخره ام کردن .
هق زد و گفت:
- هر جا می رفتم تو جلوی چشام بودی حتا می خواستم غذا بخورم یاد غذا خوردن مون می یوفتادم و غذا زهرمارم می شد بغض بیخ گلومو می چسبید نه بالا می رفت و نه تمام می شد!
دیگه نتونست ادامه بده و دستاشو جلوی صورت ش گرفت بی صدا گریه کرد.
دستاشو از صورت ش کنار زدم و گفتم:
- اشتباه کردم خودم می دونم می خواستم ازت مراقبت کنم اما این راه درست ش نبودم ببخشید خانوم ببخشید ترانه خانوم جبران می کنم همه رو جبران می کنم.
کلی باهم حرف زدیم تا خسته شد و خابید.
حالا احساس بهتری داشتم که ترانه منو بخشیده بود.
از وقتی محجبه شده بود چهره اش معصوم تر و مظلوم تر شده بود دروغ چرا بار اول که دیدمش از چهره اش معلوم بود چه قدر حاضر جواب و مغروره.
با یاد اون روزا لبخندی روی لبم نشست.
خدایا چطور شد که این فرشته رو سر راه م قرار دادی?
همیشه فکر می کردم زن م یه دختر چادریه فکر نمی کردم یه دختر بی حجابه که قراره پیش من محجبه بشه و امروز انقدر خانوم باشه.